خواجه نظامالدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701 ـ 772 هجری قمری)
رساله دلگشا
خودكشي شيرين
حجي در كودكي شاگرد خياطي بود.
روزي استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاري رود.
حجي را گفت:
«درين كاسه زهر است، نخوري كه هلاك شوي.»
گفت:
«من با آن چه كار دارم؟»
چون استاد برفت، حجي وصله جامه به صراف داد و تكه ناني گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبيد، حجي گفت:
« مرا مزن تا راست بگويم. حالي كه غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسيدم كه بيايي و مرا بزني. گفتم زهر بخورم تا تو بيايي من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زندهام، باقي تو داني.»
پایان
تحلیل از یدالله سلطان پور
1
خودکشی شیرین
(701 ـ 772 هجری قمری)
رساله دلگشا
خودكشي شيرين
حجي در كودكي شاگرد خياطي بود.
روزي استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاري رود.
حجي را گفت:
«درين كاسه زهر است، نخوري كه هلاك شوي.»
گفت:
«من با آن چه كار دارم؟»
چون استاد برفت، حجي وصله جامه به صراف داد و تكه ناني گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبيد، حجي گفت:
« مرا مزن تا راست بگويم. حالي كه غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسيدم كه بيايي و مرا بزني. گفتم زهر بخورم تا تو بيايي من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زندهام، باقي تو داني.»
پایان
تحلیل از یدالله سلطان پور
1
خودکشی شیرین
• چرا خودکشی شیرین؟
• عبید ظاهرا واژه «شیرین» را به دو معنی بکار می برد:
• اولا به معنی عسل که مظهر شیرینی است.
• ثانیا به معنی ماجرای شیرین و شادی بخشی که نقل می کند.
حکم اول
حجي در كودكي شاگرد خياطي بود.
حجي در كودكي شاگرد خياطي بود.
• حجی معروف به ابو احمد، شیخ علاء الدین شافعی فقیه شام بوده، که گویا در ایام کودکی نزد خیاطی کارآموز بوده است.
• عبید در این حکایت دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک استاد و شاگرد بسط و تعمیم می دهد.
• شاگردان اصناف و حرف را شاید بتوان نطفه های پرولتاریا در قرون وسطی محسوب داشت.
حکم دوم
روزي استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاري رود.
حجي را گفت:
«در اين كاسه زهر است، نخوري كه هلاك شوي.»
روزي استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاري رود.
حجي را گفت:
«در اين كاسه زهر است، نخوري كه هلاك شوي.»
• در این حکم عبید، به روابط موجود میان استاد و شاگرد در قرون وسطی اشاره می رود.
• استاد برای حفظ عسل از گزند شاگرد، دروغی سرهم بندی می کند و تحویلش می دهد.
• او عسل را زهر جا می زند و با خیال راحت پی کار خود می رود.
• از این شیوه رفتار استاد می توان دریافت که او به فهم و فراست حجی ایمان دارد:
• چون پیش شرط دادن همین هشدار، شعورمندی حجی کوچولو ست.
• برای اینکه هیچ انسان شعورمند منطقی اندیشی قاعدتا لب به زهر مهلک نمی زند.
• دیالک تیک طنز عبید نیز درست در همین شعورمندی حجی است:
• حجی کوچولو درایت درخوری برای ترجمه هشدار استاد دارد:
• او هشدار استاد را مبنی بر اینکه «در اين كاسه زهر است، نخوري كه هلاك شوي»، در ضمیر بیدار خود، بازمعنی می کند:
• «در اين كاسه عسل است، نخوري كه هلاك می شوم.»
حکم سوم
گفت:
«من با آن چه كار دارم؟»
گفت:
«من با آن چه كار دارم؟»
• حجی هشیارتر از آن است که دست خود را رو کند.
حکم چهارم
چون استاد برفت، حجي وصله جامه به صراف داد و تكه ناني گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
چون استاد برفت، حجي وصله جامه به صراف داد و تكه ناني گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
• حجی نه تنها قادر به بازمعنی حکم وارونه استاد خویش است، بلکه شیوه تهیه سکه ای برای خرید نان را نیز می داند:
• وصله جامه به صراف می فروشد و تکه نانی می خرد و حساب زهر کذائی را در جا می رسد.
حکم پنجم
استاد بازآمد، وصله طلبيد، حجي گفت:
« مرا مزن تا راست بگويم.»
استاد بازآمد، وصله طلبيد، حجي گفت:
« مرا مزن تا راست بگويم.»
• از این حکم عبید دیالک تیک استاد و شاگرد در قرون وسطی روشنتر می گردد:
• استاد ظاهرا علاوه بر استثمار نیروی کار شاگرد، حق آزار و تنبیه و گوشمالی او را هم دارد.
حکم ششم
حالي كه غافل شدم، دزد وصله بربود.
من ترسيدم كه بيايي و مرا بزني.
حالي كه غافل شدم، دزد وصله بربود.
من ترسيدم كه بيايي و مرا بزني.
• در این حکم عبید، دیالک تیک شاگرد و استاد روشنتر تشریح می شود:
• دزدیده شدن چیزی همان و کتک خوردن شاگرد کارآموز همان.
• رابطه ای مبتنی بر ترس و تنبیه.
حکم هفتم
گفتم زهر بخورم تا تو بيايي من مرده باشم.
گفتم زهر بخورم تا تو بيايي من مرده باشم.
• شاگرد خیاط ظاهرا دروغ می گوید، ولی علیرغم آن، از ماهیت مناسبات شاگرد ـ استاد پرده برمی دارد:
• ترس از تنبیه به قدری است که شاگرد آرزوی مرگ می کند.
• همین سنت مبتنی بر دیالک تیک ترس و تنبیه نسل به نسل منتقل شده و به نسل معاصر رسیده است.
• حریفی می گفت که پس از بازداشت بوسیله مأمورین ساواک تا شکنجه گاه از صمیم قلب آرزوی تصادفی و مرگ زودرسی را کرده است و چون آرزویش برآورده نشده، پس از اولین شکنجه و تخریب عزت انسانی اش، شبانه رگ دستش را به دندان دریده است، تا بلکه از عذاب روزهای بعد نجات یابد.
حکم هشتم
آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زندهام.
آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زندهام.
• طنز عبید در این حکم به اوج می رسد:
• زهری که در کاسه بوده به نیت مرگ زودرس خورده می شود و زهرخوار علیرغم آن، هنوز زنده است.
• دامی که استاد گسترده بود، در نهایت معصومیت کودکانه بر ضد خویشتنش گسترده می شود:
• دیالک تیک فراز و فرود، دیالک تیک استاد و شاگرد وارونه می شود:
• استاد به محاکمه کشیده می شود.
• چه می تواند کرد؟
• اگر بگوید که در کاسه عسل بوده و نه زهر، به دروغگوئی خویش اذعان کرده است و اگر واکنش نشان ندهد، می تواند به بی اعتنائی نسبت به مرگ شاگرد خویش متهم شود.
• در هر صورت آچمز شده است.
• همه راه ها به رویش بسته شده اند.
حکم نهم
باقي تو داني.
باقي تو داني.
• در حکم سه کلمه ای «باقی تو دانی» دنیائی معنا گنجانده شده است:
1
باقي تو داني.
باقي تو داني.
• دلیل هنوز زنده بودن مرا تو می دانی!
• تو دروغ گفته ای و در کاسه نه زهر، بل عسل بوده است و گرنه من می بایستی بمیرم.
2
باقي تو داني.
باقي تو داني.
• اگر قصد تنبیه بیگناهی را داری، بسم الله.
• من پیشاپیش به استقبال مرگ رفته ام.
• دیگر چه لزومی به تنبیه من است که داوطلبانه از روی جنازه خویش گذشته ام.
3
باقي تو داني.
باقي تو داني.
• حکم «باقی تو دانی» هم تیر خلاصی بر شقیقه استاد است و هم حکم نهائی برائت شاگرد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر