سرچشمه:
صفحه فیس بوک
حمیده رضوانی
ترس من از مردن و رفتن
به آن دنیا،
دیدن دوباره ی آدم های این دنیاست !!!
دیدن دوباره ی آدم های این دنیاست !!!
حسین پناهی
میم
· خیالت
راحت باشد حضرت حسین پناهی.
·
دنیای دیگری وجود ندارد.
کامیار
ترجیح می دهم طوری زندگی کنم که گویی خدایی هست و وقتی مردم، بفهمم
نیست.
تا آنکه طوری زندگی کنم که انگار نیست و وقتی مردم، بفهمم هست.
البر کامو
· با طناب
اگزیستانسیالیست ها از قبیل نیچه و هایدگر و سارتر و کامو و امثال وطنی آنها نباید
به چاه زندگی اندر شد.
·
چون برون آمدن از آن محال است.
حمیده
منهم دوست دارم مثل جمله دوست
عزیزم کامیار گرامی فکر کنم.
کامیار
اعتقاد به خداوند چیزی است که در قلب انسان ریشه دارد و در گذر
زمان با توجه به رویدادهای زندگی هر کسی به وجود می آید.
بنده به شخصه به وجود خداوند اعتقار راسخ دارم البته سر این مسئله
قصد مباحثه ندارم چون برای بنده یک مسئله کاملا شخصی ودرونی است
وکسانی که این اعتقاد قلبی و درونی در آنها به وجود نیامده اگر
مطابق جمله البر کامو عمل کنند بنده تصور نمی کنم مشکلی برای شان پیش آید.
· در قلب
غیر از خون چیزی وجود ندارد:
· آب و
املاح معدنی از قبیل یون های سدیم و پتاسیم و غیره و مواد غذائی.
· اعتقاد و
اندیشه در مغز است.
· اعتقاد
به خدا مادر زادی نیست.
·
اجتماعی است.
·
اگر کامیار عزیز در زمان و مکان دیگری به دنیا آمده
بودند، اعتقاد دیگری می داشتند.
حمیده
به نظر من هم این اعتقادات شحصی است وهر کس هر جور دوست دارد، می تواند
فکر کند و از زندگی اش با همان طرز تفکر لذت ببرد.
· کامیار
عزیز
· دنبال آسایشیم
و یا دنبال حقیقتیم؟
· اگر کسی
دنبال خردستیزانی از قبیل کامو و شاملو و امثالهم برود، از دوزخ گمراهی و سرگیجه
سر در می آورد.
· حق با
حمیده است. ولی اعتقادات در جامعه تشکیل می شوند و یا تغییر جامعه عوض می شوند.
البته خیلی سمج و سرسخت اند.
کامیار
بنده راجع به ساختار قلب ومغز وحتی
مرکز درک وحافظه و یادگیری و احساسات مختلف در مغز اطلاع
دارم.
مثل اینکه مرکز یادگیری شما قشر مخ یا احساسات مختلف مثل عصبانیت
ولذت دستگاه لیمبیک و...
اینکه از قلب نام بردم یک اصطلاح بود
در ثانی عنوان کردن جمله ای زیبا از نویسنده ای خاص صرفا به این معنا
نیست که ان شخص بت و ایدئال شما ست.
به نظر شما امکان ندارد، شخصی در سالیان آتی در یک کشور اروپایی اعتقادی
عمیق به خداوند داشته باشد؟
حمیده
البته من فیزیک خوانده ام وعلم فیزیک چیزی به عنوان خدا که ما قبول
داریم، ندارد.
مثلا به عنوان ذره الهی که
باعث آفرینش است یاد می کند ولی اگر از علم بیایم بیرون مواقعی در زندگی تان نبوده
که فکر کنید نیروی مرموزی بهتون کمک میکنه مثل موقعیکه خیلی دل شکسته اید
کامیار
دقیقا منظور بنده هم همین بود
شاید به نظر بعضی اشخاص این مسئله جزئی از او
هام وخیالات باشه
ولی به خود بنده در موارد زیادی ثابت شده که خدایی وجود دارد
به همین دلیل بود که در ابتدای نوشته ه ام گفتم که مسئله ای است
کاملا شخصی ودرونی
حمیده
به هر حال
چه خدا باشد، چه نباشد، باید طوری زندگی کرد که از زندگی لذت ببریم
ودر عین حال باعث رنجش کسی نشویم.
همین برای زندگی بس است.
· خیلی ممنون
من فقط به نظر شما مبنی بر جا داشتن اعتقاد در قلب ایراد داشتم.
· قلب غیر
از پمپاژ خون، فونکسیون و نقش مهمی به عهده ندارد.
· اعتقاد
در قلب نیست.
· در
ادبیات کلاسیک ما از مفهوم «دل» استفاده می شود که به مثابه مرکز عشق و احساس تلقی
می شود.
· این
مقوله باید تحلیل شود.
· من فکر
می کنم منظورشان ضمیر آدمی است.
· سعدی
البته مفهوم «ضمیر دل» را هم بکار می برد.
·
· خداشناسی
در غرب خیلی وسیعتر شایع است تا در شرق.
· در غرب
هر روز دین و فرقه وسکت جدیدی یا اختراع می شود و یا از گور بیرون کشیده و مد می
شود.
· مسئله اما
نه شرق و غرب، بلکه حقیقت است که باید مورد مدافعه قرار گیرد.
· در زمینه
لذت حق با حمیده است.
· لذت اما
همیشه با ریاضت همراه است.
· فرق هم
نمی کند که آدم غنی باشد و یا فقیر.
·
· در مورد
فقیر و غنی، فقط چه بسا دیالک تیک لذت و ریاضت وارونه می شود.
کامیار
اگر لطف بفرمایید قطعه قلب مادر ایرج میرزا را مطالعه کنید که جزو
ادبیات کلاسیک ما ست، اگرچه ترجمه قطعه ای
آلمانی است هم دل به کار رفته و هم قلب
درمورد دفاع از حقیقت با شما موافقم
اگرچه همیشه حقیقت ان چیزی نیست که ما فکر می کنیم.
· حق با
شما ست.
· حقیقت
ربطی به این و آن ندارد.
· حقیقت عینی
است.
· حقیقت
مستقل از ما وجود دارد.
·
حقیقت در واقع انعکاس درست واقعیت عینی است:
· مثال فیزیکی:
· آب در
فشار جو در 100 درجه سانتیگراد می جوشد.
· این
حقیقتی عینی است و ربطی به اینکه ما راجع بدان چه فکر می کنیم، ندارد.
· حقیقت
عینی (اوبژکتیف) است.
·
· قطعه
ایرج میرزا را اتفاقا منتشر کرده ایم.
· خیلی
رئالیستی و قوی است.
· قلب اما
ربطی به اعتقاد و عاطفه و احساس ندارد.
·
· تنها
دلیل این خبط معرفتی این است که به هنگام هیجانات روحی قلب شدیدتر می تپد تا به
مغز و اعضای دیگر خون کافی برساند.
·
به همین دلیل عوام فکر می کنند که قلب کاره ای در
این زمینه است.
کامیار
بنده قصد نقد و تحلیل آثار ایرج میرزا را ندارم، ولی از انجایی که
فرمودید در ادبیات کلاسیک ما صرفا دل به کار رفته، نه قلب، این قطعه را شاهد گرفتم.
گرچه ایرج میرزا نیز یک فرد عامه نیست و چون من و شما مطمئنا به
این مطالب واقف بوده ایم.
شما عشق را در درون تان حس می کنید
از آنجایی که به عینه مشاهده نمی شود یا قانون علمی خاصی برای این
مسئله وجود ندارد، باید گفت که عشق خارج از دایره حقیقت است؟
· خیلی ممنون.
منظورم این بود که به عنوان معادلی برای ضمیر (شعور) (Bewusstsein) نه قلب، بلکه دل بکار رفته است.
· ایرج
میرزا قلب مادر را به مثابه مرکز عشق تلقی کرده است.
· حق با
شما ست.
· در باره
عشق ما سلسله تحلیل هائی نوشته ایم.
· اگر احیانا
نظراتی داشتید برای ما ارزشمند خواهند بود تا نظرات خود را به محک بزنیم.
· این
پربارترین بحثی بود که ما تاکنون داشته بودیم.
·
عمرتان دراز باد
کامیار
ولی شما جواب سوال آخر بنده را ندادید
به هر حال از مصاحبت شما خوشحال شدم
· ببخشید.
· بحث روی
چیزهای انتزاعی و هنوز تعریف نشده بسیار دشوار است.
· عشق را خیلی
ها با غریزه عوضی می گیرند.
· در غرب،
فواحش را فروشندگان عشق می نامند و عملیات جنسی را عملیات عاشقانه.
· ظاهرا هر
کس تعبیر خاص خود را از عشق سرهم بندی می کند.
· ما سعی
می کنیم در ادبیات کلاسیک بدنیال برداشت مثلا سعدی و حافظ و غیره از این مقوله
بگردیم.
· تا عشق
تعریف نشده باشد، هر بحثی، انتزاعی و پا در هوا خواهد ماند.
· در این
مورد که عشق یکی از جلوه های روح (شعور) است، شکی نیست.
· شعور به
معنی فلسفی آن فقط از آگاهی تشکیل نمی یابد، بلکه شامل احساس و عاطفه و غیره هم می
شود.
· ولی هیچ
چیز خارج از دایره شناخت بشری نیست.
·
شناخت چیزها البته دیر و زود دارد.
· شناخت عشق
هم همین طور.
· ولی به
این موضوع باید بپردازیم و از ایده های همدیگر بهره برگیریم.
· خیلی
ممنون
کامیار
بنده این مطلب را قبول دارم که همه افراد قادر به درک این مسئله نیستند.
عشق امر مقدسی است که برای برخی از اشخاص شاید بسیار به ندرت، برای
برخی یکبار پیش آید و برای برخی شاید هرگز پیش نیاید.
ولی منظور من همان عشق واقعی و مقدس بود که به نظر بنده مسئله
انتزاعی نیست.
حداقل برای اشخاصی که آن را تجربه کرده اند.
· حق با
شما ست.
· عشق
روندی واقعی است که تمام وجود آدمی را فرا می گیرد.
· بحث روی
مقوله عشق اما قبل از تعریف آن، قبل از داشتن منظور واحد از آن، انتزاعی خواهد بود.
· آنگاه
نمی توان حرف همدیگر را فهمید.
· شما هم
تعریف روشنی از آن ندارید.
· از صفت مقدس
که به عشق نسبت می دهید، معلوم می شود.
· در این
زمینه سعی کنید تعریفی ارائه دهید تا بتوان بحث کرد.
· عشق
چیست؟
· بروز
یکبار و دوبارش در عمر انسان ها مسئله ای را حل نمی کند.
· در وجود
عشق به مثابه یک روند روانی و شعورین شکی نیست.
· چیستائی
عشق مسئله است.
پایان
چطوری شد که بحث از آن دنیا و خدا به عشق کشیده شد؟
پاسخحذفهمین اعتراف به پیچدگی ذهن انسان است.
این یکی از بهترین بحث های ما بود.
پاسخحذفحمیده و کامیار عزیز هر دو از فرهنگمندترین افراد جامعه ما هستند.
آشنائی با چنین فرزانه هائی مائده ای است که بندرت نصیب بنی بشر می شود.
بحث بر سر نقل قولی از حسین پناهی و بعد البر کامو بود که بلحاظ محتوا به امام صادق تعلق دارد.
دوست مان فکر می کنند که البر خودش اختراع کرده است:
«ترجیح می دهم طوری زندگی کنم که گویی خدایی هست و وقتی مردم، بفهمم نیست.
تا آنکه طوری زندگی کنم که انگار نیست و وقتی مردم، بفهمم هست.»
البر کامو
این نظر را امام ششم شیعیان حدود هزار سال پیش گفته اند. در آن زمان با توجه به سطح توسعه نیروهای مولده نظری انقلابی و مترقی بود. امام ششم خیلی نظرات پیشرفته دارند که احتمالا از یونان باستان به ایران و عراق و غیره امده است: اتم را جزء لایتجزاء تلقی می کنند که بلحاظ اسلوبی ـ شیمیائی هنوز هم اعتبار دارد. (دموکریت نماینده این تئوری بود)
تعریفی دقیقتر برای اتم در شیمی وجود ندارد.
فلاسفه امپریالیسم هنرشان چال کردن و بیرون کشیدن ایده های عهد عتیق و عرضه آنها در زر ورق مدرن است. نظرات اینها از دم مال حداقل هزار سال پیش اند. نظرات امام غزالی را بخوانید و بعد با ترهات نیچه مقایسه کنید.
اگزیستانسیالیست های خارجی و داخلی اندیشیدن بلد نیستند.
کامیار اعتقاد را امری قلبی تلقی می کردند که شایع است: ایمان قلبی، ارادت قلبی، علاقه قلبی و غیره.
به این طریق به قلب ـ به مثابه کانون عشق و عاطفه ـ هم رسیدیم. بحث همیشه همین طور است: از عام به خاص می رود و از خاصی به خاصیی دیگر
خیلی ممنون از هماندیشی تان