۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

سیری در شعری از اسماعیل خوئی (8)

کشتار ۶۷ به بانگ بلند (۳)

ـ «در شرع‌ِ خدا، "سیاستی" گر باشد،
در معنی ی ریشه‌ ای ی "کیفر" باشد.
این‌ است‌ که‌ هر سیاستی، در اسلام‌،
در دست‌ِ قضات‌ِ شرع‌ِ انور باشد.»

زندانی ها ستاده‌ بر جا، دو صَفی:

این‌ است‌ نُمادِ ترس‌ و آن‌ جان‌ به‌ کَفی.


- « تو گفتی «آری»، به‌ سوی این‌ صف‌ رو!
- تو گفتی «نه» ، برو، صف‌ِ آن‌ طرفی.»
- «تو دین که نداری؟!»
- «نه، من‌ ام یک کمونیست‌.»
- «یعنی که‌ خدا نیست‌ و اسلامی نیست‌؟»
- «یعنی که‌ جهان‌ هست‌ و در آن‌ انسان‌ هست‌،
وِ انسان‌ به‌ جهان‌ تواند انسانی زیست‌.»

- «فرض‌ است‌ به‌ مؤمن‌ که‌ نمازی باشد.»

- «شَرط‌ آن‌ که‌ نماز غیر بازی باشد.
من‌ خوانم‌ اگر نمازی، از تَرس‌ِ شما ست.»
- «جُرم‌ِ تو همین‌ زبان‌ درازی باشد! »

- «خوانی تو نماز؟» متّهم‌ ماند به‌ جای

خاموش‌، که‌ یعنی: «به‌ تو چه‌ ، بی سر و پای؟!»
- «می خوانی؟»، گفت‌ شیخ‌ و
- «ای خَر، به‌ تو چه‌؟!»
این‌ بارش‌ ، در جواب‌، غُرّید خدای.

گفتا که‌ «نماز رُکن‌ِ دین‌ باشد»، گفت‌:

«دین‌ نَبْوَد دینی که‌ چنین‌ باشد!»
گفت‌، «فرمود خدا، خود، که‌ مرا سجده‌ برید.»
«یعنی که‌ خدا همین‌ زمین‌ باشد»، گفت‌.

قاضی ی بهانه‌ جو از او کرد سئوال‌:

«آیا خوانی نمازِ خود در همه‌ حال‌؟»
او هیچ‌ نگفت‌ و قاضی اعدامش‌ کرد:
غافل‌ که‌ مسلمان‌ است‌، امّا کَر و لال‌.

- «خیزی به‌ نماز؟»

- «روز و شب‌، با اخلاص‌!»
- «لعنت‌ به‌ گروهَک‌ات‌ کنی؟»
- «لعنت‌ِ خاص‌! »
قی کرد، ولی، به‌ پاسخ‌ِ، «یاران ‌ات‌
را نیز تو حاضری زنی تیرِ خلاص‌؟»

ای عاشق‌ِ انسان، به‌ نمازت‌ چه‌ نیاز؟

هان‌! سر بفراز ـ چون‌ مسیحا ـ به‌ فراز.
از بس‌ که‌ خدایی است‌ مهرِ تو به‌ خلق‌،
باید که‌ نماز هم‌ بَرَد بر تو نماز.

اینان‌ که‌ به‌ راه‌ِ آرمان‌ بی باک ‌اند ،

از جنس‌ِ حقیقت‌ اند ، یعنی پاک ‌اند.
خورشید نماز می بَرَد برجانْ ‌شان،
هرچند ـ به‌ تن‌ ـ فتادگان‌ برخاک ‌اند.


پایان

سرچشمه:
اخبار روز

http://www.akhbar-rooz.com

تحلیل واره ای از شین میم شین


اسماعیل خویی (۱۳۱۷)
شاعر معاصر ایرانی
مؤلف آثار بیشمار
برنده جایزۀ روکرت در کوبُرگ را درسال ۲۰۱۰


عنوان شعر

کشتار ۶۷ به بانگ بلند (۳)

• عنوان این شعر اسماعیل خوئی حاکی از محتوا و موضوع آن است:
• کشتار سال
1367

• ظاهرا تحلیل اوبژکتیف روشنی از این کشتار وجود ندارد، به همان سان که از خیلی چیزهای دیگر.
• در کشور اهورا هیچ چیز آن نیست که می نماید.
• خود شاعر وضع و حال روشنفکران جامعه را در شعر پیشین به نقد کشیده اند.
• تحلیل این شعر شاید کمکی برای درک فاجعه فجیع ملی باشد.

• اما چرا کشتار به صدای بلند؟

• باید ببینیم.

فراز اول
ـ «در شرع‌ِ خدا، "سیاستی" گر باشد،
در معنی ی ریشه‌ ای ی "کیفر" باشد.
این‌ است‌ که‌ هر سیاستی، در اسلام‌،
در دست‌ِ قضات‌ِ شرع‌ِ انور باشد.»

• شعر فرم گفت و گو و به عبارت دقیقتر فرم پرسش و پاسخ دارد و ضمنا در آن، دو طرف متخاصم اعلام موضع می کنند.
• در این فراز شعر طبقه حاکمه است که رشته کلام به دست دارد:
• معنی تحت اللفظی فراز:
• در دین اسلام، اگر سیاستی وجود داشته باشد، به معنی ریشه ای مکافات و سزای کردوکار است.
• به همین دلیل نیز هر سیاستی در انحصار قضات شرع است.

• سیاست در فرهنگ لغات فارسی به معنی اداره کشور بکار می رود.
• در این فراز اما معنی اساسی سیاست با معنی قضاوت انطباق پیدا می کند.

• اما منظور صاحب سخن و یا شاعر از این برابرانگاری سیاست با کیفر چیست؟

• سیاست معمولا به معنی اداره جامعه است.
• جامعه در هر صورت باید هم اداره شود و گرنه دچار هرج و مرج می شود و فرو می پاشد.
• در این فراز شعر نیز سخن از اداره جامعه است، اما به شیوه شرعی و تئوکراتیک آن:

• شاید منظور شاعر این باشد که طبقه حاکمه جامعه را به دو دسته آشتی ناپذیر تقسیم می کند:
• خیر و شر
• مؤمن و محارب
• دوست و دشمن.


• قدرت حاکمه را به دست مؤمنین می سپارد و محاربین را به محاکمه می کشد.
• این بدان معنی است که جامعه بطرز رادیکالی پولاریزه می شود، دو شقه می شود.

• اگر برداشت ما از این فراز شعر درست باشد، در آن صورت ما باید با ثنویت و دوئالیسم افراطی و رادیکال سر و کار داشته باشیم که در فلسفه غرب مانیگری نامیده می شود.

• چون در پرتو چنین دوئالیسمی است که سیاست با کیفر انطباق پیدا می کند.
• از این فراز شعر، بوی برگشت به صدر اسلام به مشام می رسد.
• بوی برگشت به ریشه ها، به فوندامنت ها!
• عفونت فوندامنتالیسم!


فراز دوم
زندانی ها ستاده‌ بر جا، دو صَفی:
این‌ است‌ نُمادِ ترس‌ و آن‌ جان‌ به‌ کَفی.

• شاعر اکنون به توصیف محل پرسش و پاسخ، بازجوئی می پردازند:
• خواننده اکنون در می یابد که پرسش و پاسخ در زندان صورت می گیرد، میان زندانبان و زندانی!
• میان خیر و شر!
• میان مؤمن و محارب!


• دوباره سر و کله دوئالیسم پیدا می شود:
• زندانیان بر طبق اسلوب فکری طبقه حاکمه به دو طبقه تقسیم می شوند، به دو صف:

صف اول
نُمادِ ترس‌

• صف اول، نماد ترس است.
• ظاهرا شاعر نماد را به مثابه تجسم بکار می برند:
• تجسم به معنی جسمیت یابی روح است!
• تجسم اینجا به معنی مادیت یابی ترس و صف کشیدن آن است!

• تجسم یکی از مفاهیم مهم در فلسفه هگل و مارکسیسم است.

• مراجعه کنید به تجسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری


صف دوم
جان‌ به‌ کَفی

• صف دوم، نماد جان بر کفی است!
• تجسم مادی و مرئی و ملموس جان بر کفی است.

• به احتمال قوی نه تنها طبقه حاکمه دوئالیستی می اندیشد، بلکه اوپوزیسیون آن نیز.

• زندانیان در هر صورت، دوئالیستی صف کشیده اند:
• صف ترس و صف غلبه بر ترس!
• صف حراست از جان و زندگی و صف صرفنظر از جان و زندگی، صف جان بر کفی!

• سیاوش کسرائی نیز در شعری از «لاجرعه سر کشیدن زندگی و راندن ترس تا پشت مرزهای زمان»، یعنی از غلبه بر ترس، از جان بر کفی سخن می گوید:

سیاوش کسرائی
«پویندگان»

آنان به مرگ وام ندارند

آنان که زندگی را لاجرعه سر کشیدند
آنان که ترس را
تا پشت مرزهای زمان راندند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر