۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (23)

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701 ـ     772 هجری قمری) 
رساله دلگشا
تحلیل از یدالله سلطان پور

عنوان حکایت
 پلنگ  
بازرگاني را زني خوش صورت بود كه زهره نام داشت.
عزم سفر كرد.
از بهر او جامه ‌اي سفيد بساخت و كاسه ‌اي نيل به خادم داد كه هرگاه از اين زن حركتي ناشايست پديد آيد، يك انگشت نيل بر جامه او بزند تا چون بازآيد، او را حال معلوم شود.
پس از مدتي خواجه به خادم نبشت:
« چيزي نكند زهره كه ننگي باشد.
بر جامه او ز نيل رنگي باشد.»
خادم باز نبشت:
«گر آمدن خواجه درنگي باشد
چون باز آيد، زهره پلنگي باشد»
پایان

عنوان حکایت
پلنگ   

·        در این حکایت عبید، دیالک تیک زن و مرد در جامعه فئودالی و در خانواده طبقه متوسط مطرح می شود.
·        این جور حکایات به همین دلیل از ارزش سوسیولوژیکی بزرگی برخوردارند.

حکم اول  
بازرگاني را زني خوش صورت بود كه زهره نام داشت.

·        عبید ـ بی آنکه احتمالا خود متوجه باشد ـ جماعت زن را نه بر اساس محتوا و ماهیت شان، نه بر اساس شخصیت و شعور و لیاقت شان، بلکه بر اساس فرم و نمودشان، بر اساس صورت و ظاهرشان مورد ارزیابی قرار می دهد.

·        این اما بلحاظ اسلوبی به چه معنی است؟

1

·        این بدان معنی است که عبید دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک صورت و سیرت بسط و تعمیم می دهد و بلافاصله وارونه می سازد.

·        به چه دلیل ما از وارونه سازی دیالک تیک یاد شده سخن می گوییم؟

2

·        به این دلیل که در دیالک تیک فرم و محتوا (صورت و سیرت) نقش تعیین کننده از آن محتوا (سیرت) است، ولی عبید کمترین اعتنائی به سیرت زن ندارد، بلکه صرفا از صورت او سخن می گوید.
·        این بدان می ماند که خری در بازار بر اساس تعداد دندان هایش مورد ارزیابی قرار گیرد.
·        این به معنی تنزل دادن زن تا درجه اشیاء است.

3
·        از این نکته می توان به معیارهای ارزشی جامعه فئودالی در بین طبقه متوسط پی برد.
·        زن برای حضرات نه مادر، نه عضو برابر حقوق خانواده و همبود، بلکه وسیله تولید مثل و خوشگذرانی است.
·        تأکید عبید بر صورت زن، ضمنا تأکید بر جنبه خوشگذرانی در دیالک تیک زن و مرد است.

حکم دوم
عزم سفر كرد.
از بهر او جامه ‌اي سفيد بساخت و كاسه ‌اي نيل به خادم داد كه هرگاه از اين زن حركتي ناشايست پديد آيد، يك انگشت نيل بر جامه او بزند تا چون بازآيد، او را حال معلوم شود.

·        عبید در این حکم، از ماهیت دیالک تیک زن و مرد بیشتر پرده برمی دارد.

1

·        از این رفتار بازرگان معلوم می شود که رابطه زن و مرد نه رابطه ای مبتنی بر اعتماد و عشق، بلکه رابطه ای مبتنی بر سوء ظن و نفرت است.
·        در غیر اینصورت لزومی نمی داشت که زن در غیاب مرد تحت کنترل قرار گیرد.

2

·        در این حکم، ضمنا از استنباط کلی طبقه متوسط از جنس زن پرده برداشته می شود.
·        زن به مثابه ابلیس و یا به مثابه یکی از اعوان و انصار ابلیس قلمداد می شود.
·        این بدان معنی است که زن طبقه متوسط نه همسر، بلکه بیشتر برده است و به محض اینکه برده دار عزم سفر می کند، ره خویش می گیرد و به ارضای نیازهای خویش کمر می بندد.

حکم سوم
پس از مدتي خواجه به خادم نبشت:
« چيزي نكند زهره كه ننگي باشد.
بر جامه او ز نيل رنگي باشد.»

·        عبید در این حکم، عمدا و یا سهوا، واژه بازرگان را با واژه خواجه تعویض می کند.
·        خواجه اصولا به معنی خداوند بنده، غلام و غیره است.
·        اینکه خواجه در حق بازرگان نیز بکار برده می شود، از این حقیقت امر پرده برمی دارد که در جامعه فئودالی، بقایای مناسبات برده داری کماکان جانسختی می کند.
·        این بدان معنی است که بازرگان نه تنها بورژوا ست، بلکه علاوه بر آن، خداوند غلام و بنده نیز است.

·        علت این روند و روال به احتمال قوی سطح بسیار نازل توسعه نیروهای مولده است.
·        چون فقط در آن صورت است که انسان ها حداقل برای زنده ماندن به بردگی تن در می دهند.

 حکم چهارم  
خادم باز نبشت:
«گر آمدن خواجه درنگي باشد
چون باز آيد، زهره پلنگي باشد»

·        عبید در این حکم از زبان خادم، زهر زن ستیز خود را می ریزد.
·        او زن را به مثابه موجودی شهوت ران و لگامگسیخته از جنس شیاطین جا می زند.
·        آن سان که اگر سفر بارزگان طولانی تر گردد، زن از فشار غریزی به ددی درنده بدل می شود.
·        ستم بر پرولتاریای مضاعف هزار فرم دارد، این هم یکی از آن فرم ها ست.
·        ستم طبقاتی و جنسیتی حتما نباید با غل و زنجیر و شلاق و چوب و چماق اعمال شود.
·        ستم می تواند با شلاق ایدئولوژیکی اعمال شود، با تحقیر و توهین و ابلیس واره نمائی اعمال شود.
·        ستم می تواند با تخریب شخصیت زن نیز اعمال شود.
·        آن سان که چه بسا امر به خود ستمکش حتی مشتبه شود و خود را لایق این ستم تلقی کند و چه بسا حتی بر ابلیس وارگی خود اذعان کند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر