اولين نشانه از آغاز خردمندي، علاقه مندي به مرگ است.
فرانتس كافكا
فرانتس كافكا
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
رضا جعفری
میم
·
البته از دید طبقات اجتماعی واپسین چنین است که
کافکا و امثال کافکا می گویند و نه از دید توده ها.
1
·
دلیل مرگ ستائی از سوی اعضای طبقات اجتماعی
واپسین، بی فردائی و بی دورنمائی تاریخی آنها ست.
2
·
تازه این گرایش در بهترین حالت است.
· در
بدترین حالت اعضای این طبقات اجتماعی به بدتر از مرگ روی می برند، یعنی به رجعت به
«بنیادها و ریشه ها»، به «فوندامنت ها»، به قهقرای عهد عتیق، به چیزهائی از جنس
صدر اسلام ها.
·
و بشریت را حتی به دنبال می کشند، بی اعتنا به اینکه
بشریت بخواهد و یا نخواهد.
3
·
جنگ اول و دوم و صدها جنگ نیابتی و غیره فقط
نشانه هائی از این گرایش جنون امیز این طبقات اجتماعی ارتجاعی است.
محسن
چطور
مشخص مي شود كه كسي به طبقه اجتماعي مثلا سرمايه داري واپسين تعلق دارد؟
1
·
حریفی می
گفت:
· «طبقاتی تر از شعور چیزی یافت نمی شود.
·
چون شعور جفت دیالک تیکی وجود است.
·
شعور و یا روح همیشه سایه وجود را، سایه ماده را، سایه واقعیت عینی را بالای سر خود دارد.»
2
·
از آثار
و افکار و کردار و رفتار هر کس می توان به موضع طبقاتی او پی برد.
3
·
البته در
تحلیل آثار و افکار باید میان استثناء و قاعده تفاوت گذاشت.
·
چون
افکار طبقه حاکمه بی وقفه و در سطح وسیعی تبلیغ می شوند و در ضمیر توده نفوذ می
کنند و نمایندگی می شوند.
4
·
برخی از
گرایشات نیز آمیزه ای از ترقی طلبی و ارتجاع هستند:
·
مثلا عرفان
در قرون وسطی مترقی بوده است.
·
ولی دیری
است که ارتجاعی است.
5
·
به همین
دلیل است که برخی از نمایندگان زحمتکشان نیز که تسلطی به تئوری انقلابی ندارند،
گیج می شوند و عرفان را نمایندگی کم و بیش می کنند.
6
·
ضرورت مبرم
روشنگری علمی و انقلابی به همین دلیل است.
7
·
نمایندگان
طبقات واپسین چندین مشخصه عام دارند:
الف
·
نیهلیسم
(پوچیگرائی)
ب
·
مرگ
ستائی در فرم های مختلف شهادت مذهبی (انتحار فوندامنتالیستی)
ت
·
مرگ
ستائی در فرم های مختلف سیاسی آوانتوریسم (ماجراجوئی، چریکیسم)
پ
·
سکسیسم
ث
·
یأس و نومیدی
ج
·
بی
دورنمائی و بی فردائی (تئوری غنیمت دانی دم)
ح
·
عیاشی تا
حد مرگ
خ
·
تحقیر
شناخت و شعور و تعالی و تحول فردی و اجتماعی
د
·
پراگماتیسم
(حقیقی دانستن هر چیز و هر کاری که سود شخصی و یا طبقاتی آور باشد)
ذ
·
اسکپتیسیسم
(تردیدگرائی)
ر
·
اگنوستیسیسم (ندانگرائی، انکار لیاقت معرتی انسان)
8
·
اغلب این گرایش ها را می توان کم و بیش در خیام، حافظ، نیچه،
هایدگر، کافکا، کامو، سارتر، سیمین دوبوار، هدایت، شاملو و غیره بوضوح دید.
9
·
فرق اینها این است که یکی نماینده طبقه اجتماعی واپسین بنده
داری است، دیگری نماینده طبقه اجتماعی واپسین فئودالی و آن دیگر نماینده طبقه
اجتماعی واپسین بورژوائی است.
10
·
این گرایش ها اما عمدتا وجه مشترک همه آنها ست.
محسن
مگر نه اينكه شعور ثانوي است و قبل از آن بايد
شخصي متعلق به طبقه اي باشد و بعد شعورش مشخص شود؟
·
درست به
همین دلیل.
·
از عکس هر
چیز و یا هر کس می توان کم و بیش به شناخت آن چیز و آن کس نایل آمد.
محسن
اما بيشتر افراد در طول زندگي شان بارها جهان
بيني شان عوض مي شود! يعني وابستگی طبقاتی شان هم هربار عوض مي شود؟
·
اینجا
همان کامنت قبلی تان مصداق دارد:
1
·
اگر
بوژوائی و یا فئودالی ورشکست و خانه خراب شود و به پرولتری بدل گردد، آنگاه جهان
بینی او هم رفته رفته عوض می شود:
2
·
وجود
اجتماعی (پرولتر وارگی) تعیین کننده شعور اجتماعی (جهان بینی) می شود.
3
·
البته
دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی مثل هر دیالک تیک دیگر بسیار بغرنج است و
هرگز نباید ساده شود.
4
·
شعور تماشاچی،
علاف، هیچکاره و منفعل نیست.
5
·
شعور
کوشا و اکتیو و فعال است و می تواند در وجود تأثیرات شگرفی اعمال کند و زیر و زبرش
سازد.
محسن
منظورم اين بود كه بدون تغيير وجود،خيلي ها
شعورشان تغيير مي كند.
مثلا خود
من
·
آره.
·
حق با
شما ست.
·
شعور از استقلال نسبی برخوردار است.
·
تغییر شعور بدون تغییر وجود به تغییر عکس بدون تغییر شیئی شباهت دارد.
·
چنین
چیزی در بهترین حالت، استثناء است و نه قاعده.
·
ضمنا روندی
بسیار دشوار و سنگلاخ و پر از افت و خیز است.
محسن
آيا مواردي هست كه تأثير شعور اجتماعی بيشتر از تأثیر
وجود اجتماعي باشد؟
·
این
ادعای آخوندها ست.
·
آنها
شعور (روح، خدا) را مقدم بر وجود (ماده، واقعیت عینی) می دانند.
·
در هر
دیالک تیک فقط یکی از دو قطب تعیین کننده است.
·
پاسخ به
این مسئله (تقدم ماده بر روح و یا بر عکس) تعیین کننده جهان بینی انسان ها ست.
·
ماتریالیسم
بر تقدم وجود بر شعور و ایدئالیسم بر تقدم شعور بر وجود باور دارد.
محسن
چيزي خارج از ديالك تيك، مثلا چيزي غير از وجود
بر شعور تاثير دارد؟
·
ماده و
روح (وجود و شعور) عالی ترین مقولات فلسفی اند.
·
یعنی کل
واقعیت عینی (همه چیزها و پدیده های طبیعی و اجتماعی، هرچه که بطور واقعی ـ عینی
هست) در مقوله ماده (وجود) جا می گیرد و همه چیزهای غیر مادی در مقوله روح (شعور.)
محسن
يعني ديالك تيك وجود و شعور با ديالكتيك ماده و روح
يكي است؟
·
آره.
·
ماده و
یا وجود و یا واقعیت عینی واژه های مختلف برای معنی واحدی اند.
·
ماده و
روح عام ترین همه مفاهیم اند، مقوله های اساسی اند.
·
چیزی در
ورای (بیرون، آنسوی) آنها یافت نمی شود.
·
از این رو،
جز دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) چیزی وجود ندارد که در آنها مؤثر واقع شود.
·
در رابطه با پرسش
قبلی شما راجع به تأثیر چیزی در ماده و روح.
محسن
جواب سوال قبلي را گرفتم.
اما قبلا فكر مي كردم که وجود يعني "طرز درآوردن نان سفره"
ربط شان چيست ؟
1
·
ماده و
یا وجود یکی از مقولات ماتریالیسم دیالک تیکی است.
·
یعنی مربوط به
کل هستی (طبیعت، جامعه، تفکر) است.
2
·
وجود
اجتماعی اما یکی از مقولات ماتریالیسم تاریخی است.
·
یعنی
مربوط به جامعه است.
3
·
شیوه در
آوردن نان سفره مثالی برای تسهیل تفهیم مقوله شعور اجتماعی بوده است.
4
·
مقولات
عام را می توان در میلیون ها فرم بسط و تعمیم داد:
·
مثال:
1
·
مفهوم
درخت را می توان به مثابه سرو، صنوبر و هزاران درخت دیگر بسط و تعمیم داد.
·
همه
انواع درختان در این مفهوم تجرید یافته اند.
2
·
مفهوم درخت
عامتر از مفهوم سرو و یا صنوبر است.
·
با شنیدن مفهوم درخت، همه انواع درختان در ذهن شنونده تجسم
می یابند.
3
·
مفهوم نبات
عامتر از مفهوم درخت است:
·
مفهوم نبات علاوه بر
درختان، گیاهان را هم در برمی گیرد.
4
·
مفهوم موجودات
زنده عامتر از مفهوم درخت و نبات است:
·
چون هم گیاهان را
در بر می گیرد، ، هم درختان را، میکرو و ماکرو ارگانیسم ها را، یعنی باکتری ها، سلول
ها و قارچ ها را، هم حشرات و حیوانات و جانوران و هم انسان را.
5
·
در مفهوم ماده (وجود، واقعیت عینی) همه چیزهای جامد و
جاندار تجرید می یابند:
·
با شنیدن مقوله ماده و یا وجود همه چیزهای هستی طبیعی و
اجتماعی در ذهن شنونده تجسم می یابند.
پایان
ویرایش: اگنوستیسیسم (ندانگرائی، انکار لیاقت معرتی انسان) باید به شرح زیر تصحیح شود:
پاسخحذفاگنوستیسیسم (ندانمگرائی، انکار لیاقت معرفتی انسان)
با پوزش