۱۳۹۲ خرداد ۱۳, دوشنبه

سیری در جهان بینی به آذین (7)


7 سال پس از خاموشی به آذین
به قلم رضا نافعی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک رضا نافعی
تحلیلی از شین میم شین 
   
به آذین
امروز من خود را در سخن برهنه می کنم، خشکی و بی بر و باری ام را به رسوائی می کشم، در آفتاب رخشان مولانا جلال الدین محمد بلخی.  

·       به آذین در این حکم (جمله) خویش، در برابر مولوی چنان موضع می گیرد، که معمولا مریدی در مقابل مرادی.

1

·       این شیوه برخورد به آذین، ظاهرا در تضاد آشکار با شیوه برخورد امثال احمد شاملو ست و دال بر فروتنی ایشان است، ولی در تضاد آشکار با فلسفه روشنگری است، فلسفه مارکسیستی که جای خود دارد.

2

·       نه در فلسفه روشنگری، نه در فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان، نه در سنت انقلاب بورژوائی کبیر فرانسه و نه بویژه در مارکسیسم ـ لنینیسم جائی برای رابطه واره قرون وسطائی مرید و مراد وجود ندارد.
·       در همه اینها، برابری انسان ها صرفنظر از تعلقات طبقاتی، ملی، نژادی، جنسیتی و غیره خدشه ناپذیر است.
·       برابری انسانی را اما نه فقط در عرصه تئوری، نه فقط در حرف، بلکه در عمل باید مدافعه و نمایندگی کرد.

3
امروز من خود را در سخن برهنه می کنم، خشکی و بی بر و باری ام را به رسوائی می کشم، در آفتاب رخشان مولانا جلال الدین محمد بلخی.

·       از این رو، فروتنی فئودالی، خودشکنی و بدتر از آن، خودستیزی ضمن ایدئالیزه کردن مراد، ضمن تجلیل سوبژکتیف از کسی دیگر بویژه از سوی به آذین به مثابه یکی از نمایندگان ایدئولوژی طبقه کارگر ایران قابل انتقاد و معیوب  است.

4
به آذین
می دانم گستاخی است و زحمت افزائی.
اما بار و بر اگر نیست، درک و دریافت ژرف اگر نیست، هنر نیست، شوق دیرین هست.
و این عذر خواه من است.

·       با توجه به روانشناسی سنتی ایرانی ها می توان گفت که در این تواضع به آذین، نوعی خودستائی مستور و وارونه عشوه گری می کند.
·       به آذین آخرین کسی است که خود را خشک، بی بار و بر، بی درک و دریافت ژرف و بی هنر بداند.
·       بدشواری می توان به جدی بودن این گفتار به آذین باور کرد.
·       چون چه بسا انسان های از خود راضی به فروتنی فروشی و عملا به عوامفریبی دست می زنند.

5
به آذین
شوق دیرین هست.
و این عذر خواه من است.

·       در هر صورت تنها دارائی معنوی به آذین شوق دیرین او ـ به مثابه مرید شیفته وار ـ به مراد است، شوق دیرینی که فقدان طراوت، بار و بر، درک و دریافت ژرف و هنر را عذر و جبران می کند.
·       عجب منطق متعالی مدرنی!
·       انگار طراوت، بار و بر، درک و دریافت ژرف و هنر نه پدیده ها و لیاقت های اکتسابی، نه قابل تحصیل، نه در دسترس هر خواهنده، بلکه پدیده های ذاتی و جبلی و مادر زادی و خدا دادی اند و برای کسی که فاقد آنها ست، تنها چیزی که می ماند، شوق دیرین به مراد است، که بخت یارش بوده و هرچه که مرید ندارد، از کیسه خلیفه آسمانی به نصیب برده است.

رضا نافعی
گفتم  استاد هرچه از زبان و قلمت می تراود چنان زیبا ست که خواننده یا شنونده اگر با آن موافق هم نباشد در می ماند که مگر می توان با این سخن موافق نبود، ولی من امروز می خواهم جسارت کنم و بگویم با این سخن دیگر جای تردید نیست.
درویش شده ای.
آن هم در 69 سالگی، یعنی نه در اثر جوانی و نادانی.

1
·       نمی توان به رضا در این زمینه حق نداد.
·       استنباط رضا از این گفتار به آذین کاملا درست است.
·       به آذین یا از قبل تحت تأثیر عرفان بوده و یا پس از شکست فجیع خیزش خلق و حزب توده به عرفان پناه برده تا بتواند «من» درونی سرکش آزرده و آزارنده ی خود را مهار و رام کند.

2

·       تنها ایرادی که به نظر رضا می توان گرفت، فراموش کردن همه علل گرایش به عرفان و عمده کردن سن و سال است:

درویش شده ای.
آن هم در 69 سالگی، یعنی نه در اثر جوانی و نادانی.

3

·       رضا فکر می کنند که گرایش به عرفان علت تجربی و در بهترین حالت، علت سوبژکتیف (معرفتی) صرف دارد.
·       هر چه جوانتر، به همان اندازه کم تجربه تر، به همان اندازه نادانتر و به همان اندازه متمایلتر به عرفان.
·       رضا دیگر علل بیشمار اوبژکتیف (عینی) و سوبژکتیف گرایش به عرفان را نادیده می گیرند.

به آذین گفت:
«از خوشبختی من در زندگی بود که بارها بر دریا کنار  مثنوی گذارم افتاد:
در نو جوانی و جوانی، در سال های میانی عمر و در پیری، گاهی در سفر و زمانی حتی در زندان های قصر و اوین و دیگر منزلگاه های سرنوشت…
اما با همۀ  شور ، شگفت زدگی و شیفتگی، افسوس که هر بار نظاره گر موج ها بوده ام نه شناگری در بیکرانگی آبها،  که آن دل و دیده و دانش و دریافت دیگری می خواهد و کششی ان سویه.
و من همینم که می بینید:
رونده ای کم توان، جوینده ای کاهل، کم روزی.  

·       همین فراز از گفتار به آذین صحت حدس منطقی ما را اثبات می کند:
·       کسی که به هلهله و هورا قصد برهنه و رسواسازی خود را داشت و به خشکی، فقدان بار و بر، درک و دریافت ژرف و هنر خود پیشاپیش اعتراف می کرد، بلافاصله خویشتن خویش را در کانون بحث قرار می دهد و از سیر و سرگذشت خویش گزارش می دهد.
·       روانشناسی روشنفکریت فلسفه فقیر ایران همیشه از همین قرار  است.
·       موعظه را با فروتنی فروشی بی محتوا و توخالی آغاز می کنند و بعد خویشتن خویش را به موضوع اصلی موعظه ارتقا می دهند.

1
از خوشبختی من در زندگی بود که بارها بر دریا کنار  مثنوی گذارم افتاد:
در نو جوانی و جوانی، در سال های میانی عمر و در پیری

·       به آذین بخت یار از این است که شیفته عرفان بوده است، آنهم نه در ایام کهولت و پیری، بلکه مادام العمر.

·       این اما به چه معنی است؟

·       گرایش به عرفان فخر انگیز است و یا شرم آور؟

·       می توان سنگ «زیر و زبر کردن وضع موجود» (نیمایوشیج) را بر سینه زد و مادام العمر با سماجت و سرسختی بر توهمی پا فشرد؟

2
·       مارکسیسم اصولا تئوری انتقاد است.
·       مارکسیسم در میدان چالش بی امان ایدئولوژیکی ـ طبقاتی تولد، توسعه و تکوین یافته است.
·       به همین دلیل نمی توان مدعی نمایندگی ایدئولوژی طبقه کارگر بود و مادام العمر همیشه همان بود.
·       مارکسیست «رود همیشه رونده ی سر بر صخره و سنگ زننده» (هوشنگ ابتهاج) و دگرگون شونده است.
·       همیشه همانی با ذات مارکسیسم در تضاد است.

3
از خوشبختی من در زندگی بود که بارها بر دریا کنار  مثنوی گذارم افتاد:
در نو جوانی و جوانی، در سال های میانی عمر و در پیری

·       سیری در آثار و اشعار شاملو مشخصه اصلی روشنفکریت فلسفه فقیر ایران را آشکار می سازد:
·       ستایش خارق العاده و افراطی و غیرواقعی از این و آن به نیت ستایش افراطی از خویشتن خویش.
·       ستایش از نوجوان فدائی و مجاهد هنوز ریش در نیاورده، به عرش اعلی بردن آن بینوا به نیت ایدئالیزه کردن و به عرش اعلی بردن شخص شخیص خویش.
·       به آذین احتمالا بر همین خط به میراث مانده از شاملو می راند.
·       صحت و سقم این احتمال را باید در رند تحلیل ببینیم.

4
گاهی در سفر و زمانی حتی در زندان های قصر و اوین و دیگر منزلگاه های سرنوشت…

·       کسی که قرار بود پژوهشی در رابطه با مثنوی مولوی عرضه کند، مثنوی سرگذشت خود را نقل می کند:
·       سفر احتمالا به ممالک دیگر و اسارت در زندان های رژیم به مثابه منزلگاه های سرنوشت.
·       این نه نشانه خشکی و بی و بر و باری و فقدان درک و دریافت ژرف و هنر، بلکه درست عکس آن است.
·       در غیر این صورت او را کسی به ممالک خارج دعوت نمی کرد و به زندان های قصر و اوین و کذا و کذا نمی انداخت.

5
اما با همۀ  شور، شگفت زدگی و شیفتگی، افسوس که هر بار نظاره گر موج ها بوده ام نه شناگری در بیکرانگی آبها

·       خودفریبی و احیانا عوامفریبی، هزاران فرم دارد و این هم یکی از آن فرم ها ست.
·       استاد به جای استدلال و اثبات سمتگیری خردستیز خویش، دست به ستایش کلی و انتزاعی از مثنوی مولوی می زنند.
·       عوامفریبی و خودفریبی اصولا در سنت عرفان است.
·       در خطه عرفان شور مهاجم و هار و بی پروا، شعور اندیشنده را بدر می راند و خود یکه تاز میدان می شود.
·       آنگاه خرافه بر تخت می نشیند و خرد اندیشنده را به خفت و خواری می کشد و می کشد.
·       به آذین در هر صورت، مدام العمر حیرت زده ای شیفته و نظاره گر بر دریا کنار مثنوی مولوی بوده است و نه شناگری در عظمت بی پایان آن.
·       ما اگر بخت یار شود، باید به این دریا کنار سری بزنیم و ببینیم که قضیه در آنجا از چه قرار است.

6
افسوس که هر بار نظاره گر موج ها بوده ام نه شناگری در بیکرانگی آبها،  که آن دل و دیده و دانش و دریافت دیگری می خواهد و کششی ان سویه.

·       به آذین یا حقیقت عینی را نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند و با خواننده در میان بگذارند.
·       ایشان شناگری در بیکرانگی عرفان نبوده اند، برای اینکه پیش شرط شناگری، داشتن «دل و دیده و دانش و دریافت و کشش آنسویه» است.

·       بیا و کشتی ما در شط شراب انداز!

7
و من همینم که می بینید:
رونده ای کم توان، جوینده ای کاهل، کم روزی.  

·       تصویر به آذین در آئینه تصور خویشتن ظاهرا از این قرار است:
·       رونده ای ناتوان!
·       جوینده ای کاهل و بدتر از آن کم روزی!

·       خوب فرض می کنیم که به آذین در تمامت این اوتوبیوگرافی قصد فروتنی فروشی سنتی ندارند و حقیقت از این قرار است:
·       ایشان بلحاظ شعور انسانی خشک و بی بار و بر و بی درک و دریافت ژرف و بی هنر و بلحاظ جسمی، رونده ای ضعیف و جوینده ای تنبل و کم رزق و روزی بوده اند.

·       خوب رضا چرا باید چنین کسی را استاد بداند و خواننده فلک زده به چه دلیل تجربی و منطقی باید به یاوه های چنین کسی دل ببندد؟

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر