۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

هماندیشی با محسن سیاری (6)

ایدئولوژی پوچی
سیری در شعری از م. سحر (1)
سرنوشت
بوم و برِ ظُلم ، زیر کشت است امروز
نادانی و جهل ، سرنوشت است امروز
زینگونه که زندگی جهنم کردند
بر خاک وطن، مرگ، بهشت است امروز!


 نادانی و جهل هرگز نمی تواند سرنوشت کسی و یا ملتی باشد.
 اصولا سرنوشتی به معنی فاتالیستی آن وجود ندارد.
  انسان ها در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) زندگی و کار می کنند.
 هر روز که می گذرد، شعور انسانی توسعه می یابد و نتیجتا قلمرو اختیار (آزادی) او نیز پهناورتر می گردد.

  این شعر م. سحر عزیز، ضمنا به خرافه های نیهلیسم (پوچیگرائی) و نومیدی و ستایش از مرگ سرشته است.

 مرگ در همه فرم های آن، اصولا نه راه حل، نه نسخه نجات، بلکه فاجعه است.
با پوزش

پایان

 سرچشمه:
فن پیج
 دایرة المعارف روشنگری

 محسن
 اما چرا مرگ فاجعه است؟

·          فلاسفه امپریالیسم، بویژه فلاسفه فاشیسم ـ که تجسم عریان امپریایلسم است ـ  و طبقات واپسین و فوندامنتالیسم هر کدام به بهانه ای به تجلیل از مرگ می پردازند.
·        مرگ اما پایان مداخله انسان در تعیین سیر و سرگذشت روندها ست.
·        مرگ پایان نقش تحول بخش انسان است.
·        ناظم حکمت در شعر زیبائی خطاب به زنی از اوتیوپی به نام «تارانتابابو»، ایدئال فاشیسم را در تجلیل از مرگ به نقد شاعرانه و فلسفی نیرومندی می کشد.
·        این اثر ناظم حکمت باید ترجمه ثمین باغجه بان باشد.
·        نامش شاید سه منظومه باشد.
·        اگر یافتید از عوض ما هم بخوانید.
·        خیلی زیبا ست.
·         
·        پسیمیسم، نیهلیسم، انتحار، مرگ ستائی و غیره گراشات طبقات اجتماعی بی فردا و بی دورنما ست.
·         
·        طبقات زحمتکش از اوپتیمیسم (خوش بینی) انقلابی و قانونمند سرشارند و ستایندگان زندگی، کار و پیکارند.
محسن
اما بعد از مرگ ديگر نه سير تحولي هست و نه انساني.
نه زحمتي و نه زحمتكشي.
به چه اميدي بايد اين سختي ها را تحمل كرد؟

·          ما حالا وارد موضوع دیگری می شویم.
·        ما بهتر است که احکام (جملات) شما را مورد تحلیل قرار دهیم.
·        ولی تا خروج از این موضوع و ورود به موضوع دیگر، بهتر است که روی مسائلی به هماندیشی بپردازیم:
·        مرگ ستائی نیچه ئیسم و فاشیسم و نیهلیسم و پسیمیسم و غیره با تحقیر و خوارشماری زندگی و زندگان توأم است.
·        به عبارت دیگر تجلیل از مرگ روی دیگر مدال تحقیر زندگی است.
·        اگزیستانسیالیسم آلمانی (فلسفه حیات) که آبشخور فاشیسم آلمان (ناسیونال ـ سوسیالیسم) بوده، عنوان فلسفه حیات را داشته است.  
خوب چرا سرمایه داری واپسین که در عمل حاضر نمی شود از پشیزی حتی صرفنظر کند و سودائی جز تکثیر سود از هر طریق و به هر قیمت در سر ندارد، ناگهان معلق می زند و به موعظه راجع به پوچی زندگی و بیهودگی حیات مبادرت می ورزد و در مدح مرگ و جنگ و کشتار کلکتیف حنجره خود را پاره می کند؟
  
محسن
اينكه سرمايه داري از اين بابت سود مي برد و به توسعه آن مي كوشد براي من مشخص است اما با كدام منطق بايد با نيهيليسم مبارزه كرد؟

·        سؤال اما چیز دیگری است:
·        سؤال به تناقض عملی بورژوازی واپسین مربوط می شود:
·        بورژوازی واپسین از سوئی در پی کسب حد اکثر سود است و از سوی دیگر مبلغ انتحار، نیهلیسم، جنگ، مرگ است.
·        پاسخ به این دیالک تیک پاسخ پرسش شما ست.

محسن
خب اينكه ستايش از مرگ و تحقير زندگي باعث نا اميدي ميشود و آدم را توسري خور بار مي آورد و آدم توسري خور را بهتر ميشود استثمار كرد را قبول دارم
·        مسئله در خود طبقه است.
·        مسئله در خود طبقه بورژوازی است.
·        چرا بورژوائی که فکر و ذکری جز تکثیر ثروت ندارد، برایش زندگی پشیزی نمی ارزد و داوطلب جنگ می شود.
·        مرتب از پوچی زندگی دم می زند.
·        خودکشی می کند.
·        مرگ را می ستاید.
·        نه در حرف، بلکه در متن زندگی اش. 

·        این تناقضی است.
·        این شیوه تفکر و زیست دست خود او نیست. 

·        او قبل از اینکه نیهلیسم را تئوریزه کند، نیهلیسم را پرکتیزه می کند، با نیهلیسم زندگی می کند.
·        در منجلاب پوچی و بیهودگی زندگی می کند و تفکر پوچیگرا انعکاس زندگی مبتنی بر پوچی او ست.
·        چرا؟
محسن
راستش من به جواب نرسيدم.
ممنون ميشم جواب سؤال رو خودتون توضيح بديد

·        مهم نیست.
·        نرسیدن به نتیجه نیز نتیجه ای است. 

·        ما به دلیل اهمیت این مسئله است که هماندیشی را ترجیح می دهیم.
·        برای تسهیل حل مسئله، اکنون به مقایسه ای دست بزنیم:
·        این همان بورژوازی است که در آغاز، یعنی در دوره مبارزه بر ضد فئودالیسم و مذهب و روحانیت، طرفدار خرد، خودمختاری، امید و پیشرفت بود.
·        نمایندگان ایدئولوژیکی همین بورژوازی کانت و هگل و فیشته و هولباخ و غیره بوده اند که غول های تفکر علمی در زمان خود بوده اند
·        آنها فلسفه کلاسیک آلمان را به اوج خود رسانده اند که یکی از منابع و سرچشمه های نظری مارکسیسم محسوب می شود.
·        چطور شده که همان بورژوازی به جنگ خرد و خودمختاری و امید و پیشرفت برخاسته و هر روز خرافه و مذهب جدیدی را اختراع و احیا می کند؟
·        روبسپیر با شعار آزادی ـ برابری ـ برادری کجا، فریدریش نیچه و هایدگر و غیره با ستایش از خردستیزی و جنگ و نژادپرستی و مستعمره سازی کجا؟
·        چی شده؟

ادامه دارد

۱ نظر: