۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

سیری در شعری از شهناز حبیبی (3)

پاک و زلال، چونان رودی همیشه خروشان
( 10 خرداد 91) (شیراز)
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
پس کوچه های حسرت زنان تبعیدی


• بگذر از من
• که سالها ست از تو گذشته ام!

• هر نا کجایی که در آن جای داشتید،
• مرا همنشین خود می خواستید،
• در خیال خود!

• چرا که "من" را هیچگاه سرسپرده تان نخواهید دید!
• من بیش از اینها یاغی و ستیزه گرم!

• سال ها ست برای "هست شدنم" دست و پا می زنم
• میان تارهای محکمی که برای به دام کشیدنم، تنیده اید!

• می دانم خدا با من است
• و می دانم بودنم "ثبت" شده است!

• زیرا به همه شمایان پشت پا زده ام!

• و اندیشه ام را از لابلای هجویات تان
• پاک و زلال
• ـ چونان رودی همیشه خروشان ـ
• بیرون کشیده ام!

• مرا از انسان بودن گریزی نیست
• و تو را از من همیشه گریزی بی چون و چرا باد!

• من در این کشاکش، ملاقاتی بس شگفت
• با خدا داشته ام!

• می دانم خدا با من می ماند!
• می دانم خدا مرا می خواند!
پایان

میم

• شاهکار است، این شعر.
• در آغاز، فکر کردیم که این شعر از شاعر دیگری به نام شیوا ست.
• شیوا چکامه سرا!

• عصیان در شعر ایشان هم جای خاصی بر ای خود دارد.
• سرافرازی و خودمختاری هم به همین سان.

• ایشان در شعری از مفهومی به نام «خودی دیگر از خود سازی» استفاده کرده اند.
• خیلی زیبا و پرمعنا ست.
• این مفهوم بکر و نادر و زیبا از فلسفه عصر جدید لبریز است.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر