۱۳۹۱ مهر ۲۳, یکشنبه

سیری در جهان بینی شاملو (15)

احمد شاملو (21 آذر 1304 ـ 2 خرداد 1379)
شاعر ، نویسنده، پژوهشگر و مترجم

شعر از شاملو ۱۳۴۰
کـوچـه هـا بـاریکـن دُکـٌونـا بـسـتـه س،
خـونـه هـا تـاریکـن طاقا شـیـکـسـتـه س،
از صـدا افـتـاده تـار و کـمـونـچـه
مُـرده می بـرن کـوچـه بـه کـوچـه .
نگا کـن !
مُـرده ها به مُـرده نـمی رن،
حـتـا بـه شـمع ِ جـون سـپـرده نـمی رن،
شـکل ِ
فـانـوسـی یـن که اگـه خـامـوشـه
واسـه نـف نـیـس هَــنــو یـه عـالـم نـف تـوشـه.
جـمـاعـت!
من دیگـه حـوصـلـه نـدارم
بـه « خـوب»  امـیـد و از «بـد» گـلـه نـدارم . گـر چه از دیگـرون فـاصـلـه نـدارم،
کاری بـا کار ِ ایـن قـافـلـه نـدارم!

تحلیلی از 
مجید اصلی زاده و میم حجری  

 مجید
کـوچـه هـا بـاریکـن دُکـٌونـا بـسـتـه س،
خـونـه هـا تـاریکـن طاقا شـیـکـسـتـه س،
از صـدا افـتـاده تـار و کـمـونـچـه  
·        این بند شعر فضا را توصیف می ‌کند:
·        راه رفتن در کوچه باریک، تداعی کننده احساس خفقان است.
·        دکان‌ های بسته نومیدی اورند.
·        سخن از فقدان شور و شوق است.
·        سقف ها شکسته اند، ولی تعمیری در کار نیست.
·        قحط آواز و جشن و شادی است.
·        با وجود قصر یخ، باشگاه بولینگ عبدو، رستوران چاتنگا و غیره.

میم
کـوچـه هـا بـاریکـن دُکـٌونـا بـسـتـه س،
خـونـه هـا تـاریکـن طاقا شـیـکـسـتـه س،
از صـدا افـتـاده تـار و کـمـونـچـه  

·        این بند شعر، ضمن اینکه به قول درست مجید، تلاشی در جهت توصیف فضای شهر و یا کشور است، اما همزمان آئینه جهان بینی شاعر است.
·        چیزها، پدیده ها و سیستم ها بسته به پایگاه طبقاتی و نتیجتا جهان بینی هرکس به طرز معینی انعکاس می یابند.
·        از این رو، از انعکاس چیزها می توان به شناخت آئینه جهان بینی شاعر نایل آمد.
·        یعنی از دیدن تصویر معنوی می توان به شناخت جهان و جهان بینی شاعر پی برد.
·        ما نمی دانیم که تاریخ سرایش این شعر کی بوده است.
·        شاملو تاریخ سرایش اشعار خود را برای تأمین امنیتی خویش اغلب تغییر می داد.

1
کـوچـه هـا بـاریکـن


·        شاعر با حکم «کوچه های باریک اند» احتمالا از استبداد حاکم پرده برمی دارد.
·        اتفاقا محمود اعتمادزاده (به آذین) نیز در مقاله ای راجع به دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)، آزادی را به مثابه حرکت در لا به لای دیوارهای ضرورت تصور و تصویر می کند.

2
دُکـٌونـا بـسـتـه س

·        شاعر با حکم «دکان ها بسته است» احتمالا از رکود اقتصادی پرده برمی دارد.
·        اگر در جامعه رونق اقتصادی بر قرار می بود، می بایستی دکان ها باز باشند و مشتری زیاد.

3
خـونـه هـا تـاریکـن

·        شاعر با حکم «خانه ها تاریک اند»، احتمالا از خفقان حاکم و فقر و ذلت مردم پرده  برمی دارد.

4
طاقـا شـیـکـسـتـه س

·        شاعر با حکم «طاق ها شکسته است»، احتمالا قصد نشان دادن عدم تأمین زندگی مردم را دارد.  
·        چون سقف شکسته هر آن می تواند فروپاشد و سکنه خانه را نابود سازد.

5
از صـدا افـتـاده تـار و کـمـونـچـه  

·        شاعر با این حکم از سوئی از محو جشن و شادی پرده برمی دارد و از سوی دیگر، از بدتر و  وخیمتر گشتن اوضاع.
·        چون ظاهرا و بزعم شاعر، قبلا تار و کمانچه در صدا بوده اند و اکنون از صدا افتاده اند:
·        دیروز بزعم شاعر، بهتر از امروز بوده است.

مجید
مُـرده می بـرن کـوچـه بـه کـوچـه .
نگا کـن !
مُـرده ها به مُـرده نـمی رن
حـتـا بـه شـمع ِ جـون سـپـرده نـمی رن
شـکل ِ فـانـوسـی یـن که اگـه خـامـوشـه
واسـه نـف نـیـس، هَــنــو یـه عـالـم نـف تـوشـه.

·        این قسمت از شعر به ترسیم اتفاقاتی می پردازد که یا از چشم عوام پنهان است، یا بدان بی ا عتنایی می کنند:
·        جوانانی که اعدام شده اند:
·        فانوسی که علیرغم وجود نفت، خاموش شده، یعنی جوانمرگ شده است.

میم
مُـرده می بـرن کـوچـه بـه کـوچـه .
نگا کـن !
مُـرده ها به مُـرده نـمی رن
حـتـا بـه شـمع ِ جـون سـپـرده نـمی رن
شـکل ِ فـانـوسـی یـن که اگـه خـامـوشـه
واسـه نـف نـیـس، هَــنــو یـه عـالـم نـف تـوشـه.

·        حق با مجید است:
·        شاعر در این بند شعر از ترور دولتی پرده برمی دارد.
·        از ترور جوانان که به قول سیاوش کسرائی، «به مرگ وام ندارند»، بلکه بدهکار زندگی اند.
·        اکنون حدس ما تأیید می شود:
·        این شعر نه در سال 1340، بلکه پس از انجام انقلاب سفید و پس از خلع ید از فئودالیسم و روحانیت و شروع مقاومت ضد انقلابی (ضد سرمایه داری و ضد انقلاب سفید) از سوی نیروهای وابسته به فئودالیسم و روحانیت و خرده بورژوازی و بورژوازی سنتی سروده شده است.
·        این مقاومت ضد انقلابی زیر ماسک های مختلف چپ و مذهبی و غیره صورت گرفته و شاملو و دیگر روشنفکران جامعه نسبت به این مقاومت ارتجاعی سمپاتی داشته اند:
·        تئوریسین های بورژوازی مدرن (مؤلفین کتاب موسوم به «انقلاب سفید؟») بدرستی از ارتجاع سرخ و سیاه سخن گفته اند.    
 مجید
جـمـاعـت!
من دیگـه حـوصـلـه نـدارم
بـه « خـوب»  امـیـد و از «بـد» گـلـه نـدارم . گـر چه از دیگـرون فـاصـلـه نـدارم،
کاری بـا کار ِ ایـن قـافـلـه نـدارم!

·        رفتن و اینجا نماندن، همیشه جنبهٔ اعتراضی در شعر داشته است.
·        انسان آزاده نه به میل خود، بلکه بالاجبار می ‌رود.
·        به همین دلیل اگر شاعری در شعرش آن را عنوان کند، توجه خواننده را جلب می ‌کند و خواننده می ‌پرسد که چرا می خواهی‌ بروی؟
·        اینجا هم کم و بیش همین حالت تداعی می شود:
·        شاعر باید برود، چون به سکوت جامعه اعتراض دارد.
·        حوصلهٔ امید داشتن ندارد و گله هم نمی خواهد بکند.
·        او با جامعه است ولی‌ با جامعه کاری ندارد.

·        چرا؟

·        چرای‌ آن را می ‌توان به سلیقه شخصی‌ پاسخ داد.
·        شاید همین قسمت آخر شعر به تخریب آن منجر می شود.
·        شاعر در این بند شعر، بیشتر به خود می پردازد تا به جامعه و توده‌ ها!

·        چرا صحبت از بذر پاشی و روشنگری در میان نیست؟

·        چرا الهامی از از رهنمود حکیم طوس تحت عنوان « تونا بود هر که دانا بود»، یعنی بدون تئوری انقلابی نمی توان، انقلاب کرد، گرفته نمی شود؟
·        شاید اتفاقات ۸ سال، قبل یعنی کودتای 28 مرداد 1332، در این بینش شاعر مؤثر بوده اند.

·        شاعر نا‌ امید است؟

·        گویند:
·        «نرگس تمثال خود را در آب بدید و عاشق خویشتن خویش شد.»  

·        شاید شاعر چاره  دیگری به غیر از عاشق خود شدن نداشته است.
·        چون از خلق بخاری بلند نمی ‌شد.
·        شاعر اگر شعر زیر از آشنا ملک را آنموقع می‌ خواند، چه بسا‌ آینده خود را در آئینه شعر ایشان می دید و از دیدن پیرمرد عبوس عصا به دست، به هراس می افتاد:

فردا آمده است و ایستاده است
پیش روی من
می‌ پرسد:
«چه می‌ خواستی؟»

با عصا او را کنار می‌ زنم،
همچنان چشم دوخته
به دوردست
منتظر!
 آشنا ملک

میم
جـمـاعـت!
من دیگـه حـوصـلـه نـدارم
بـه « خـوب»  امـیـد و از «بـد» گـلـه نـدارم . گـر چه از دیگـرون فـاصـلـه نـدارم،
کاری بـا کار ِ ایـن قـافـلـه نـدارم!

·        شاعر در این بند واپسین شعر، بسان بچه ننه ی ننر از خود راضی و از تاقچه بسیار بسیار بالا، توده ها را مورد خطاب قرار می دهد و به قول خودش، «کلام آخر» را بر زبان می راند:

1
من دیگـه حـوصـلـه نـدارم

·        شاعر احتمالا تحت تأثیر هروئین مادی و یا ایدئولوژیکی و یا هر دو با هم، از بی حوصلگی خود پرده برمی دارد.
·        این ابلاغ شاعر، حاوی نوعی خودخشنودی است.
·        این ابلاغ شاعر، ضمنا نشانگر پر بهادادن به خویشتن خویش است.
·        کسی که خود را منجی جهان تلقی نکند، هرگز بی حوصلگی اش را جار نمی زند.

2
بـه « خـوب»  امـیـد و از «بـد» گـلـه نـدارم .

·        شاعر در این حکم، نسبت به دوئالیسم خیر و شر موضع می گیرد:

الف
بـه « خـوب»  امـیـد   نـدارم .
·        شاعر به خیر امید ندارد.

·        این اما به چه معنی است؟

·        خیر مفهومی انتزاعی و مجرد است و معلوم نیست که منظور شاعر از آن چیست.
·        شاعر به خیر هر چه هم که باشد، دیگر امیدی ندارد:
·        قطع امید از پیروزی نیکی بر بدی؟

·        اگر منظور شاعر همین باشد، این به معنی پسیمیسم (بدبینی فلسفی) است.
·        پسیمیسم یکی از گرایشات طبقات اجتماعی واپسین و در حال زوال است.
·        پسیمیسم گرایش تعیین کننده روشنفکران وابسته به امپریالیسم است.

ب
از «بـد» گـلـه نـدارم .
·        شاعر از شر گله ندارد.
·        این دیگر نور علی نور است.
·        شاعر از ترور دولتی که نوجوانان کشور را درو می کند، حتی شکوه و شکایتی ندارد.
·        به خیر و شر مطلقا بی اعتنا ست.
·        بی بو و بی خاصیت مطلق است.

·        این اما به چه معنی است؟

·        این بدان معنی است که شاعر اگر قبلا مبارزه می کرده، از جبهه گریخته و ساز و برگ نبرد از خود دور ساخته است.
·        این به معنی تسلیم و ضمنا تبلیغ تئوری تسلیم است.
·        این همان تئوری تسلیم و تحمل و تمکین خواجه حافظ است.

·        این اما در قرن بیستم روی دیگر مدال گرایش روشنفکران وابسته به امپریالیسم است.
·        یک روی این مدال سمتگیری ایدئولوژیکی امپریالیستی، نومیدی از پیروزی خیر بر شر و روی دیگر آن سازش و تمکین و تسلیم به شر است.
·        یکی از نویسندگان شهیر ضد کمونیست از مجارستان که جایزه باران شده بود، قهرمان یکی از رمان هایش در اتاق بی همه چیزی به تنهائی چمباتمه زده، بشقابی مملو از مدفوع خشک جلوی خود نهاده و تکه تکه اطعام می کند و به زمین و زمان فحش و دشنام می دهد.

3 
گـر چه از دیگـرون فـاصـلـه نـدارم،
   کاری بـا کار ِ ایـن قـافـلـه نـدارم!

·        این تعیین موضع قاطع شاعر است:
·        بد و خوب جامعه برای شاعر یکسان است.
·        شاعر بی طرف و خنثی است.
·        بی طرفی شاعر اما ـ در تحلیل نهائی ـ به معنی سکوت است، به معنی پرهیز از انتقاد است و نتیجتا به معنی تحکیم مواضع ارتجاع است.

موضع شاعر در بهترین حالت، نشانگر جامعه گریزی او ست.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر