7 سال پس از خاموشی به
آذین
به قلم رضا
نافعی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
رضا نافعی
تحلیلی از
شین میم شین
رضا نافعی
به آذین سری تکان داد و گفت :
«اما عرفان مثنوی با نفی جهان محسوس، جهانی که در
جامعه ستم و آز و محرومیت توانگر و درویش تبلور می یابد و با تأکید بر کناره گیری از آن، اگر ژرفتر
نگریسته شود ، دراز دستی و فریب و خودکامگی و جنگ را نفی می کند، راه دوستی
و یگانگی را در آشتی کل – هم در جهان بیرنگی و هم به قدر توان در همین جهان اضداد
– به آدم نشان می دهد.»
·
ما بهتر است که برای درک منظور به آذین به تجزیه و بعد
تحلیل این فراز از نوشته ایشان بپردازیم:
1
اما عرفان مثنوی با نفی جهان محسوس، جهانی که در
جامعه ستم و آز و محرومیت توانگر و درویش تبلور می یابد.
·
به آذین در این حکم خویش، تعریفی از جهان محسوس از دید
مثنوی مولوی ارائه می دهند:
·
جهان محسوس مثنوی مولوی از دید به آذین، جامعه مبتنی بر
دیالک تیک توانگر و درویش است:
·
توانگر تبلور ستمگری و آزمندی است و درویش تجسم ستمکشی و محرومیت.
·
این طبقه بندی به آذین اما بشدت سوبژکتیف، سطحی، ساده
لوحانه و انتزاعی است.
2
·
اگر کسی سری به آثار سعدی زده باشد و یا خود جامعه بنده
داری ـ فئودالی آن زمان را در نظر گرفته باشد، به آسانی پی می برد که توانگر خود
به دو طبقه متضاد و متخاصم، ارتجاعی و انقلابی، ستمگر و ستمکش، فئودال ـ بنده دار
و بورژوا تقسیم می شود.
·
دراویش نیز به توده مولد و زحمتکش و لومپن پرولتاریا (گدایان،
دزدان، راهزنان، فواحش و غیره) تقسیم می شوند.
3
اما عرفان مثنوی با نفی جهان محسوس.
·
نفی همیشه معین است.
·
نفی تخم مرغ، به معنی تشکیل جوجه است و نه به معنی تشکیل
کرگدن.
·
عرفان در زمان مولوی نیز سودای نفی معین جامعه بنده داری ـ
فئودالی را بر سر داشته است.
·
ایدئولوژی عرفان در آن زمان مخالفت آشکار با ایدئولوژی مذهب
رسمی بوده است.
·
عرفان بدیل و یا آلترناتیو ایدئولوژیکی نطفه های بورژوازی
آغازین (طبقه متوسط) برای ایدئولوژی طبقه حاکمه بوده است.
·
عرفان با سمتگیری پانته ئیستی خویش، ستون فقرات تئولوژی را،
یعنی ایدئولوژی فئودالیسم و روحانیت را مثل خوره بی سر و صدا از درون می جود و پوک
می سازد.
·
عرفان واقعا هم نافی جهان محسوس (جامعه بنده داری ـ فئودالی)
بوده است و به همین دلیل آب به آسیاب بورژوازی (طبقه متوسط) ریخته است و لذا انقلابی
بوده است.
4
و با تأکید بر کناره گیری از آن، اگر ژرفتر
نگریسته شود ، دراز دستی و فریب و خودکامگی و جنگ را نفی می کند، راه دوستی
و یگانگی را در آشتی کل – هم در جهان بیرنگی و هم به قدر توان در همین جهان اضداد
– به آدم نشان می دهد.
·
تأکید عرفان بر کناره گیری از جهان محسوس و عزلت گزینی یکی
از خطوط ایدئولوژیکی اساسی عرفان به قصد وحدت با خدا بوده است، ولی منافاتی با سازماندهی
زیر زمینی مقاومت و مبارزه ضد فئودالی و ضد روحانی نداشته است.
5
و با تأکید بر کناره گیری از آن، اگر ژرفتر
نگریسته شود ، دراز دستی و فریب و خودکامگی و جنگ را نفی می کند، راه دوستی
و یگانگی را در آشتی کل – هم در جهان بیرنگی و هم به قدر توان در همین جهان اضداد
– به آدم نشان می دهد.
·
این استنباط به آذین می تواند در تحلیل نهائی درست باشد.
·
عرفان به عنوان نماینده عینی بورژوازی آغازین باید هم مخالف
استبداد فئودالی و جنگ های بی پایان سلاطین و خوانین باشد.
·
عرفان اما با توجه به انعکاس اهل طریقت و عرفان در آثار و اشعار
سعدی و بویژه حافظ، نه ایدئولوژی صلح و یا آشتی با هر کس و هر طبقه، بلکه ایدئولوژی
سازماندهی مقاومت و مبارزه ضد فئودالی و ضد روحانی بوده است.
·
دیالک تیک عرفان قرون وسطی را باید با بغرنجی خاص آن درک
کرد و از ساده سازی آن پرهیز نمود.
6
و با تأکید بر کناره گیری از آن، اگر ژرفتر
نگریسته شود ، دراز دستی و فریب و خودکامگی و جنگ را نفی می کند، راه دوستی
و یگانگی را در آشتی کل – هم در جهان بیرنگی و هم به قدر توان در همین جهان اضداد
– به آدم نشان می دهد.
·
حق با به آذین است.
·
نه فقط عرفان، بلکه بورژوازی آغازین در اروپا نیز دچار توهم
بوده است.
·
سخنرانی های روبسپیر و دیگر نمایندگان بورژوازی آغازین عرصه
ایدئالیزاسیون (به عرش اعلی بردن) جامعه ایدئال سرمایه داری است که در شعار اصلی
آن تحت عنوان آزادی ـ برابری ـ برادری تجسم می یابد.
·
سخن از هارمونی و هماهنگی و صلح ابدی (کانت) در میان است.
·
ولی با توسل به ترفندهای ایدئولوژیکی و اشاعه ایراسیونایلسم
و ایدئالیسم (آرمانگرائی) نمی توان نمی
توان تضادهای عینی شعله ور در اعماق جامعه را نادیده گرفت و یا خاموش ساخت.
·
تضادهای عینی باید پس از فراهم آمدن شرایط حل، حل شوند.
·
و گرنه با نفی انتزاعی نمی توان به حل تضادی نایل آمد.
·
اما بیشک می توان به خودفریبی و عوامفریبی دست زد.
رضا نافعی
گفتم فریدریش انگلس در کتاب «جنگ دهقانی در آلمان»
می نویسد:
«مخالفت انقلابی در برابر فئودالیسم از خلال
سراسر قرون وسطی می گذرد . به تناسب شرایط زمان، این مخالفت انقلابی ، گاه به صورت
صوفیگری و عرفان در می آید و گاه به صورت الحاد و کفر آشکار و زمانی به صورت قیام
مسلحانه.»
·
همین نقل قول از انگلس تأییدی بر حدس ما ست:
·
همان عارف و صوفی و زاهد و عابد عزلت گزین و بظاهر بیطرف،
بسته به تشدید تضادهای جامعه، حربه طبقاتی ـ ایدئولوژیکی خود را تیز و تیزتر می
کند:
·
این مبارزه طبقاتی ـ ایدئولوژیکی از تلاش فردی برای وحدت با
حق شروع می شود، با تشدید تضادها به کفر و الحاد و آته ئیسم تغییر فرم می دهد و پس
از بسیج قوا به هنگام اوجگیری بحران در جامعه، فرم مقاومت و مبارزه قهرآمیز به خود
می گیرد.
·
محتوای مقاومت و مبارزه همان نفی معین جامعه فئودالی است.
·
فرم مقاومت و مبارزه اما مرتب عوض می شود.
به قول طبری:
«خود این اندیشه مونیستی یعنی قائل شدن به جوهری
یگانه برای سراسر هستیِ متنوع و متکثر، اندیشه واقعی و حقیقی بزرگی است و از
آن نتیجه بسیار درستی در بارۀ تکامل ماده و نقش مرگ ( به مثابه گذار از مرحله سافل
به مرحله عالی ) و غیره گرفته شده است .
1
·
ما هنوز مثنوی مولوی را مورد تأمل و تحلیل قرار نداده ایم.
·
ولی احتمال آن می رود که احسان طبری در این حکم خویش دست به
قضاوت سوبژکتیف زده باشند:
الف
·
کدام اندیشه مونیستی؟
ب
·
کدام جوهر یگانه برای کل هستی؟
ت
·
علامت یکسانی و تساوی گذاشتن پانته ئیستی میان ماده و روح
که به معنی مونیسم نیست.
پ
·
چگونه می
توان از پانته ئیسم عرفان «نتیجه بسیار درستی در بارۀ تکامل ماده» گرفت؟
2
·
احسان طبری احتمالا مونیسم را درست درک نکرده اند.
3
·
مونیسم (یکتاگرائی) در واقع به آموزش وحدت اطلاق می شود.
·
ضد مونیسم را دوئالیسم (ثنویت،
دوگرائی) تشکیل می دهد.
·
مونیسم عنوانی است برای طبقه ای از جهان بینی ها که به وحدت
جهان اعتقاد دارند.
·
عنوان «مونیسم»، همانند عناوین دوئالیسم و پلورالیسم (چندیت، چندگرائی) شاخص جریانات اصلی فلسفی
نیستند، بلکه فقط موضعگیری هر فلسفه نسبت به مسئله وحدت جهان را بیان می دارند.
4
·
بنابرین مونیستی نامیدن یک فلسفه نمی تواند روشن کند که آن
فلسفه به مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیستی می دهد و یا ایدئالیستی، آن فلسفه به
جریان اصلی ماتریالیسم تعلق دارد و یا به جریان اصلی ایدئالیسم.
5
·
بنابرین عنوان «مونیسم» برای تعیین روشن کیفیت محتوای جهان
بینانه یک فلسفه نه کافی است و نه قطعی.
·
و لذا بهتر است که مورد
صرفنظر قرار گیرد.
6
نقش مرگ (به مثابه گذار از مرحله سافل به مرحله
عالی)
·
ما اینجا با دیالک تیک های زیر سر و کار داریم و نه با نقش
مرگ.
الف
·
اولا با دیالک تیک کهنه و نو سر و کار داریم:
·
با تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز هگلی
·
نو بصورت نطفه در بطن کهنه تشکیل می شود، رشد می کند و با
نفی دیالک تیکی کهنه بصورت سنتز عرض اندام می کند.
·
و همزمان خود به تزی بدل می شود و آنتی تز نوینی در درون آن
تشکیل می گردد، آنتی تزی که به نفی دیالک تیکی خود آن خواهد پرداخت.
·
منظور مولوی از مرگ جماد و تشکیل نبات و مرگ انسان و تشکیل
روح احتمالا تصورات و توهمات دلبخواهی او بوده اند و نه درک علمی روندهای توسعه.
ب
·
ثانیا با دیالک تیک کمیت و کیفیت سر و کار داریم:
·
با رشد تدریجی تغییرات کمی و رسیدن به حد عینی و گذار جهشی
به کیفیت دیگر که در قانون دیالک تیکی ـ ماتریالیستی موسوم به «قانون گذار از تغییرات
کمی به تغییرات کیفی» تبیین می یابد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر