اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
سرچشمه
راه توده
تحلیلی از شین میم شین
فصل سوم
بخش چهارم
«عدل» و «داد» در سرتاسر
شاهنامه
ب
انسان خردمند
·
خرد
فردوسی مقوله ای مجرد و آویزان میان زمین و زمان نیست.
·
سرشتی
است از انسان خردمند.
·
(خرد
و شناخت و شعور (روح) همیشه ثانوی اند، اکتسابی اند، اجتماعی اند.
·
ماهیت و سرشت چیزها اما اولین اند، تعیین کننده اند.
·
معلوم نیست که منظور جوانشیر از این حکم چیست.
·
شاید منظور ایشان این باشد که خرد مشخصه انسانیت انسان است.
·
این مسئله باید در روند تحلیل این پژوهش
صراحت روشن شود.
·
شین میم شین)
1
·
انسان -
و یا به قول شاهنامه «مردم» - قله آفرینش است.
2
·
انسان
باید خود را بشناسد، قدرت خود را دریابد و برای ایجاد جهانی شایسته ی زیست برزمد.
3
·
ستایش
از انسان اما خاص فردوسی نیست.
4
·
در
بسیاری از جریانات مذهبی فلسفی قبل و بعد از فردوسی - از جمله در اسلام - این نظر
بیان شده و چه در زمان فردوسی و چه بعد از او بسیاری از نویسندگان و شعرا، انسان
را به مثابه «اشرف مخلوقات» ستوده اند.
·
(مفهوم
«قله آفرینش» فردوسی احتمالا با مفهوم تئولوژیکی «اشرف مخلوقات» تفاوت جهان بینانه جدی دارد.
·
قله آفرینش فردوسی را ـ به احتمال قوی ـ می توان به معنی نطفه
تئوری توسعه و تکامل موجودات تلقی کرد.
·
در قله این توسعه تاریخی، انسان قرار دارد.
·
خدای فردوسی از ناچیز، چیز می سازد.
·
مولد است و نه آفریننده.
·
مفهوم تئولوژیکی «اشرف مخلوقات» اما بر برتری انسان بر جن و
ملک و غیره اشاره دارد.
·
آنهم نه به دلیلی منطقی و تجربی، بلکه به دلیل ادعای خدای و
برای اثبات زورکی خلاقیت و لیاقت خدا.
·
چون خدا پس از دمیدن روح در کالبد خاکی حوا و آدم، فتبارک
الله احسن الخالقین گفته است.
·
شین میم شین)
5
·
در
همان مقدمه «ویس و رامین» که یاد کردیم، آفرینش انسان و ارج او به شرح زیر توصیف
شده است:
چو یـــزدان گـوهـر مـردم بپـــالود
از آن با اعــــتـدالی کـانـــدر او بود
پدیــد آورد مــردم را ز گــــوهــر
بر آن همگــوهــران بر کرد مهتـر
غرض ز ایشـان همه خود آدمی بود
که او را فضـل های مــردمـی بود
نبـات عـالـــم و حیـــوان و گوهــر
ســراســـر آدمــی را شــد مسّـــخر
چو او را پایه ز ایشــــــان برتر آمد
تمـــامی را جـهـــــانی دیگــــر آمد
بدو داده اســت ایزد گــوهـــر پاک
که نه از باد است و نه از آب است، نه از خاک
یکی گــوید مـر او را روح قـــدســا
یکی گــوید مـر او را نفــــس گویــا
نــدانــد عـلـــم کلـی را نـهــــایــت
بـرون آرد صنـاعـت از صنـاعـت
چو دانــش جوید و دانــــش پسـندد
بـیــــامـوزد پـــس آن را کار بنـدد!
6
·
تردیدی
نیست که همین ابیات از زیباترین و رساترین توصیف های انسان است.
7
·
ولی
وقتی آن ها را با توصیف فردوسی از انسان مقایسه می کنیم، به تفاوت بزرگی که به سود
فردوسی وجود دارد، پی می بریم.
8
·
فردوسی
انسان به طور کلی را اشرف مخلوقات نمی داند.
9
·
فردوسی
انسان خردمند، انسان پذیرنده هوش و خرد را برترین می شمارد.
·
(این
ادعای جوانشیر باید در روند تحلیل شاهنامه مورد تأمل قرار گیرد.
·
چون انسان بدین طریق ـ خواه و ناخواه ـ دو شقه می شود:
·
انسان خردمند و هوشمند
·
انسان بی خرد و بی هوش.
·
ضمنا انسان بنا بر معیار خرد و هوش طبقه بندی می شود:
·
بدین طریق معیار برتری انسانی بر انسان دیگر، نه نژاد (راسیسم،
فاشیسم)، نه تقوی (تئولوژی)، بلکه خرد و هوش محسوب می شود.
·
این عملا می تواند بهانه ای دیگر برای تداوم نابرابری،
استثمار، ستم و سرکوب اکثریت جمعیت زمین بوسیله اقلیتی نخبه و «روشنفکر» باشد و به
تحقیر توده به دلیل فقدان هوش و فهم و دانش و خرد میدان باز کند.
·
انگار هوش و خرد کذائی مادر زادی بوده اند و نه اجتماعی و
اکتسابی.
·
شین میم شین)
10
·
انسان
فردوسی کمتر با «روح قدسی» سرو کار دارد و بیشتر زمینی است.
11
·
ولی آنچه
که انسان فردوسی را از انسان معمولی ـ اشرف مخلوقات ـ جدا می کند، بویژه پیکارجویی
او ست.
12
·
به
ابیات شاهنامه بنگریم تا ببینیم فردوسی انسان را با چه شور و عشقی توصیف می کند و
چگونه به پیکار و خودشناسی فرا می خواند:
چـو ز این بگــذری مــردم آمـد پدید
شـــد این بنـدها را ســراسـر کلید
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گـــفتار خوب و خـــرد کاربند
پذیــرنده هــوش و رأی و خـرد
مـر او را دد و دام فـــرمان برد
ز راه خــرد بـنگــری انــــــدکی
که مردم به معنی چه باشد یکی
مگر مـردمی خیره خـوانی همی
جز این را نشـــانی ندانـی همی
تو را از دو گـــیتی بــر آورده اند
به چـندین میـانجی بپــرورده اند
نخسـتین فطــرت پســــین شـمار
تویی خویشــتن را به بازی مدار
13
·
این
«مردم»، این کلید بندها و پذیرنده هوش و رأی و خرد، این سرفراز خردمندی که سرش چون
سرو افروخته، باید خود را بشناسد و ارج خود بداند.
·
تو
ای انسان، نخستین فطرت و پسین شماری.
·
تو
را از دو گیتی برآورده اند.
·
حق
نداری خود را دست کم گیری.
·
تو
ای انسان، که طبیعت و خدا این همه به تو داده اند، بدهکار و موظفی که سر بلند
زندگی کنی، خود را به پستی نیالایی، در برابر قدرت های ناپایدار روزگار تسلیم
نشوی!
14
·
فردوسی
در لحظاتی که از خشم بر همه چیز می شورد، به خود یعنی به انسان خردمند، حق می دهد
که در درستی نظم جهان تردید کند
·
·
(ما باید هم روایت جوانشیر
از «ویس و رامین» را مورد تأمل قرار دهیم و هم این فراز از شاهنامه را.
·
جوانشیر به تحلیل عینی هیچکدام مبادرت نمی ورزند.)
ادامه دارد
ویرایش:
پاسخحذفاین مسئله باید در روند تحلیل این پژوهش روشن شود.