۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

سیری در شعری از فخر الدین عراقی (3)

در کوی خرابات، کسی را که نیاز است
هشیاری و مستی اش همه عین نماز است

آنجا نپذیرند صلاح و ورع، امروز
آنچ از تو پذیرند در آن کوی، نیاز است

اسرار خرابات بجز مست نداند
هشیار چه داند که در این کوی، چه راز است؟

تا مستی رندان خرابات بدیدم
دیدم به حقیقت که جز این کار مجاز است

خواهی که درون حرم عشق خرامی؟
در میکده بنشین که ره کعبه دراز است

هان، تا ننهی پای در این راه به بازی
زیرا که در این راه، بسی شیب و فراز است

از میکده‌ها نالهٔ دلسوز برآمد
در زمزمهٔ عشق ندانم که چه ساز است؟

در زلف بتان تا چه فریب است، که پیوست
محمود، پریشان سر زلف ایاز است

ز آن شعله که از روی بتان حسن تو افروخت
جان همه مشتاقان در سوز و گداز است

چون بر در میخانه مرا بار ندادند
رفتم به در صومعه، دیدم که فراز است

آواز ز میخانه برآمد که عراقی
درباز، تو خود را که در میکده باز است
تحلیلی از شین میم شین

 اسرار خرابات بجز مست نداند
هشیار چه داند که در این کوی، چه راز است؟

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       از اسرار خرابات فقط مست می تواند سر دربیاورد.
·       هشیار در این زمینه ول معطل است.

·       عراقی در این بیت نیز دیالک تیک آگاهی و خودپوئی را به شکل دیالک تیک هشیاری و بی هوشی (مستی) بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن خودپوئی (بیهوشی و مستی) می داند.
·       بزعم عراقی پیش شرط پی بردن به اسرار، نه آگاهی، بلکه مستی است.

·       این ادعا اما به چه معنی است؟
1

·       عمده و برجسته کردن مفهوم راز و یا اسرار از سوی عراقی در این بیت، پاسخ اگنوستیسیستی (مبتنی بر ندانمگرائی) به اصل «قابل شناخت بودن واقعیت عینی» است.
·       موضع عراقی در تئوری شناخت  از این نظر، همان موضع خواجه شیراز است:
·       بنظر هر دو جهان و جامعه و هرچه که هست در کلافی غلیظ از مه فرو رفته است و شناخت آن محال است.

2

 حافظ
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       فضولی که منکر علم غیب به اسرار  هستی است، رندی و عشق پیشگی مرا مورد انتقاد قرار می دهد.

·       حافظ هم در این بیت، مقوله «اسرار» را به خدمت می گیرد و اهل طریقت و عرفان را، یعنی امثال عراقی را  انکار وجود عالم الغیب، یعنی به الحاد متهم می کند.

3

·       حافظ و عراقی در این خرافه که همه چیز رازآلود و لذا ناشناختنی است، وحدت نظر دارند.
·       اختلاف نظر آندو در این است که اهل طریقت و عرفان  میان خلق و خدا فرقی نمی بینند و نتیجتا به قول خواجه منکر وجود علم غیب به اسرار پشت پرده اند.

4
حافظ
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید، به حکمت، این معما را

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       از مطرب و می سخن بگو و اسرار گیتی را مجو.
·       چون با توسل به فلسفه هرگز نمی توان این معما را باز کرد.
·        
·       حافظ در این بیت، دهر (انعکاس آسمانی ـ انتزاعی نظام اجتماعی حاکم) را به مثابه نیروئی اسرارآمیز و ناشناختنی تلقی می کند، که فلسفه و حکمت قادر به گشودن معمای آن نیست.
·       این هم همان موضع معرفتی ـ نظری (تئوری شناخت) عراقی است که حافظ نمایندگی می کند.

5
حافظ
آن کس است اهل بشارت، که اشارت داند
نکته ها هست بسی، محرم اسرار کجا ست؟

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       اهل مژده کسی است که به علم اشاره و کنایه و رمز تسلط دارد.
·       نکته بسیار است.
·       آنچه نیست، محرم اسرار است تا نکات یاد شده با او در میان نهاده شوند.

·       حافظ در این بیت نیز پیش شرط پی بردن به اسرار گیتی را محرم اسرار عالم الغیب بودن می داند.
·       این بدان معنی است که هستی مادی چیزی اسرارآمیز و ناشناختنی است و دانش بطور کلی در انحصار عالم الغیب است و هر کس محرم اسرار باشد، یعنی به علم رموز واقف باشد، به چرخش چشم و ابروئی با او در میان نهاده می شود.

6
حافظ
ساقیا، جام می ام ده، که نگارنده غیب
نیست معلوم، که در پرده اسرار چه کرد

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       ساقی باده بیاور.
·       چون معلوم نیست که عالم الغیب در پشت پرده اسرار چه کرده است.

7
حافظ
بر آستانه میخانه هر که یافت رهی
ز فیض جام می، اسرار خانقه دانست

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       هر کس به درگاه میخانه راه یافت.
·       ببرکت جام می به اسرار خانقاه پی برد.

·       حافظ در این بیت، ضمن ریختن زهر طبقاتی خویش به کام اهل طریقت و عرفان، در تئوری شناخت، همان موضع عراقی را نمایندگی می کند، فقط جای خرابات را با خانقاه عوض می کند:

عراقی
اسرار خرابات بجز مست نداند
هشیار چه داند که در این کوی، چه راز است؟

8

·       وقتی می گوییم که سعدی و حافظ بخش خردستیز عرفان را از آن خود می کنند و بخش انقلابی ـ سیاسی ـ اجتماعی آن را به تیغ تیز انتقاد ویرانگر می سپارند، منظورمان همین است.
·       دیری است ایدئولوژی طبقه حاکمه (بورژوازی واپسین و معاصر) همین رفتار را با عرفان دارد.
·       بخش خردستیز عرفان مورد تقدیس و تجلیل فراگیر در همه رسانه های تمام ارضی قرار می گیرد.

9
حافظ 
دلـم خزانـه اسرار بود و دسـت قـضا 
درش ببسـت و کلیدش به دلسـتانی داد

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       دلم گنجینه اسرار بود و قضا در آن را قفل کرد و کلیدش را به دلستانی داد.

·       قضا در فلسفه حافظ همه کاره مطلق است و کارگزاران قلدر خوانین و سلاطین خودکامه فئودالی را در خاطر آدمی زنده می کند.
·       حالا خود خواجه به عالم الغیب اسرار دل خویش ارتقا می یابد که کلیدش در دست دلبری است که نقش محرم اسرار خواجه را بازی می کند.
10

 سعدی
حریفان خلوتسرای الست
به یک جرعه تا نفخه صور مست

·       سعدی در این حکم، دیالک تیک ازل و ابد را به شکل دیالک تیک الست و نفخه صور اسرافیل بسط و تعمیم می دهد.
·       سعدی ضمنا هندوانه ای به بزرگی تاج بوبکر سعد، زیر بغل عرفای باب میل خود می دهد و آنها را به صفت «حریف خلوتسرای الست» مفتخر می سازد، که «به جرعه ای تا نفخه صور مست» اند.

·       همانطور که در روز الست، شکل و شمایل هر کس و هر چیز به قلم نقاش ازل نقش می بندد، به همان سان هم محرم اسرار بودن و یا نبودن آن تعیین می شود.
·       ضمنا می فروش ازل به همراه تزریق آمپول حاوی اسرار، برای اینکه اسرار الهی را افشا نکند، جرعه ای هم از شراب ازلی به حلقش می ریزد، تا مست مادام العمر شود و فقط به بانگ صور اصرافیل بیدار گردد.

11

·       مفاهیم ایراسیونالیستی (خردستیز) «الست» و «ازل» را حافظ نیز به وفور به کار می برد.
·       حافظ همه مفاهیم و اندیشه های خرافی خود را از سعدی به ارث برده است.
·       الست و ازل ظاهرا به معنی آغاز آغازها تفسیر می شوند.
·       عرفای حقیقی به نظر سعدی « حریفان خلوتسرای الست» هستند و « به یک جرعه» که در الست نوشیده اند، «تا نفخه صور مست» اند.
·       حافظ همین طبقه بندی سعدی را تماما از آن خود می کند.
·       او هم ضمن ستایش از بخش خردستیز و افیونی عرفان، به لجن پراکنی بر ضد بخش سیاسی و انقلابی عرفان می پردازد و تهمتی نیست که بدان نسبت ندهد:

11
 حافظ
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد.
 
·       حافظ در این بیت، عارف انقلابی را مکار می نامد، ولی برای مکرش هوده ای قائل نیست.
·       چون حقه زدن بر فلک حقه باز محال است.


12
 حافظ
ز خانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر ز مستی زهد و ریا به هوش آمد.

·       حافظ در این بیت، میان زهد و ریا علامت تساوی می گذارد.
·       او زاهد را به طور غیرمستقیم، ریاکار می نامد.
·       اگر عارف خردستیز و افیونی مست از جرعه الست است، زاهد انقلابی مست از زهد و ریا ست، مست از زهد ریائی است.


13
حافظ
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود، که در خانه خمار بماند
 
·       حافظ در این بیت، صوفیان را به میخوارگی پنهانی متهم می کند و خود و امثال خود را میخواره علنی و بی رنگ و ریا می نامد.

14
 حافظ 
گر جلوه می نمائی و گر طعنه می زنی 
ما نیستیم معتقد شیخ خود پسند.

 
·       حافظ در این بیت، شیخ را به خودپسندی متهم می کند و از این رو حاضر به اقتدا بر او نیست.
·       حافظ نیز مانند سعدی و به پیروی از سعدی به تحسین و تمجید از بخش خردستیز و افیونی عرفان بر می خیزد و با یک تیر دو نشان می زند:
·       هم اهل طریقت و عرفان را رسوا و بی اعتبار می سازد و فئودالیسم را از ضربات آنها در امان نگه می دارد و هم جهان بینی پانته ئیستی آنها را تحریف و تخریب می کند و با عمده کردن بخش خردستیز (ایراسیونالیستی) و ندانمگرائی آن، فرمان «تفکر ممنوع» صادر می کند:

15

 حافظ  
چو منصور، از مراد آنان، که «بر» (میوه، ثمر) دارند، بر «دار» اند 
بدین درگاه، حافظ را چو می خوانند، می رانند.


·       حافظ در این بیت، بر دار شدن منصور حلاج را هم به گردن خدا می اندازد و آن را نشانه برخورداری از مراد می داند.
·       این سخن ما را یاد «خدا خواسته» تلقی کردن تصلیب مسیح از سوی مسیحیان می اندازد.

·       واقعیت این است که سعدی و حافظ از مرده عرفای انقلابی بیشتر خوش شان می آید، تا از زنده شان.
·       آنها بدتر از تقیه و ظاهرسازی و دگرنمائی عرفای انقلابی چیزی نمی شناسند.

·       حافظ از حمله و لجن پراکنی بی وقفه و عمده کردن تزویر و ریا، هدفی جز تخریب اعصاب آنان ندارد، تا بلکه واکنش نشان دهند و ماهیت خود را افشا کنند و مثل منصور بالای دار بروند و حافظ به مرادش برسد.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر