۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

به دشت تاک می روم

و گوش می کنم
نوای سرخوش چکاوکی


مسعود دلیجانی
سرچشمه:
http://masouddelijani.blogfa.kom



• به روی سایه پا نهادم و
• میان سایه گم شدم:

• به جستجوی هیچ!

• نه پاسخی به روی سایه بود،
• نه گم شدن درون سایه ها

• مرا به روشنی کشاند

• نه برق آن خرد،
• که در میان ابر مبهمی ز واژگان جهید
• و انتزاع را به سایه ای حواله کرد
• درون آن نهان ناکجا،

• به روشنی رسید.

• کنون ز سایه ها،
• ز سایه های کم بها بریده ام

و آن «درخت» در درون ذهن خویش را
• رها نموده ام:



• به دشت می روم
• و خیش را به جوفِ خاک می زنم به شخم
• و دانه می پراکنم

• و آن خیال بارور به جسم دانه را،
• که همچو شبپره
• میان پیله بال می زند

• و می رود
که بند پای هر جوانه را
• ز قید و بند دانه ها رها کند
• «به نفی دانه می کشم»
• و آب را به پای آن جوانه می کشم.

• و دست می کشم به روی هر چه هست،
• به روی خاک
• به روی دانه ها، جوانه ها

• «و شک نمی کنم، هرآنچه را که لمس می کنم»

• و بهر آن، که خستگی ز تن بدر کنم
• به دشت تاک می روم
• و گوش می کنم
• نوای سرخوش چکاوکی

• که سیر گشته از وفور دانه ها

• «بدون آنکه ذهن باغ پر شود ز سود»

• و جان تاک را
• نه در تلألوئی ز روی خوشه های لعل
• نه از ورای موج نور بر فراز جام

• «که از درون جام باده مست می شوم»

• و با دو چشم جستجو
• به پیشواز رقص شاخه ها میان باد می روم
• و انعکاس رقص شاخه ها به ذهن من
• ترانه ای است.

• ترانه ای که وصل می کند مرا به زیستن،
• ترانه ای که وصل می کند مرا به زندگی


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر