(اصفهان ـ وین)
شین میم شین
پاییز
(کابل، 1362)
·
در بادروبه ها خاکستر بهار
·
سل در سرای سینه و در
استخوان باغ
·
بر شاخه های پرت تک افتاده
استوار
·
رنگ سیاه، زنده ترین رنگ ها
کلاغ
·
باران نمی توانی
·
نه، نه، نمی توانی باران
·
کز جای برکنی
·
یا بر تن زمین
·
با تار و پود سست
·
پیراهنی ز پوشش رویینه برتنی
·
با دانه دانه های پراکنده
·
با ریزشی سبک
·
با خاکه بارشی که نه پی گیر
·
نه، نه، نمی توانی باران
·
هرگز نمی توانی
·
باران، تو را سزد
·
کاندر گذار عشق دو عاشق
·
در راه برگ پوش
·
حرف نگفته باشی و نجوای
همدلی
·
باران، تو را سزد
·
کز من ملال دوری یک دوست کم
کنی
·
می آیدت همین که بشویی
·
گرمای خون
·
از تیغ چاقویی که بریده است
·
نای نحیف مرغک خوشخوان، کنار
سنگ
·
یا برکنی به بام
·
آشفته کاکلی ز علف های هرزه
روی
·
اما نمی توانی زیر و زبر کنی
·
نه، نه، نمی توانی ز این
بیشتر کنی
·
این سنگ و صخره های سقط را
·
سیلی درشت باید و انبوه
·
سیلی مهیب خاسته از کوه
پایان
تلاشی برای تحلیل شعر
پائیز
·
عنوان این مجموعه شعر را «تراشه
های تبر» تشکیل می دهد و عنوان این
شعر را »پائیز«.
·
این مجموعه در سال 1362 در
افغانستان سروده شده است.
·
یعنی در غربت، در در به دری،
در دوره درد و داغ و اشک و آه.
در بادروبه ها خاکستر بهار
سل در سرای سینه و در
استخوان باغ
بر شاخه های پرت تک افتاده
استوار
رنگ سیاه، زنده ترین رنگ ها
کلاغ
·
سیاوش در این بند شعر، به
توصیف اوضاع و احوال محیط زیست موجود می پردازد.
·
مفاهیمی که او به خدمت می
گیرد، عبارتند از «خاکستر بهار در بادروبه ها»، «سل در سرای سینه»، «سل در استخوان
باغ»، «رنگ سیاه استوار بر شاخه های پرت تک افتاده»، «رنگ سیاه کلاغ»
1
خاکستر بهار در بادروبه ها
خاکستر بهار در بادروبه ها
·
ضربه ای کاری و نامنتظر فرود
آمده و بهار به آتش کشیده شده و آنچه باقی مانده خاکستری از بهار جزغاله گشته است که
در بادروبه ها در چنگ باد وحشی به اقصا نقاط جهان پراکنده می شود.
·
اردوی کار ـ علیرغم همه
ملاحظه ها، صرفنظرها و دوراندیشی های رنگارنگ، ولی سطحی و کودکانه و عوامانه ـ شکستی
مهیب خورده است.
الف
·
اردوئی که رزم ها و شکست های
پیشین را نتواند مورد تحلیل اوبژکتیف و علمی قرار دهد، در بهترین حالت درجا می زند
و اگر قدم به پیش نهد، از چاله به چاه می افتد.
ب
·
درک چیزها، پدیده ها و سیستم
ها تنها بکمک کلنجار مفهومی میسر می شود و لاغیر.
·
با خیال بافی ها، خوش خیالی
ها، بندبازی ها، پندارها و رؤیاها نمی توان در میدان کارزار طبقاتی عمری دراز
داشت، پیروزی پیشکش.
ت
·
اگر منظور سیاوش از مفهوم
«بهار»، انقلاب باشد که از آن خاکستری در چنگ باد وحشی به جا مانده، خود نشانه
توهمی توخالی است.
·
خود نشانه ناتوانی از تعریف
مفهوم «انقلاب» و «بهار» است.
·
خود نشانه عوضی گرفتن زمستان
با بهار و ارتجاع با انقلاب است.
پ
·
فرق واحد پیشاهنگ با سپاه در
درک ماهیت چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست و نه فقط در شهامت پهلوانانه و عبور بی
مهابا از روی جنازه خویش.
·
مشخصه اصلی پیشاهنگ توان پیش
بینی است، به قول لنین دیدن نادیدنی های پنهان در اعماق است، کشف ماهیت چیزها ست،
از صراحت گذراندن داهیانه پدیده ها و روندها ست.
·
اردوی زحمت ـ قبل از همه ـ
به پیشاهنگ خوداندیش خودمختار خردمند پیش بین تیزبین نیاز دارد و بعد به پهلوانان
جانباز.
·
مرگ پیشاهنگ نه ایدئالی، بل
فاجعه ای است.
2
سل در سرای سینه
سل در سرای سینه
میکروب سل (سبز) در سلول های مدافع اندام (صورتی) سکنی می گزیند.
·
سیاوش با مفهوم «سل در سرای
سینه» قصد بیان کدامین حقیقت امر را دارد؟
·
سِل یا «توبر
کلوز « یکی از بیماری های مهلک است.
·
در
بیماری سل معمولاً شش ها، سیستم عصبی مرکزی، غدد لنفاوی و گردش خون، دستگاه
تناسلی و ادراری، دستگاه گوارش و معده،
استخوانها، مفاصل و پوست مورد حمله قرار می گیرند.
1
·
سیاوش با مفهوم «سل»، پیشگویانه
از فاجعه ای مهیب پرده برمی دارد.
·
میکروب سل میکروبی حیله گر و
ترفندمند است و برای مصون ماندن از حمله سلول های میکروب ستیز میکروب خوار اندام (ماکروفاگ
ها) در درون خود آنها مسکن می گزید و به تکثیر بی امان خویش می پردازد.
2
·
میکروب سل، دستگاه تنفسی
اندام سپاه کار را تسخیر کرده است.
·
دستگاهی که بدون عملکرد بی
مزاحمت آن، ارگانیسم (اندام) قادر به ادامه حیات نخواهد بود.
3
سل در سرای سینه و در
استخوان باغ
·
میکروب سل نه تنها سرای سینه
را تسخیر و تخریب کرده است، بلکه استخوان بندی باغ را نیز مورد حمله قرار داده
است.
·
سخن از تخریب بی برگشت است:
·
بهار خاکستر گشته، سرای سینه
مسلول است و استخوان بندی باغ در چنگ میکروب های مخرب قرار دارد.
4
بر شاخه های پرت تک افتاده
استوار
رنگ سیاه، زنده ترین رنگ ها
کلاغ
·
در اثر حمله مخرب سل، شاخه های
پرت جدا از هم باغ فاقد کمترین نشانی از طراوت و توسعه و توان گشته اند.
·
رنگ همه بدون استثناء سیاه
است.
·
سیاه به رنگ کلاغ.
·
سیاه به مثابه مادر رنگ ها.
·
سیاه به مثابه سیطره فراگیر رکود و مرگ.
5
«شاخه های پرت و تک افتاده»
·
آتش و سل
از بهار و باغ خاکستر و اسکلت و شاخه های پرت و مجزا از هم باقی گذاشته اند.
·
سخن از
گسست سازمانی اردوی کار است.
·
سازمان
انقلابی تنها در صورتی می تواند از ضربات کاری دشمن جان سالم بدر برد که با
دوراندیشی و حساب و کتاب سازمان یافته باشد.
·
و گرنه
بر سر سازمان های علنی همان می آید که بر سر «باخه آمده است!» (کلیله و دمنه)
6
«رنگ
سیاه کلاغ»
·
سیاهی،
رنگ سوختگی باغ و بهار است.
·
سیاهی
سمبل اندوه و درد و دریغ است.
·
سیاهی
سمبل مرگ امید است.
·
سیاهی
سمبل سیطره ارتجاع عهد عتیق است.
باران نمی توانی
نه نه نمی توانی باران
کز جای برکنی
یا بر تن زمین
با تار و پود سست
پیراهنی ز پوشش رویینه برتنی
·
پس از
فنای باغ و بهار، بارانی ریز ریز می بارد.
·
تلاشی
کوچک به امید اینکه زندگی ساز خود را دوباره از سر گیرد.
·
به امید
اینکه ریشه های جان بدر برده از آتش و سل، دوباره جوانه زند و باغ و بهاری دیگر به
دنبال آورد.
·
بارانی
ریز ریز بسان تارهای ابریشم برای پوشاندن پیراهنی سبز بر اندام سوخته، بیمار و
تاول زده خاک.
·
ولی
سیاوش را امیدی به بارانی از این دست نیست.
·
سیاوش
فاجعه را دیده است و می داند که تن زمین به پیراهنی روئینه نیاز دارد و چنین کاری
از دست باران ریز ریز ساخته نیست.
با دانه دانه های پراکنده
با ریزشی سبک
با خاکه بارشی که نه پی گیر
نه نه نمی توانی باران
هرگز نمی توانی
·
سیاوش در
این بند شعر، دست به استدلال می زند و به اثبات صحت ادعای خود می پردازد:
·
با دانه
های پراکنده، با ریزشی سبک، با خاکه بارشی ناپیگیر نمی توان کاری کارستان انجام
داد.
·
منظور
سیاوش، بی تردید سپاه پراکنده مضروب کار است.
·
سرداران
همه از دم به اسارت دشمن درآمده اند و سپاه بی سردار هرگز نمی تواند سازمان یابد و
نبرد جدیدی را آغاز کند.
·
سر، مرکز
فرماندهی اندام است و حراست از سر مهمترین وظیفه سپاه است.
·
نبرد رهائی
بخش از گردنه دیالک تیک سر و اندام می گذرد، از گردنه دیالک تیک رهبر و تشکیلات می
گذرد.
·
یکی بدون
دیگری نمی تواد کاری از پیش ببرد.
·
درد و
اندوهی که در واژه واژه این شعر نشسته، درد و اندوهی ژرف و مردافکن است.
باران، تو را سزد
کاندر گذار عشق دو عاشق
در راه برگ پوش
حرف نگفته باشی و نجوای همدلی
·
از دست
چنین بارانی همین برمی آید و بس:
·
حرف
نگفته ای بودن و نجوای همدلی بودن.
·
این لب
مطلب حماسه سرای توده ها ست:
·
سپاه
پراکنده بی سردار فقط می تواند گیج و سردرگم در بهترین حالت بیانگر نجوای همدلی
باشد و بس.
باران، تو را سزد
کز من ملال دوری یک دوست کم کنی
می آیدت همین که بشویی
گرمای خون
از تیغ چاقویی که بریده است
نای نحیف مرغک خوشخوان کنار سنگ
·
این بند
شعر سیاوش، آئینه روح مجروح او ست:
·
روح پر آه و اندوه از دوری ده ها دوست.
·
روح
ماتمزده از مرگ ده ها دوست.
·
واژه
واژه این شعر به آه و اشک و افسوس سرشته است.
یا برکنی به بام
آشفته کاکلی ز علف های هرزه روی
اما نمی توانی زیر و زبر کنی
نه، نه، نمی توانی زین بیشتر کنی
·
تنها
کاری که باران ریز ریز ناپیگیر می تواند کرد، پریشان کردن کاکلی از علف های هرز بر
بامی است وبس.
·
سیاوش را
اما از دیرباز سودای دیگری در سر است:
·
سودای
زیر و زبر نمودن جهان و جامعه.
·
سیاوش از
سر تا پا رادیکال است، بسان مارکس.
·
بسان
نیما.
·
سیاوش به
چیزی کمتر از زیر و زبر کردن جامعه و جهان رضا نمی دهد.
·
و چنین
کاری از عهده چنین بارانی و چنین یارانی بر نمی آید.
این سنگ و صخره های سقط را
سیلی درشت باید و انبوه
سیلی مهیب خاسته از کوه
·
این کلام
واپسین پهلوان حماسه سرا ست:
·
برای
کندن این سنگ ها و صخره های عتیق، سیلی مهیب لازم است، سیلی عظیم بسان گله خروشان فیل
ها که از کوه ریشه گیرد و هر چه سر راه خویش بیند، فرو افکند و پیش تازد.
·
از سر تا
پای این بند واپسین شعر، رادیکالیته می تراود:
·
عطر اندیشه
های شورانگیز و شعورآمیز کمونارهای رادیکال پاریس و بلشویک های رزمنده روس!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر