تحلیل سیاوش کسرائی از «مرغ آمین» نیما
(آذرماه 1350)
سرچشمه:
راه توده
تحلیلی از گاف سنگزاد
·
حالا به تفسیر
سیاوش نظری می افکنیم:
سیاوش
با كجی آورده ها شان شوم
كه ازآن با مرگ ماشان زندگی آغازمی گردید.
و یا:
كزبر ره، زیركان و پیش بینان را به لبخند تمسخر، دورمی كردند.
و در برابر:
"زبان آنكه با درد كسان پیوند دارد، باد گویا"
كه ستایشی است ازآنان كه تیغ زبان را در راه تلاش و تكاپوی محرومان صیقل می دهند و این بدان معنا ست كه دوستداران خلق زبان گفتن دارند، اما گویا نیست.
با كجی آورده ها شان شوم
كه ازآن با مرگ ماشان زندگی آغازمی گردید.
و یا:
كزبر ره، زیركان و پیش بینان را به لبخند تمسخر، دورمی كردند.
و در برابر:
"زبان آنكه با درد كسان پیوند دارد، باد گویا"
كه ستایشی است ازآنان كه تیغ زبان را در راه تلاش و تكاپوی محرومان صیقل می دهند و این بدان معنا ست كه دوستداران خلق زبان گفتن دارند، اما گویا نیست.
كه گویائی از گفتن و بازگفتن حاصل می شود نه ازخاموشی.
دیگرآن صحنه نخستین تعزیه مانند به پهنه دادگاه خلق بدل
گردیده، اینجا دیگرناله ای دركارنیست.
دادخواهانند و دادستانی كه با فراست محكوم می كند و
بدرستی هشدارمی دهد:
زنهارازجانبداری اندیشه هائی كه خلق آزرده خاطر، خواهان
آن نیست!
زنهاراز ترحم بدان كسان كه به حساب لب بستن از حق گویان
و درتعب نگه داشتن نكویان به بند می نشینند و برای جلب ترحم درد و زخم خود را می
نمایند!
و تأسف برآن
كسان كه از بیم حبس و شكنجه به طرفداری ازكج اندیشان برمی خیزند!
مرگ سزاوارشان باد آنان را كه چراغ خلق را خاموش می كنند
و نور چشمان مان را می برند!
مرگ سزاوار شان باد كه رحم ندارند و نا پرهیزگارند و
آبادی شان از راه بیداد است!
وهرچه كیفرخواست رو به پایان می رود غریو خلایق تداوم
بیشتری می گیرد.
·
تعجبی ندارد که
برداشت سیاوش از این شعر نیما، بمراتب دقیقتر از برداشت ما ست:
سیاوش
با كجی آورده ها شان شوم
كه ازآن با مرگ ماشان زندگی آغازمی گردید.
و یا:
كزبر ره، زیركان و پیش بینان را به لبخند تمسخر، دورمی كردند.
و در برابر:
"زبان آنكه با درد كسان پیوند دارد، باد گویا"
كه ستایشی است ازآنان كه تیغ زبان را در راه تلاش و تكاپوی محرومان صیقل می دهند و این بدان معنا ست كه دوستداران خلق زبان گفتن دارند، اما گویا نیست.
با كجی آورده ها شان شوم
كه ازآن با مرگ ماشان زندگی آغازمی گردید.
و یا:
كزبر ره، زیركان و پیش بینان را به لبخند تمسخر، دورمی كردند.
و در برابر:
"زبان آنكه با درد كسان پیوند دارد، باد گویا"
كه ستایشی است ازآنان كه تیغ زبان را در راه تلاش و تكاپوی محرومان صیقل می دهند و این بدان معنا ست كه دوستداران خلق زبان گفتن دارند، اما گویا نیست.
·
حق با سیاوش
است:
1
·
مرغ آمین ضمن
گشودن آتشبار انتقاد بر طبقه حاکمه و افشای ترفندهای ایدئولوژیکی آن، به ستایش از
ایدئولوگ های خلق می پردازد.
2
·
مرغ آمین اما
مظهر خرد بیدار توده است، مظهر حزب توده است و لذا به انتقاد اجتماعی، یعنی انتقاد
از طبقه حاکمه قناعت نمی کند.
·
برای اینکه هر
چیز، تنها در داربست دیالک تیکی اش به کمال می رسد.
·
انتقاد اجتماعی
نیز فقط در وحدت دیالک تیکی با جفت خود، یعنی در وحدت با انتقاد از خود معنی پیدا
می کند و مؤثر واقع می شود:
"زبان آنكه با درد كسان پیوند دارد، باد گویا"
·
این شعار مرغ آمین
به معنی ضرورت تشدید و گسترش روشنگری علمی و انقلابی است.
·
روشنگری علمی و
انقلابی برای توده صرفنظرناپذیر است و ضمنا براترین سلاح و ضروری ترین مرحله برای
تدارک و تشدید مبارزه طبقاتی و قبضه قدرت سیاسی و اقتصادی است.
·
به قول ورنر
سپمن ـ حکیم معاصر ـ «برای روشنگری، آلترناتیو و بدیلی وجود ندارد!»
·
برداشت ما با
سیاوش از این لحاظ اندکی فرق دارد.
·
شاید سیاوش در
سال 1350، به دلیل سیطره اختناق و سرکوب، عمدا و از سر احتیاط از بیان خیلی چیزها
پرهیز کرده است.
سیاوش
كه گویائی از گفتن و بازگفتن حاصل می شود نه ازخاموشی.
·
سیاوش در این
حکم خود، روشنگری را ظاهرا ساده می کند.
·
روشنگری ولی می
تواند با تمامت بغرنجی خود صورت گیرد و دیالک تیکی از خاموشی و خروش باشد.
·
روشنگری می
تواند با در نظر داشتن آماجی دور و استراتژیکی، سال های سال بدون کمترین نمود و
های و هوی صورت گیرد.
·
روشنگری می
تواند توده را به تسلیحات خوداندیشی، خودمختاری و تفکر مفهومی مجهز سازد و کمترین
نمود و تأثیر فوری و مرئی نداشته باشد.
·
از این رو، برخلاف
نظر سیاوش، «گویائی فقط از گفتن و بازگفتن» حاصل نمی شود.
·
گویائی چه بسا
در درون خاموشی آشیان دارد.
·
روشنگری می
تواند ریشه ها را منور سازد و سد و بندهای روشنائی ستیز طبقه حاکمه را بسان
موریانه بی سر و صدا و بی وقفه و بی امان بجود و پوک سازد.
·
در خوداندیشی
نیروئی نهفته است که هم غول افکن است و هم غول آسا ست.
سیاوش
دیگر آن صحنه نخستین تعزیه مانند به پهنه دادگاه خلق بدل
گردیده، اینجا دیگرناله ای دركارنیست.
·
سیاوش از
استحاله تعزیه به محاکمه سخن می گوید.
·
حق با سیاوش
است، اما چرا؟
1
·
دلیل دیالک تیک
تعزیه و محاکمه در طبیعت رشد و نمو و توسعه و تکامل آگاهی است.
·
آگاهی آنی و
طرفة العینی وجود واقعی ندارد.
·
آگاهی مثل هر
پدیده دیگر سیر روندین طی می کند، یعنی از مراحل اوبژکتیف و سوبژکتیف معین می
گذرد.
2
·
آنچه تعزیه جلوه
می کند، خود مرحله معینی از شعور است و برای رسیدن به این مرحله از شعور، انسان
باید روند معرفتی ـ نظری معینی را طی کند.
·
یعنی ساده ترین
فرم شعور (تعزیه ، شعور عاطفی، اوتوپی) خود نیز به شالوده ای از تجربه، تئوری و
شناخت نیاز دارد.
مثال
·
آخوندها ـ و
مرثیه خوان ها حتی ـ قبل از شروع تعزیه، زمینه احساسی و نظری لازم را برای شعور
عاطفی آغازین ضرور فراهم می آورند.
·
وقتی مخاطبین
شعور آغازین لازم را جذب و از آن خود کردند، آنگاه تعزیه آغاز می شود که در عین
حال، پایان مجلس وعظ نیز است.
·
آخوندها به فوت
و فن این کار شکیب طلب و تدریجی، تسلطی ستایش انگیز دارند.
3
·
در این شعر
نیما، اگر توده، اولین مراحل شعور توده ای را طی نکرده بود، اصلا در و پنجره به
روی مرغ آمین نمی گشود، چه برسد به درد دل با آن، چه برسد به بیان مهر و کین با
آن.
·
تعزیه پله دیگری
و بالاتری از این مرحله ی شعور عاطفی است.
·
تعزیه، این شعور
عاطفی را عمق می بخشد و بتون ریزی می کند.
·
به عبارت دیگر،
تعزیه تحکیم کننده پله های معرفتی پیشین است.
·
در این زمینه
زنجیر علی ئی با حلقات بیشمار تشکیل می شود، تا توده از پله های شعور گام به گام
بالا و بالاتر رود.
4
·
توده در پله
تعزیه هرگز درجا نمی زند و نمی تواند به سبب مواد منفجره تلنبار شده در ضمیر و
روان خویش درجا بزند.
·
توده چه بسا پس
از تعزیه با عاطفه ای شعله ور و روانی جریحه دار بسان توسنی بی تاب، ترک مسجد می
کند و بسان سیل مذاب مهیب، در رگان خیابان جاری می شود تا شعور جذب شده را مادیت و
عینیت بخشد.
·
در این شعر نیما
نیز همین روند طی می شود:
·
توده از پله های
اوتوپی گام به گام بالا و بالاتر می رود و به عالم آگاهی گام می نهد.
سیاوش
دادخواهانند و دادستانی كه با فراست محكوم می كند و
بدرستی هشدارمی دهد:
·
سیاوش با مفهوم
دیرآشنای «دادخواهی» که به احتمال قوی در مکتب حکیم طوس آموخته، از تعالی روحی و معرفتی
توده پرده برمی دارد:
·
سیاوش از گذار
توده از تعزیه به دادخواهی سخن می راند!
·
این به معنی گذار
توده از شعور عاطفی به شعور طبقاتی است.
·
به معنی گذار
توده از اوتوپی به آگاهی است.
1
·
سیاوش مفهوم
«دادخواهی» را در سنت حکیم طوس به کار می برد.
·
از این رو ست که
دیالک تیک توده و حزب توده (مرغ آمین) رابه شکل دیالک تیک دادخواه و دادستان بسط و تعمیم می
دهد.
·
سیاوش عملا به
مفهوم «دادخواهی»، محتوائی نامعاصر می بخشد.
·
سیاوش احتمالا
دیالک تیک شخصیت و توده را به شکل دیالک تیک مرغ آمین و توده و یا به شکل دیالک
تیک حزب توده و توده بسط و تعمیم می دهد و وارونه می سازد.
·
یعنی نقش تعیین
کننده را از آن شخصیت، مرغ آمین و حزب توده می داند.
·
اگر واقعا چنین
باشد، می توان از درک ایدئالیستی سیاوش از تاریخ سخن گفت.
2
·
توده دادخواه در
جوامع ماقبل سرمایه داری وجود دارد و عاری از سوبژکتیویته (فاعلیت) است.
·
رفرمیسم و
ایدئولوژی طبقه حاکمه ملی و بین المللی بطور کلی سعی می کنند که توده را در همین
مرحله از شعور توده ای میخکوب کنند و از آن دادخواه سنتی بسازند.
·
در تئوری
چریکیسم و آوانتوریسم راست و چپ نیز همین وارونه سازی دیالک تیک شخصیت و توده به
اوج رسانده می شود و به هزار ترفند تقدیس می شود و مورد تجلیل قرار می گیرد.
·
در شعار «فدائی،
فدائی تو افتخار مائی» همین وارونه سازی ایدئالیستی تهوع آور، عربده می کشد.
3
·
در قاموس
ماتریالیسم تاریخی و درک ماتریالیستی تاریخ اما قضیه درست برعکس است:
·
نقش تعیین کننده
در دیالک تیک شخصیت و توده، حزب توده و توده، مرغ آمین و توده از آن توده است.
·
چرا؟
·
برای اینکه در
دیالک تیک جزء و کل (در ماتریالیسم دیالک
تیکی) نقش تعیین کننده از آن کل است و دیالک تیک شخصیت و توده (در ماتریالیسم
تاریخی) بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است.
·
بدون توده آب هم
حتی از آب تکان نمی خورد، حتی اگر صدها مرغ آمین بر فراز شهر و روستا به پرواز در
آیند.
·
تاریخ و جامعه
را توده ها می سازند و نه شخصیت ها!
·
قدرت حزب بلشویک
در پیوند ارگانیک با توده بوده است.
·
سیاوش این را به
احتمال قوی می دانسته است.
4
·
توده دادخواه در
قاموس شاهنامه، بلحاظ تاریخی هنوز توان و ظرفیت «داد»ستانی ندارد، چه برسد به
دادگری.
·
توده دادخواه به
شخص ثالثی به نام دادگر نیاز دارد، به خسرو انوشیروان «عادل» عوامفریب نیاز دارد،
به دادگستری ـ به زبان امروزی ـ نیاز دارد.
·
یعنی به واسطه ای
به نام دادگستری (ارگانی از ارگان های دولتی طبقه حاکمه) متوسل می شود که هم
بیدادگر آن را برسمیت می شناسد و هم خود توده بیداد دیده.
5
·
سیاوش می
توانست، اگر می دانست، واژه دیرآشنای «دادخواه» را با محتوای مفهومی نوینی و به
احتمال قوی، طراز نوینی پر می کند و بر سوبژکتیویته توده تأکید می ورزد.
·
منظور نیما
واقعا هم همین است و گرنه تکرار اینهمه «باد!» از زبان توده لزومی پیدا نمی کرد.
6
·
نوآوری سیاوش در
این حکم، در هر صورت این است که او میان توده و مرغ آمین، رابطه دیالک تیکی
دادخواهی و دادستانی برقرار می کند.
·
یعنی به جای
انوشیروان و دادگستری، مرغ آمین را، حزب توده را می نشاند.
·
در دوره حکومت
یکساله فرقه دموکرات آذربایجان نیز کارگران، بروایتی مستقلا به احقاق حقوق خود نمی
پرداختند، بلکه شکایت پیش ایرج اسکندری که احتمالا وزیر کار بوده، می بردند.
·
این اما به معنی
سلب خودمختاری از توده ها ست و با روح مارکسیسم منافات دارد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر