سیاوش کسرائی (1305
ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
شین میم شین
تولد
(آبان 1353)
چشم که خفته بود که چشمانت
راه از ستاره جست؟
·
گشتاور
فرمال، ولی معنامند و محتوامند غریبی در این سؤال سیاوش گنجانده شده است:
·
جایگزینی
چشم رهشناس انسانی با چشم کمسوی ستاره.
·
دختر
جوان محروم از چشمی بینا و رهشناس و رهنما، به رهنمائی ستاره کمسوئی روی می
آورد.
·
عوامفریبی
پیشاپیش گفته است که «نور هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنائی است!»
·
(صمد
بهرنگی)
·
در غیاب
تشکیلات مسلح به تئوری رهائی بخش، طبیعت کور به قبله مبارزان بدل می شود.
·
در غیاب
خورشید مارکسیسم ـ لنینیسم، خرافه بر تخت می نشیند و چریک فدائی به حداقل حقیر
موجود رضایت می دهد.
·
کودکی که
در جستجوی زیبائی است، بدون تشکیلات و رهبرانی بینا، راهنما، مجرب و دانا دل به
سوسوی ستاره می بندد و به راه می افتد.
·
زیرا در
دیار گیل آوا، دیری است که احزاب و سازمان های سیاسی منحله و تعطیل اند و
اندیشندگان رهشناس یا طعمه لاشخورهای جوخه های اعدام گشته اند، یا در زندان ها می
پوسند و یا آواره در دیار تبعیدند.
·
در نتیجه،
برای جوانان شوریده و شتابزده چاره ای جز «راه از ستاره جستن» نمی ماند:
·
برداشتی سوبژکتیویستی،
مکانیکی و دست و پا شکسته از جنبش های رهائی بخش چین و ویتنام و کوبا و غیره.
·
همین و
بس.
دست که بسته بود که دستانت
از میخ های کلبه ربود آن تفنگ پر؟
·
در این
پرسش سیاوش کوهی از اندیشه، شکایت و شکوه سر می کشد.
·
اینکه
دختری نوجوان، بی تجربه و نادان، تفنگ به دست می گیرد، به نظر سیاوش حاکی از بسته
بودن دست بزرگترها ست.
·
اما
منظور از «بسته بودن دست بزرگترها» چیست؟
1
·
شاید
منظور سیاوش فقدان آزادی های دموکراتیک و عدم امکان مبارزه علنی و قانونی در جامعه
است.
2
·
شاید
منظور او کشتار، حبس و تبعید مبارزان انقلابی است که در غیاب شان، کودکان و
نوجوانان، فریب هر رنگ بظاهر زیبا را می خورند و از هر عطر هر عطار عوامفریبی مست می شوند.
·
آنچه
سیاوش ـ به احتمال قوی ـ نمی داند، بی پناهی کودکان در جوامع سرتاپا کودکستیز است.
3
·
آلت دست
قرار دادن کودکان بی شعور و بی تجربه از سوی پیام آوران دروغین در تاریخ بشری سنتی
دیرین دارد.
·
فاشیسم
آلمان نیز که با تخریب روحی و ایدئولوژیکی کودکان آغاز به کار کرده بود، سرانجام
به بسیج آنان و ارسال دسته جمعی آنها به جبهه های داخلی دست زد و فوندامنتالیسم در همه
فرم های آن برای نیل به آماج خویش، از کودکان مردم، بمب های تپنده ساخت.
·
فقیه عوامفریب بی رحمانه گفت:
·
«رهبر، کودکی است که مین در آغوش می گیرد و زیر تانک می رود.»
4
·
اینکه
کتاب واره های مختص کودکان آن دوره هنوز هم به تیغ تحلیل علمی سپرده نشده اند، از بی تفاوتی این
جامعه نسبت به سرنوشت کودکان بی پناه حکایت می کند.
·
ادبیات
برخی از واحدهای چپ نما هنوز هم فقط و فقط به درد بسیج کودکان کودکستان ها می
خورند و بس.
·
برای هر
کالای مادی و معنوی تنها می توان مشتری درخور جستجو و پیدا کرد.
·
برخی از
تشکلات به اصطلاح مدافع کودکان از سر نادانی از همین کتابواره های زهرآمیز (به قلم
بهرنگ و شاملو و امثالهم) برای کودکان کاست و غیره هم تهیه کرده اند و همچنان
اشاعه می دهند.
گیل آوا
ای روشنای چشم همه خانوار رنج
بی شمع و شب چراغ
در پیش چون گرفتی، این راه پر هراس؟
·
سیاوش
اکنون گیل آوا را به نام می خواند:
·
«روشنای
چشم همه خانوار رنج!»
·
گیل آوا
ـ ظاهرا ـ خاستگاه طبقاتی دهقانی و یا پرولتری داشته است.
·
چنین
پدیده ای شاعر پرولتاریا را از ریشه به لرزه در می افکند.
·
بیهوده نیست که او در هیئت گیل آوا، فرزند خویش
را باز می شناسد.
·
اکنون نه فئودال زده ای شکمسیر و ماجراجو، بلکه عضوی
از سپاه بالقوه کار است که «بی شمع و شبچراغ» راه هول در پیش می گیرد و نابود می
شود.
·
سطر سطر
این شعر به اشک و آه و افسوس سیاوش سرشته است.
·
در لحن
پدرانه و دردآمیز سیاوش، انتقادی تلخ زبانه می کشد:
·
چرا باید
نوجوانی بی شبچراغ تئوری رهائی بخش گام در راه پر هراس نبرد اجتماعی نهد و بیهوده
فنا شود!
·
کمتر کسی
به ضرورت رعایت دیالک تیک پراتیک و تئوری به
اندازه سیاوش وقوف دارد.
·
ما هنوز
سیاوش را نمی شناسیم و هدف از این تحلیل ها، شناخت حتی المقدور او ست.
·
سیاوش از
قبیله لاک پشت های خدامراد فولادی نیست که نسبت
به مرگ جوانان بی تفاوت و بی طرف باشد:
لاک پشت
خدامراد فولادی
·
لاک پشت
·
بوی خطر را که می شنود
·
سر را می برد به درونِ لاکِ همیشه
·
و خاموش می کند چراغ های احساس را و
·
گوش می سپارد به هیاهویِ جهانِ دیگران
·
و در تاریکی
·
فال میگیرد و
·
سرودِ یادِ مستان می خواند
·
تا «بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر»
·
همین که آتش نشانها
·
پاک کردند خیالِ خیابان ها را
·
از خاطراتِ تلخِ چسبیده به دیوارهای روزِ پیش
·
سر را می آورد بیرون
·
از لاکِ همراه
·
و می برد به درونِ لاکِ همسایه
·
و شریک میشود
·
در غمِ در و دیوارِ شکسته
·
و گوش می سپارد
·
به نایِ اندوهِ این و آن
·
تا بارِ دیگر که بادی بیاید و بیاورد باز
·
بوی خطر را
·
....
·
سیاوش بر
خلاف ادعای فروغ فرخزاد، تجسم صمیمیت و صداقت
زلال لایزال است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر