آرزوی همه انسان ها دستیابی به عشق حقیقی است.
مریم اسلامی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک گروه های موسوم به
شعر و شعور و شعار
رهائی زنان ـ نیمه دیگر از منظری دیگر
میم
·
عشق را نمی توان آرزو کرد.
·
عشق هدیه و سوقات و مائده نیست
تا آرزویش بتوان کرد.
·
عشق ورزیدنی است.
·
عشق با انفعال و تماشا میانه
خوبی ندارد.
·
عشق شور و شعور و شیدائی می
طلبد.
·
عشق اصولا دادنی است، نه گرفتنی.
·
عشق راستین دراکه و شهامت و
لیاقت می طلبد.
·
عشق در هر صورت، مقوله قابل بحثی است.
مریم
·
پس ممکن است در مقوله عشق داد و ستد کمرنگ شود!
·
بقول شما عشق دادنی است نه گرفتنی.
میم
·
تجارب شخصی آدمی را به چنین نتیجه ای می رساند.
·
ولی مقوله عشق را بهتر است که بر اساس تجارب
مختلف و بویژه در عرصه ادب کلاسیک مورد کندوکاو همه جانبه تر قرار دهیم.
·
در آثار سعدی که در خرد غول آسایش بدشواری می توان
شک کرد، با عشق یکطرفه مواجه می شویم.
·
تا نظر شما چه باشد.
مریم
·
فکر کنم عشق با هیچ مقوله دیگر هستی قابل قیاس
نباشد.
·
شاید به ندرت عشق عمیق و حقیقی از هر دو طرف دیده
شود.
·
معمولا کفه ترازوی یکی از طرفین سنگین تر است.
·
گاهی هم کاملا یک طرفه است.
میم
·
متأسفانه حق با شما ست.
·
شاید بتوان علل زیر را برای مضامین (محتواهای) متفاوت
و حتی متضاد این فرم بروز عشق برشمرد:
الف
علت معرفتی (شعورین) عشق یکطرفه
·
شاید علت یکطرفه ماندن عشق و تق و لقی رابطه
مبتنی بر عشق، فقر فلسفه (خرد) باشد.
·
انسان ها در این صورت نه بر اساس آگاهی خارائین و
یقین مند، بلکه در چارچوب دیالک تیک جذب و دفع عمل می کنند.
مثال
·
هرچه یکی نسبت به دیگری
ابراز علاقه بیشتر می کند، دیگری تاقچه بالا می گذارد تا کشش او را تشدید کند.
· ظاهرا در این واکنش غیر
ارادی، غرایز خفته دیرین بیدار می شوند و راه را برای تشکیل نوعی سادیسم از سوئی و
مازوخیسم از سوی دیگر هموار می سازند.
·
در قصه لیلی و مجنون (که
متأسفانه ما هنوز نخوانده ایم) احتمالا همین روند و روال شکل می گیرد:
·
لیلی ناز می کند (سادیسم،
عاشق آزاری) و مجنون سر به بیابان می گذارد، جانورانه می زید و از تمدن و مزایای
آسایش بخش آن صرفنظر می کند. (مازوخیسم، خود آزاری)
· اگر مجنون شعور شالوده مندی
می داشت، احتمالا به این روز نمی افتاد و به قول مریم و روزبه مهرگان، غریزه را لگام می زد و رام و سر
به راه می ساخت.
·
در قصه یوسف و زلیخا ظاهرا دیالک
تیک جذب و دفع وارونه می شود:
·
با کاهش کشش یوسف به زلیخا،
کشش زلیخا شدت می یابد.
·
در رابطه با دیالک تیک جذب
و دفع می توان گفت که شعور رهنما عملا در حاشیه می ماند و نقش تماشاچی به عهده می
گیرد.
ب
عشق یکطرفه در نتیجه بیداری عشقی از یادرفته
·
یکی از دلایل عشق خودپو و
ظاهرا خودرو نسبت به کسی می تواند بیداری ناگهانی و آنی عشقی ازیادرفته و یا
بربادرفته باشد:
·
آدم کسی را می بیند و بدون
دلیل روشن و بی اعتنا به واکنش طرف مقابل، شیفته او می گردد.
·
به احتمال قوی چنین کسی قبلا
شیفته کاراکتری در رمانی و یا فیلمی و یا در عالم واقع بوده است.
·
وقتی که او در فرد جدیدی،
عناصر فرمال و ماهوی تعیین کننده ای از اآن کاراکتر را باز می یابد، عاشق ناگهانی
و آنی او می گردد.
مثال
·
ژان کریستف در رمان رومن
رولان به همین نام، عاشق خاله خویش بوده، عشقی که به علل اجتماعی و اخلاقی سرکوب
می شود.
·
اگر ژان کریستف سالها بعد،
تصادفا به زنی برخورد کند که بلحاظ ظاهر و یا رفتار نشانه های جدی و تعیین کننده
از خاله اش داشته باشد، به احتمال قوی عاشق ناگهانی و آنی او خواهد گشت.
·
می توان گفت که شعور عاطفی
ته نشین شده در ضمیر ژان کریستف به کشف مجدد خاله او منجر می شود و به فوران
آتشفشان عشقی نیرومند.
ت
عشق یکطرفه به مثابه راه رهائی از
فشار روحی خارق العاده
·
بخش اعظم عشقی که سعدی و
حافظ و امثالهم تبلیغ می کنند، عشق یکطرفه ای از این دست است.
·
این نوع از عشق را می توان
عشق بی دورنما و بی آماج عملی نام داد:
·
در این نوع از عشق ها وصلی
در بین نیست و وصل ضمنا مطلوب و ممکن نیست.
·
بنده و غلامی عاشق ارباب و
یا ارباب زاده می شود و در راه او چه بسا حتی از جان می گذرد.
سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 83 ـ 84)
·
یکی شاهدی در سمرقند داشت
·
که گفتی به جای سمر، قند داشت
·
تعالی الله از حسن تا غایتی
·
که پنداری از رحمت است، آیتی
·
نظر کردی این دوست در وی نهفت
·
نگه کرد باری به تندی و گفت:
·
که ای خیره سر، چند پوئی پی ام
·
ندانی که من مرغ دامت نی ام؟
·
گرت بار دیگر ببینم، به تیغ
·
چو دشمن ببرم سرت، بی دریغ
·
کسی گفتش:
·
«اکنون سر خویش گیر
·
از این سهلتر مطلبی پیش گیر!»
·
چو مفتون صادق ملامت شنید
·
به درد، از درون ناله ای بر کشید:
·
که بگذار تا زخم تیغ هلاک
·
بغلتاندم لاشه در خون و خاک
·
نمی بینم از خاک کویش گریز
·
به بیداد گو:
·
«آبرویم بریز!»
·
مرا توبه فرمائی، ای خود پرست
·
تو را توبه ز این گفتن اولی تر است
·
مده تا توانی، در این جنگ پشت
·
که زنده است سعدی، که عشقش بکشت.
·
محمود دولت آبادی در کلیدر همین پدیده را بلحاظ روانشناسی تئوریزه
می کند:
محمود دولت
آبادی (1319)
ستایش قدرت از سوی ناداران نا
توان، ریشه در باور به ضعف ابدی خویش دارد.
هنگام که برابری با قدرت در توان نباشد، امید
برابری با آن هم نباشد، در فرومایگان سازشی درونی رخ می نماید و این سازش راهی به
ستایش می یابد.
میدان اگر بیابد به عشق می انجامد.
بسا که پاره ای از فرومایگان مردم، در گذر از
نقطهً ترس و سپس سازش، به حد ستایش دژخیم خود رسیده اند و تمام عشق های گمکردهً
خویش را در او جستجو کرده و ـ به پندار ـ یافته
اند!
این هیچ نیست، مگر پناه گرفتن در سایهً ترس، از
ترس.
گونه ای گریز از دلهرهً مدام.
تاب بیم را نیاوردن.
فرار از احتمال رویارویی با قدرتی که خود را
شکستهً محتوم آن می دانی و در جاذبهً آن
چنان دچار آمده ای که می پنداری هیچ راهی بجز جذب شدن در آن نداری.
پناه!
چه خوی و خصال شایسته ای که بدو نسبت نمی دهی؟!
او ـ قدرت چیره ـ برایت بهترین می شود. زیباترین
و پسندیده ترین.
آخر جواب خودت را هم باید بدهی...
پس به سرچشمه دست می بری.
به قدرت جامهً زیبا می پوشانی.
با خیالت زیب و زینتش می دهی تا پرستش و ستایش به
دلت بنشیند.
دروغی دلپسند برای خود می سازی:
«شمل مردمدار و جوانمرد است!»
کلیدر صفحه 968
·
در ارتش رژیم های فاشیستی و در سازمان های فوندامنتالیستی و
مافیائی نیز همین عشق اشاعه داده می شود:
·
عشق سفله ای تحقیر گشته به خدائی، ولی فقیهی، رئیسی، سلطانی
و یا حتی مافوقی.
·
ساواک شاه و رژیم یأجوج و مأجوج چه بسا از قربانیان بلحاظ
روانی شکسته و تخریبگشته عضو می گرفت و می گیرد.
·
یعنی قربانی زجر دیده به زانو درآمده عاشق یکطرفه ی جلاد خود می شود
ودر اجرای فونکسیون محوله، یعنی شکنجه برادران خود، سنگ تمام می گذارد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر