پیشکش به مهری
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
·
در انتهای دشت
·
گویی بساط خیمه شب را
·
از جای می کنند
·
یا در خط افق
·
دیوار روز را
·
بر جای می نهند
·
·
شب می رود ز دست
·
اما حکیم را
·
بس حرف ها که هست:
·
«شرمنده آن که
پشت به یار و دیار خویش
·
با صد بهانه، روی به بیگانه می کند
·
سامان نمی دهد، چه توان کرد، حرف نیست
·
آشفته از چه، ساحت این خانه می کند؟
·
فرخنده آن که بی کژی و کاستی به جان
·
در کار می رود
·
پیروزی و شکستش
·
بیرون ز گفت ما ست
·
فرخنده آن که راه به هنجار می رود!
·
آری توان که رهرو دریا کنار بود
·
آنگه به سالیان
·
بیرون ز ورطه های همه مرگبار ماند
·
اما نمی توان
·
بی غرقگی در آب
·
دریاشناس گشت و گهر از صدف ربود
·
سهراب،
·
ای زخم جهل خورده به تاریکی
·
دارو به گنج خانه کاووس شاه هست،
·
اما نه از برای تو و زخم های تو ست
·
آری تو را عطش نه به آب است، از آن که آب
·
در زیر پای تو ست
·
از من شنو، که روشنی جان دوای تو ست
·
در سنگلاخ چشمه ی دانایی
·
سهراب، جای تو ست
·
بگذار،
·
یک راز سر به مهر بگویمت آشکار:
·
این مهره ی شگرف
·
معجون مرگ دارو و جان دارو ست
·
میرایی و شکفتگی جاودان در او ست
·
زهر است زهر، باده ی لعلش
·
جز عاشقان، پیاله نگیرند از این شراب
·
بیگاه می کشد
·
تا هر پگاه بر کشدت همچو آفتاب
·
اکنون چه جای یاری کاووس خویشکام
·
که جوید سلامتت.
·
او را به هر دمی است یکی مرگزا خطر
·
یا زال زر که خود ز نبردت نه آگه است
·
سیمرغ را برای کدامین علاج درد
·
آتش نهد به پر؟
·
بیجا چرا گلایه
·
از این و آن دگر؟
·
گر هر که را به کار
·
چه سودا، چه سود خویش
·
پایان ناگزیری
·
در پیش روی هست،
·
در کار خود نگر
·
پایان تلخ تو ست، بسی ناگزیرتر
·
هان ای خجسته جان
·
ای جاودان جوان
·
تو می روی که زخم تهیگاه خویش را
·
بر هر که خنجری اش به دست است
·
بنمایی،
·
تو می روی که زخم تهیگاه خویش را
·
در چشم خستگان پریشان شب زده
·
بر آن کسان که بی خبر از چند و چون کار
·
بازوی خویش را
·
بر طوق پهلوانی پیکار می دهند
·
بگشایی،
·
تا عاشقان مباد، کز این پس خطا روند
·
با این چراغ سرخ، به ره آشنا روند.
·
سهراب، خون تو
·
همراه خون سرخ سیاووش
·
اسفندیار و رستم و بسیار چهره ها
·
گمنام یا به نام
·
از هر فراز در شط شهنامه ریخته است
·
این رود پر خروش
·
دیری است
·
کز چنبر زمانه ی بد خو گریخته است
·
این رود می رود
·
تا دشت های سوخته را بارور کند
·
خون است
·
خون جوش می زند
·
گل گل ز خاک خاطره می روید
·
آنگاه،
·
گر دست پرتوان و خداوندی خرد
·
عطری ز باغ خاطره بر پرده آورد
·
سیمای آرزو
·
مغموم و ناتمام، بدین گونه ای که هست
·
بر سقف هر نگاه نمی ماند.»
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر