تحلیلی
از شین میم شین
بشنو این
نی، چون شکایت می کند
از جدائی
ها حکایت می کند
· معنی تحت اللفظی:
· به نی گوش بسپار، تا دریابی که چگونه شکوه و
شکایت سر می دهد.
· شکوه و شکایت نی از جدائی ها ست.
· مولانا در این اولین بیت مثنوی معنوی اش، برای
تبیین منظور خویش، نی را انسان واره تلقی می کند.
· چون شکوه و شکایت نه خصیصه جمادات، بلکه خصیصه انسان
ها ست.
· این اما به چه معنی است؟
1
· این عملا به معنی باور به پانته ئیسم (همه خدائی)
است.
· این به معنی گذاشتن
علامت تساوی میان ماده و روح است.
· این به معنی انکار تفاوت و تضاد موجود میان طبیعت
اول، طبیعت دوم (انسان، جامعه بشری) و روح (خدا) ست.
2
· این از سوی دیگر به معنی
تخریب دیالک تیک عینی ماده و روح است.
· چون گذاشتن علامت تساوی میان ماده و روح به معنی
مطلق کردن وحدت ماده و روح و انکار تضاد ماده و روح است.
3
· انکار دیالک تیک عینی اما به معنی ایراسیونالیسم
(خردستیزی) است.
· مراجعه کنید به پانته ئیسم و ایراسیونالیسم در
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
4
· انسان واره تلقی کردن اشیاء اما فقط رسم و آئین
عرفا نیست.
· شعرای فئودالی و بنده داری و بورژوائی از قبیل
سعدی و حافظ و شهریار و غیره نیز به هنگام سرودن شعر، تخیل خود را آزادی تام و
تمام می دهند و هر محالی را جامه امکان می پوشانند:
حافظ
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
کـه عـشـق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
·
حافظ نیز
در این بیت، عشق را انسان واره می کند.
·
عشق بسان
قلدری زورگو دست زلیخا را می گیرد و از پرده پاکی و پارسائی بدر و بی آبرو می کند.
حافظ
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافـظ
کـه بر نـظـم تو افـشاند فلک عـقد ثریا را
الف
·
حافظ در
این بیت اولا غزل خویش را در واره، مروارید واره تلقی می کند که به معنی گذاشتن
علامت تساوی میان روح (شعر) و ماده (در و گوهر) است.
ب
·
حافظ
علاوه بر این، فلک را انسان واره می کند.
·
فلک بسان
خان و سلطانی در واکنش به غزل حافظ، بزرگوارانه و دست و دلبازانه درافشانی می کند.
·
درافشانی
از گردن بند ثریا!
ت
·
حافظ
ضمنا ثریا را زن واره می کند و گردن بندی بر گردنش می آویزد تا خان و سلطان قلدر فلک
تحت تأثیر غزل خواجه از گردن «ضعیفه» بگسلد و میان اراذل و اوباش دربار آسمانی پخش
کند.
ث
·
حافظ اما
آخرین کسی است که به پانته ئیسم حتی تره خرد کند، باور، پیشکش.
5
بشنو این
نی، چون شکایت می کند
از جدائی
ها حکایت می کند
·
شکوه و
شکایت نی اما از جدائی ها ست.
·
برای درک
منظور مولانا بهتر است که جفت دیالک تیکی مفهوم «جدائی» را پیدا کنیم.
·
جفت
دیالک تیکی جدائی (طلاق)، وصلت است.
·
نی به
زور از نیزار جدا شده است و ناله و زاری و شکوه و شکایتش از همین جدائی ها ست.
6
·
نی اما
در قاموس مولانا به عنوان سمبل بکار می
رود.
·
منظور او از نی، بنی بشر است.
·
بنی بشر جدا شده از اصل خویش.
کز
نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم
مرد و زن نالیده اند
·
معنی تحت
اللفظی:
·
از زمانی
که مرا از نیزار جدا کرده اند، در ناله و زاری ام، زن و مرد نالیده اند.
·
مولانا منظور خویش را اکنون از صراحت می گذراند:
1
·
مولانا
دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک نی و نیزار بسط و تعمیم می دهد و ضمنا
میان اقطاب دیالک تیکی جزء و کل، نی و نیزار، دیوار دوئالیستی می کشد.
·
آن سان
که جزء پس از جدائی از کل، نی پس از جدائی از نیزار، به مثابه جزء ادامه حیات می
دهد و سودای رجعت به داربست کلی پیشین را در سر می پروراند.
2
·
جزء اما
فقط تا زمانی که در پیوند با کل است، جزء است.
·
جزء به
محض جدا شدن از کل، خود به کل خودمختاری تبدیل می شود و حاوی اجزاء خاص خویش می
گردد:
·
اتم اکسیژن و یا هیدروژن تا زمانی که در داربست مولکول آب
است، جزء است.
·
اتم اکسیژن و یا هیدروژن به محض جدا دشن از مولکول آب، جزئیت
(جزء وارگی) خود را از دست می دهد و به کل مستقلی بدل می گردد، کلی که حای اجزائی
به نام پروتون، الکترون و نوترون و غیره است
3
·
وقتی می
گوییم، که شعر بهترین وسیله برای فلج کردن قوه تفکر بشری است، منظورمان همین است.
·
دست
عوامفریبان در عالم شعر بازتر از دست آنها در عالم نثر است.
·
به همین دلیل است که همه خردستیزان در همه جای جهان برای
تخریب خانه خرد توده ها به شعر و یا نثر شعر گونه توسل می جویند.
4
·
ناله نی
در نیزار و در بیرون از نیزار نه ناله خود نی، بلکه «ناله» ی باد است، باد در طبیعت
اول و باد در طبیعت دوم (انسان) که از حنجره
نی نواز می وزد.
·
ناله
کذائی نی در واقع ناله روح نی نواز است.
·
ناله نی
در واقع مادیت یابی روح نی نواز است، مادیت یابی احساسات و علایق و عواطف نی نواز
است.
5
·
میان نی
نواز و نی و ناله، رابطه سوبژکت ـ وسیله ـ اوبژکت برقرار است.
·
نی در این میان فقط وسیله کار است.
·
به همان سان که تبر در رابطه دهقان و تبر و تنه، وسیله کار است.
·
به همان سان که تبر واسطه ای میان دهقان و تنه درخت است.
·
نی و تبر پل پیوند سوبژکت با اوبژکت، نی نواز و ناله، دهقان و تنه اند.
6
·
یکی از خدعه
ها و نیرنگ های عرفان حذف عمدی سوبژکت است.
·
مولوی هم سوبژکت را یعنی نی نواز را حذف می کند و به نی
خصلت سوبژکتیف قائل می شود.
·
آن سان که انگار نی می تواند بدون دمیدن نی نواز به ناله در
آید و تبر می تواند بدون دهقان بر تنه درخت فرود آید.
7
·
می توان گفت که مولوی رابطه سه عضوی نی نواز ـ نی ـ ناله را
تخریب می کند و از آن رابطه مخدوش و ایرئال (غیرعقلائی) نی و ناله سرهم بندی می
کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر