۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

دودکش پاک کن کوچک و ترانه سرا!

جینا روک پاکو
برگردان میم حجری
پیشکش به بهار زبر دست



·        وقتی که زمستان به پایان می رسد، دودکش پاک کن کوچک به تمیز کردن بام ها مشغول می شود.

·        دودکش پاک کن کوچک گرد و غبار و آلودگی های دیگر را دوست ندارد.

·        و وقتی همه چیز تمیز باشد، فقط با کفش راحتی خانگی راه می رود.

·        از این رو، وقتی که او در پشت بامی، جاپاهای کثیف دید، دچار حیرت شد.

·        «کسی باید اینجا بوده باشد»، دودکش پاک کن کوچک اندیشید و به جستجوی آن کس پرداخت.



·        دودکش پاک کن کوچک از پشت بامی به پشت بامی دیگر رفت و پس از مدتی در آخرین پشت بام، مردی را دید، مردی که ریش داشت و ساکت و ساکن نشسته بود.

·        «سلام»، دودکش پاک کن کوچک گفت.

·        «تو همه پشت بام ها را کثیف کرده ای و کار دست من داده ای!»

·        «ساکت باش!»، مرد ریشو گفت.
·        «من هنرمندم!»

·        دودکش پاک کن کوچک سه دقیقه سکوت کرد.

·        اما بیشتر از سه دقیقه تاب نیاورد.

·        «چه کار می کنی در پشت بام؟»، دودکش پاک کن کوچک پرسید و در کنار مرد ریشو نشست، که ادعای هنرمندی داشت.

·        «من آوازها را گرد می آورم»، مرد ریشو گفت.
·        «من ترانه سرا هستم!»

·        آنگاه نی اش را برداشت، بر لب گرفت و به زدن آهنگی پرداخت.

·        پرنده ها ـ همه ـ به پشت بام آمدند و به نوای نی مرد ریشو گوش دادند.

·        «می دانی»، مرد ریشو که ترانه سرا بود، گفت.
·        «موسیقی همه جا هست.
·        فقط باید آن را گوش داد و شنید.
·        اما در پائین، در شهر خیلی سر و صدا هست.
·        از این رو ست که من به پشت بام آمده ام.»

·        «از آشنائی با تو شاد و خوشحالم»، دودکش پاک کن کوچک گفت.
·        «اگر چه کفش هایت کثیف اند!»

·        «گوش بده!»، ترانه سرا ـ به زمزمه ـ گفت.

·        آنگاه ویولن خود را برداشت و با آن، نوائی را که شنیده بود، برای دودکش پاک کن کوچک نواخت.

·        بعد آندو در تمام طول روز، در آن بالا نشستند و ترانه سرا با آلات موسیقی مختلف به نواختن نواهائی که می شنید، پرداخت.

·        با گیتارش ترانه های شادی بخشی نواخت و دودکش پاک کن کوچک از خنده روده بر شد.

·        با نوای ساز دهنی اش، هر دو غرق رؤیا شدند و نوای ترومپت چنان غم انگیز بود که اشک از چشمان شان بیرون تراوید.

·        آنگاه اشک یکدیگر را پاک کردند و منظور همدیگر را  فهمیدند.

·        طولی نکشید که دودکش پاک کن کوچک ـ حتی وقتی که ترانه سرا آهنگ نمی نواخت ـ  توانست نواها را بشنود.

·        شامگاهان، وقتی که ماه گرد ـ همچون توپی ـ از فراز پشت بام خانه ها می گذشت، دودکش پاک کن کوچک از ترانه سرا خداحافظی کرد.

·        «من نوای کوتاهی را برای تو هدیه می کنم»، ترانه سرا گفت.
·        «می توانی بشنوی؟»

·        آنگاه دودکش پاک کن کوچک چشم هایش را بست و به نوائی گوش داد، که فقط به او تعلق داشت:
·        نوائی مرکب از باد شبانگاهی، فریاد جغد، درخشش اختران و خش و خش برگ ها.

·        «خیلی ممنون!»، دودکش پاک کن کوچک به ترانه سرا گفت و کفش های راحتی خانگی اش را به او هدیه داد.

·        «تو می توانی این کفش ها را بپوشی، وقتی که دو باره به پشت بام می آئی»، دودکش پاک کن کوچک به ترانه سرای هنرمند گفت.

·        و ترانه سرا قول داد که آن ها را بپوشد و پشت بام ها را کثیف نکند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر