خواجه
نظامالدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701 ـ
772 هجری قمری)
رساله دلگشا
در فكر
بودم
يكي در باغ خود رفت، دزدي را پشتواره پياز در
بسته ديد.
گفت:
« در اين باغ چه كار داري؟»
گفت:
«بر راه ميگذشتم ناگاه باد مرا در باغ
انداخت. »
گفت:
«چرا پياز بركندي؟»
گفت:
«باد مرا ميربود، دست در بند پياز ميزدم،
از زمين برميآمد. »
گفت:
« اين هم قبول، ولي چه كسي جمع كرد و پشتواره
بست؟»
گفت:
«والله من نيز در اين فكر بودم كه آمدي.»
پایان
تحلیل از یدالله سلطان پور
عنوان حکایت
در فكر
بودم
·
عنوان این
طنز بیانگر شیوه استدلال جالب پیازدزدی است.
·
اما ضمنا
افشای طرز تفکر جاری جامعه ای است که به همه چیز شباهت دارد، مگر به تفکر.
·
مفهوم «در
فکر بودن» اینجا نه به معنی کلنجار مفهومی، نه به معنی گذار از عام به خاص و
برعکس، بلکه به معنی گرفتاری در کلاف سر در گم سرگیجه است، به معنی سرگردانی در
برهوت بی سر و سامان ندانمگرائی است.
حکم اول
يكي در باغ خود رفت، دزدي را پشتواره پياز در
بسته ديد.
·
مردی
وارد باغ خویش می شود و دزدی را با کوله بار پیاز برپشت می بیند.
·
همه
قرائن دال بر دزدی پیاز است.
·
مرد اما
وارد بحث با پیاز دزد می شود.
حکم دوم
گفت:
« در اين باغ چه كار داري؟»
گفت:
«بر راه مي گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. »
·
شیوه
استدلال دزد کمترین بوئی از خرد نبرده است:
·
او دلیل حضور
خود در باغ غیر را به گردن باد می اندازد.
·
انگار
تکه کاغذی بوده که باد او را از جاده به باغ انداخته باشد.
·
صاحب باغ
به یاوه او قاعدتا تره هم خرد نمی کند، ولی هم صحبتی با او را بامزه می یابد و سر
به سرش می گذارد.
حکم سوم
گفت:
«چرا پياز بركندي؟»
گفت:
«باد مرا ميربود، دست در بند پياز ميزدم، از
زمين برميآمد.»
·
دزد در
همان مسیر که استدلال خود را شروع کرده، پیش می راند:
·
باد
ظاهرا دست بردار نبوده و او برای نجات از شر باد به بوته های پیاز چنگ زده است.
·
این بخش
استدلال دزد منطقی است.
حکم چهارم
گفت:
« اين هم قبول، ولي چه كسي جمع كرد و پشتواره
بست؟»
گفت:
«والله من نيز در اين فكر بودم كه آمدي.»
·
از مفهوم
«این هم قبول» مرد می توان دریافت که کمترین ارزشی به دلیل واره های دزد قائل
نیست.
·
ولی با
این حال دزد را به بن بست منطقی سوق می دهد و از او دلیل کوله بار بسته پیاز بر
پشتش را می پرسد.
·
دزد
قاعدتا باید آچمز شود، راه برونرفت از بحث نیابد و اقرار کند که دزدی کرده است
و مابقی بهانه و یاوه بوده است.
·
دزد اما تردیدگرائی
و ندانمگرائی (اسکپتیسیسم و اگنوستیسیسم) رایج در جامعه را به خدمت می گیرد و خود
را از پر کردن پیاز در کوله پشتی و به دوش کشیدن آن تبرئه می کند.
·
خواه
عبید بداند و خواه نداند، خواه بخواهد و خواه نخواهد، عملا به افشای تئوری شناخت مبتنی
بر تردیدگرائی و ندانمگرائی می پردازد و بی پایه بودن آشکار آن را اثبات می کند.
مراجعه کنید به اسکپتیسیسم و اگنوستیسیسم در
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر