هر شب
ستاره ای به زمين می كشند و باز
اين آسمان غمزده، غرق ستاره ها ست.
سیاوش کسرائی
(1305
ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
تحلیلی از گاف سنگزاد
·
روند و روال، در طبیعت بیشک چنین است.
·
مسئله اما این است که آیا می توان میان طبیعت
اول و طبیعت دوم (جامعه بشری) علامت تساوی گذاشت و روندهای اجتماعی را ناتورالیزه
کرد؟
1
·
در فلسفه غیر پرولتری از دیرباز و همچنان و هنوز
به این کردوکار خطا ادامه می دهند:
·
روندهای طبیعی را سوسیالیزه می کنند و روندهای اجتماعی
را ناتورالیزه.
·
میان حیوان و نبات و انسان علامت تساوی می گذارند
و بربریت امپریالیسم را توجیه می کنند.
·
مثلا از این که گرگ ها بر گله بره ها می زنند و
صدها بره بیدفاع را لت و پار می کنند، نتیجه گرفته می شود که قوای درنده امپریالیسم
هم حق دارد که بر ملل ضعیف حمله برد، قتل عام کند و دار و ندارشان را به غارت برد.
·
این به معنی ناتورالیزه کردن پدیده ها و رندهای اجتماعی
است.
·
این به معنی علامت تساوی گذاشتن میان طبیعت و جامعه
بشری است.
2
·
در ادبیات ایران این کردوکار خطا، طبیعی ترین کردوکار
شعرا و فلاسفه بوده و کماکان است.
·
حتی شیخ شیراز برای دفاع از منافع اشرافیت بنده دار
و فئودال به همین ترفند عوامفریب چنگ می زند:
الف
·
سعدی به عنوان مثال، مفهوم «خداوند بالا و پست» را
برای عوامفریبی به خدمت می گیرد:
·
خواننده بدون کمترین زحمت فکری به این نتیجه می
رسد که نابرابری های اجتماعی همانقدر طبیعی (ناتورال) و الهی و خداخواسته اند که «پستی
و بلندی» در طبیعت، طبیعی، الهی و خداخواسته است و باید همیشه هم چنین باشد.
·
مراجعه کنید به تئوری شبه فاشیستی بنیاد در
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ب
·
سیاوش (و یا محمد زهری) هم در این شعر معروف خاص
و عام، با نهایت خیرخواهی و بطور غیرمستقیم به اجتماعی کردن پدیده ها و روندهای
طبیعی مبادرت می ورزد و خواننده تخیل مند به راحتی خوردن کاسه ای آب، به نتیجه غلط
زیر می رسد:
·
همانطور که در طبیعت هر شب ستاره ای را به زمین
می کشند و علیرغم آن آسمان همیشه غرقه در ستاره می ماند، به همین سان نیز نباید از
قتل عام «ستاره های اجتماعی»، مثلا رهبران سیاسی، فلاسفه، متفکرین، هنرمندان و
پزشکان و معماران و روشنگران انقلابی باکی به دل راه داد.
·
تعداد ستارگان اجتماعی به تعداد دانه های شن در
کویر است.
ت
·
بر پایه همین باور خرافی است که رهبران سیاسی
اندیشنده و پخته و آبدیده، چه بسا داوطلبانه سینه به رگبار ارتجاع می سپارند تا در
جهان به اصطلاح فانی، جاودانه شوند.
·
بدین طریق، خردستیزی غریبی رواج می یابد:
·
مرگ بیهوده و برای هیچ و پوچ مد روز می شود.
·
نه تنها مد روز می شود، بلکه به درجه معیار و
ملاک حقانیت اندیشه و مشی و راه ارتقا داده می شود:
·
هر حزب و دسته بیشترین تعداد شهدا را داشته باشد،
خط مشی سیاسی اش برحق تر و درست تر تلقی می شود.
·
تفکر و تحلیل اوبژکتیف مسائل، دیگر لزومی پیدا
نمی کند.
·
مردم با تعیین تعداد شهدای هر گروه سیاسی به درجه
صحت خط مشی سیاسی آن پی می برند.
·
چه بهتر از این.
·
طنز تلخ قضیه اما در اینجا ست که تعداد بیشتر به
اصطلاح شهدا، نه دلیل بر فهم و فراست شگرف گروه و سازمان و حزب، بلکه دلیل بر
نفهمی و بی شعوری آن است.
پ
·
کمتر ملتی شاید در جهان متمدن یافت شود، که بسان
ملت ایران مرده پرست باشد، بسان ملت ایران خودستیز باشد، بسان ملت ایران، هنر اصلی
اش شیر کردن فرزندان صادق و ساده دل خود و فرستادن شان به جلوی گلوله باشد.
·
این هنر فقط و فقط نزد ایرانیان است و بس.
ث
·
شعر در این زمینه نقش مهمی بازی کرده، بازی می کند
و به احتمال قوی بازی خواهد کرد.
·
شعرائی که تا آخرین شیره زندگی را می مکند و هزار
سال عمر می کنند، در نهایت بی خیالی و بی اعتنائی، جوانان هنوز ریش در نیاورده را «نخبه
تاریخساز» جا می زنند، جلوی رگبار گلوله می فرستند و بعد مرثیه ای بلند بالا در
رثای شان می سرایند و نام در می کنند.
·
بدین طریق است که جوان هپیلی هپو ساده لوح، به
چرخش قلمی به «شیرآهنکوهمردی رویین تن» استحاله می یابد.
ج
·
در نتیجه این تشبثات خردستیز، آسمان جامعه از
ستاره های فدائی هیچ و پوچ پر می شود، اما در خود جامعه قحط رهبر و اندیشنده
حکمفرما می شود و در این واویلا یکه تازی شیادان رنگارنگ آغاز می گردد.
·
جوانشیرها،، نیک آیین ها، تیزابی ها، مهرگان ها و
صدها گوهر اندیشنده از بین می روند و مشتی بی خبر از همه جا و همه چیز سکاندار
کشتی جامعه و احزاب و سازمان ها می گردند.
3
·
ایکاش چنین بود که سیاوش (و یا محمد زهری) تصور و
تصویر می کند.
·
ولی متاسفانه از این خبرها نیست.
·
طبیعت با جامعه تفاوت جدی دارد.
·
طبیعت برای ستاره سوخته ای، تره هم حتی خرد نمی
کند.
·
ستاره سوخته برای جامعه اما می تواند خیلی خیلی
گران تمام شود.
·
چرا؟
الف
·
برای اینکه تاریخ اوتوماتیسم سرش نمی شود.
·
تاریخ ـ بر خلاف طبیعت ـ سوبژکت مند است.
·
طبیعت به سوبژکت (انسان) نیازی ندارد.
·
بود و نبود انسان برای روندهای طبیعی یکسان است.
·
توفان و آتشفشان به دستور بنی بشر صورت نمی
گیرند.
·
انقلابات
اجتماعی اما بدون شرکت فعال انسان ها تحقق نمی یابند.
·
انقلابات
اجتماعی اما از گردنه دیالک تیک توده و رهبر می گذرند.
·
حتی ساده
ترین کارها در جامعه بشری، بدون کردوکار آدمی انجام نمی یابند.
ب
·
در تاریخ و یا جامعه، بدون شرکت فعال بنی بشر آب هم حتی از آب تکان
نمی خورد.
·
بر ستاره های کمیاب جامعه به هیچ دلیل و بهانه و
دستاویزی نمی توان و نباید کم بها داد و آنها را فدای هیچ و پوچ ساخت.
ت
·
سیاوش (و یا محمد زهری) بیشک خود می دانست و صرفا قصد اشاعه امید داشت.
·
اما همین کتمان خیرخواهانه حقیقت، خیلی گران تمام
می شود و تمام خواهد شد.
·
ملت ها با هزار زحمت، ستارگان بشردوست نادر و
کمیاب خود را می پرورند، برای اینکه به آنها در لحظات سرنوشت ساز نیاز مبرم خواهند
داشت.
در غیاب ستارگان اصیل،
عوامفریبان و شیادان یکه
تاز میدان سیاست می شوند و فاجعه آغاز می شود.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر