۱۳۹۱ مهر ۷, جمعه

هماندیشی با پویش (2)

سرچشمه:
صفحه فیس بوک گروه موسوم به
«تمرین تفکر مفهومی»  

پویش
تمام نظامات موجود بنا به سرعت رشد و توسعه نیروهای تولیدی دیر با زود بعد از گذشت از مراحل تغییرات کمی و کیفی به مرحله ای می رسند که دیگر قادر به حفظ وحدت خود نبوده و از هم فرو می پاشند.

·        این فرمولبندی دوست مان به دلایل زیر نادقیق است.

1
بعد از گذشت از مراحل تغییرات کمی و کیفی به مرحله ای می رسند...

·        هر چیز پس از وقوع تغییرات کمی لازم، یعنی پس از رسیدن تغییرات کمی به حد عینی، بطور جهشی دچار تحول کیفی می شود، یعنی از کیفیت کهنه به کیفیت نو می گذرد.

·        قانون «گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی» بیانگر این حقیقت امر است.
·        این قانون دست در دست با دو قانون دیالک تیکی ـ ماتریالیستی دیگر به نام «قانون وحدت و «مبارزه» اضداد» و «قانون نفی نفی» می رود.
·        بدون درک یکی، درک دیگری دشوار است.   

2
بعد از گذشت از مراحل تغییرات کمی و کیفی به مرحله ای می رسند...

·        فرمولبندی دوست مان مبنی بر «گذشت از مراحل تغییرات کمی و کیفی» دقیق نیست:
·        تغییرات کمی به تغییرات تدریجی، ناچیز، چه بسا حتی نامحسوس و بطئی اطلاق می شود و نمی توان آنها را مرحله بندی کرد.

3
بعد از گذشت از مراحل تغییرات کمی و کیفی به مرحله ای می رسند...

·        طی مرحله کیفی در نتیجه رسیدن تغییرات کمی به حد عینی نیز در این فرمولبندی در مه ابهام گم شده است و از صراحت تهی است.
·        نظام اجتماعی پس از تحول کیفی به نظام اجتماعی دیگری بدل می شود:
·        مثال:
·        نظام فئودالی به نظام سرمایه داری بدل می شود.

4
بعد از گذشت از مراحل تغییرات کمی و کیفی به مرحله ای می رسند...

مثال
·        جامعه برده داری پس از وقوع تغییرات کمی و رسیدن آن تغییرات به حد عینی دچار تحول کیفی می شود و از رحم ان نظام اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی زاده می شود.
·        در فرمولبندی دوست مان، «به مرحله ای می رسد»،  مبهم است.
·        منظور ایشان ـ به احتمال قوی ـ وقوع تغییرات کمی در داربست نظام فئودالی است و رسیدن آنها به حد عینی و تهدید وحدت این نظام است.
·        ما به همین دلیل به این نتیجه می رسیم که فرمولبندی ایشان  مبهم و تهی از صراحت لازم است.

5
مرحله ای می رسند که دیگر قادر به حفظ وحدت خود نبوده و از هم فرو می پاشند.

·        بنظر دوست مان نظامات اجتماعی مثل نظامات طبیعی اند:
·        همانطور که زلزله و توفان و آتشفشان بی اعتنا به بود و نبود بنی بشر رخ می دهند، تحولات اجتماعی هم بی نیاز از سوبژکت تاریخساز رخ می دهند:
·        «قادر به حفظ وحدت خود نبوده و از هم فرو می پاشند.»  

·        این تصور از روندهای اجتماعی حاوی نوعی اوتوماتیسم (خودپوئی) است.
·        این تصور، روندهای اجتماعی را ناتورالیزه می کند.
·        این تصور یادآور ماتریالیسم مکانیکی قرن هجدهم فرانسه است که میان روندهای طبیعی و اجتماعی فرقی قائل نبوده اند.
·        واقعیت این است که روندهای اجتماعی از خرد و کلان، بی سوبژکت نیستند، بی فاعل انسانی نیستند، خود به خودی و اوتوماتیک و بی اعتنا به توده رخ نمی دهند.
·        نظامات اجتماعی ـ اقتصادی (برده داری، فئودالی، سرمایه داری و سوسیالیسم) را انسان ها (توده های مولد و زحمتکش) بر شانه های خود حمل می کنند، نفی دیالک تیکی می کنند و می سازند.
·        فرق اساسی روندهای طبیعی با روندهای اجتماعی همین است:
·        سوبژکت مندی روندهای اجتماعی

·        به همین دلیل است که «مبارزه طبقاتی» ـ به مثابه نیروی محرکه تاریخ ـ اهمیت عملی و نظری بی بدیلی کسب می کند:
·        بدون مبارزه طبقاتی توده های مولد و زحمتکش نظامات اجتماعی تحول پیدا نمی کنند، حتی اگر عمر تاریخی شان به پایان رسیده باشد.
·        نظام فئودالی عمر نوح می کند و چه بسا حتی چرخ تاریخ را به عقب می راند.
·        در دوره سیطره نکبت بار و دیرنده فئودالیسم توسعه جامعه بشری بلحاظ مادی و معنوی بشدت ترمز می شود، بی آنکه بطور خو به خودی فروپاشد.
·        برای غلبه بر فئودالیسم فقط در کشور آلمان جنگ سی ساله دهقانی شعله ور می شود.
·        اوتوماتیسمی در تاریخ وجود ندارد.
·        تاریخ سوبژکت مند است.
·        تاریخ فاعلمند است و نه بی فاعل و خودپو و خودرو.

 6
مرحله ای می رسند که دیگر قادر به حفظ وحدت خود نبوده و از هم فرو می پاشند.

·        هسته معقولی در نظر دوست مان وجود دارد و ان را باید در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) توضیح داد.
·        روندهای اجتماعی از خرد و کلان از گردنه دیالک تیک جبر و اختیار می گذرند.
·        در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از آن جبر است، بی آنکه اختیار هیچکاره باشد.
·        بدون توسعه نیروهای مولده، یعنی بدون توسعه وسایل تولید، بدون توسعه شیوه استخراج و تهیه و تولید مواد خام و اولیه، بدون توسعه سطح علم و فن، بدون توسعه مادی و فکری و تجربی توده های مولد و زحمتکش، اختیار نمی تواند تحول کیفی را جامه عمل بپوشاند.
·        آنارشیسم، آوانتوریسم وولونتاریسم (اراده گرائی) هر کدام در عرصه ای اختیار (آزادی) را مطلق می کنند.

·        سوبژکت مندی تاریخ هرگز به معنی همه کاره و فعال مایشاء بودن سوبژکت نیست.
·        سوبژکت تاریخ ـ به قول هگل و  مارکس و انگلس ـ به اندازه شناختش از جبر تاریخ، آزاد و صاحب اختیار است.
·        از این رو ست که حتی اگر طبقه کارگر زمام امور را در کشوری نیمه فئودالی ـ نیمه مستعمره بدست گیرد، باید در جهت توسعه نیروهای مولده جامعه و انجام وظایف تاریخی بورژوازی برنامه ریزی کند و شرایط مادی، علمی و فنی برای گذار به سوسیالیسم را گام به گام فراهم آورد.

7
مرحله ای می رسند که دیگر قادر به حفظ وحدت خود نبوده و از هم فرو می پاشند.

·        فروپاشی خود به خودی نظام اجتماعی کهنه و تشکیل خود به خودی نظام اجتماعی نوین وجو ندارد.
·        بدون شرکت فعال توده های مولد و زحمتکش اب از اب تکان نخواهد خورد.
·        بدون شرکت فعال توده های مولد و زحمتکش تحول کیفی نه امکان پذیر است و نه تضمین پذیر.
·        مطلق کردن جبر راه را به دترمینیسم مکانیکی، به فاتالیسم، اوتوماتیسم می گشاید و مطلق کردن اختیار به آنارشیسم، وولونتاریسم، آوانتوریسم.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر