۱۳۹۱ مرداد ۱۲, پنجشنبه

سیری در داستان تکاندهنده ی کوتاهی (3)

محمود اعتمادزاده (به آذین)
(بیست و سوم دی ماه سال ۱۲۹۳ خورشیدی در کوی خُمِران چهلتن شهر رشت ـ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۵ بر اثر ایست قلبی در بیمارستان آراد تهران)
فعال سیاسی، نویسنده و مترجم نامدار معاصر ایرانی
شهرت وی از زمان ریاست کانون نویسندگان آغاز شد.
به‌آذین فعالیت های ادبی خود را از سال ۱۳۲۰، دورانی که قهرمان مجروح دوران جنگ بود، با انتشار داستان‌های کوتاه خود آغاز کرد.

نوشته‌ها و داستان‌های کوتاه بیشتری در طول سالیان پسین به رشته تحریر درآورد و با ترجمه آثار بالزاک و شولوخوف و نگارش خاطرات و تجربیاتش از زندان‌های دهه ۱۳۵۰، به حیات ادبی خود ادامه داد.
آموزش ابتدایی را در رشت، سه سال اوّل متوسطه را در مشهد و سه سال آخر متوسطه را در تهران ادامه داد.
در سال ۱۳۱۱ جزو دانشجویان اعزامی ایران به فرانسه رفت و تا دی‌ماه ۱۳۱۷ در فرانسه ماند.
زبان فرانسوی را آموخت و از دانشکدهٔ مهندسی دریائی برِست (Brest) و دانشکدهٔ مهندسی ساختمان دریائی در پاریس گواهی‌نامه گرفت.
پس از بازگشت به ایران به نیروی دریائی پیوست.
با درجهٔ ستوان دوم مهندس نیروی دریائی در خرمشهر مشغول به کار شد.
دو سال بعد به نیروی دریائی در بندر انزلی منتقل شد و ریاست تعمیرگاه این نیرو به عهده‌اش گذاشته شد.
در چهارم شهریور ۱۳۲۰در جریان اشغال ایران و بمباران در بندر انزلی زخمی برداشت که منجر به قطع دست چپ او و اتکایش به دست راست برای بقیهٔ عمر گشت.
چندی بعد، برای رهائی از قیدهائی که افسر نیروی دریائی بودن برای فعالیت سیاسی و ادبی‌اش ایجاد کرده بود، استعفا داد.
سرانجام در بهار۱۳۲۳، به گفتهٔ خودش «رشتهٔ توان فرسای خدمت نظامی از گردنش باز شد» و به وزارت فرهنگ منتقل شد.
سال‌هائی را به تدریس خصوصی زبان فرانسوی، تدریس ریاضی در دبیرستان‌ها و کار در کتابخانهٔ ملی ـ در دایرهٔ روزنامه‌ها و مجلات ـ گذراند.
چند هفته ‌ای هم در دورهٔ وزارت دکتر کشاورز، در سال ۱۳۲۵، سمت معاونت فرهنگ گیلان به عهده‌اش بود.
در پی کودتای ٢٨ مرداد١٣٣٢ او را منتظرخدمت کردند و دیگر اجازهٔ کار در وزارت فرهنگ را به او ندادند.
در تقابل با فشار تنگدستی و تنگناهای تأمین زندگی خانواده، به کار ترجمه پرداخت.
از آن پس ـ تا پایان عمر ـ زندگی او به فعالیت سیاسی و اجتماعی و به ترجمه و نویسندگی گذشت.
آثار:
• پراکنده (۱۳۲۳)
• بسوی مردم (۱۳۲۷)
• خانوادهٔ امین زادگان (رُمان ناتمام)
• دختر رعیت ( (۱۳۳۰)
• نقش پرند (۱۳۳۴)
• مُهرهٔ مار (۱۳۴۴)
• قالی ایران (۱۳۴۴)
• گفتار در آزادی (۱۳۴۷)
• شهر خدا (۱۳۴۹)
• مهمان این آقایان (۱۳۵۰، چاپ ۱۹۷۵، کُلن، آلمان)
• از آن سوی دیوار (۱۳۵۱)
• کاوه (نمایشنامه، ۱۳۵۵)
• بار دیگر و این بار (۱۳۷۰، انتشار: ۱۳۸۸)
• از هر دری (۱۳۷۱ و۱۳۷۲)
• مانگدیم و خورشیدچهر
• بر دریاکنار مثنوی و دید و دریافت (۱۳۷۷)
• نامه هائی به پسر (۱۳۸۲)
ترجمه‌ها

• بابا گوریو نوشتهٔ انوره دو بالزاک
• زنبق درّه نوشتهٔ انوره دو بالزاک
• چرم ساغری نوشتهٔ انوره دو بالزاک
• دخترعمو بت نوشتهٔ انوره دو بالزاک
• ژان کریستف نوشتهٔ رومن رولان
• جان شیفته نوشتهٔ رومن رولان
• سفر درونی نوشتهٔ رومن رولان
• زمین نوآباد نوشتهٔ میخائیل شولوخف
• دُنِ آرام نوشتهٔ میخائیل شولوخف
• شاه لیر نوشتهٔ ویلیام شکسپیر
• هملت نوشتهٔ ویلیام شکسپیر
• مکبث نوشتهٔ ویلیام شکسپیر
• استثناء و قاعده نوشتهٔ برتولت برشت
• فاوست نوشتهٔ یوهان ولفگانگ فون گوته
• نامه سن میکله نوشتهٔ اکسل مونته ، ۱۳۷۹، نشر آتیه

اشياء براي استفاده اند و انسان ها براي دوست داشتن!
زمانيكه مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 7 ساله اش تكه سنگي را برداشت و بر روي بدنه اتومبيل خط انداخت.
مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد، بدون اینكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه کرده است.
در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان چهار انگشت دست پسر قطع شد.
وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را ديد، از او پرسيد:
"پدر كي انگشت هاي من در خواهند آمد؟"
مرد آنقدر مغموم بود كه هیچي نتوانست بگويد.
به سمت اتوبيل برگشت وچندين باربا لگد بدان زد.
حيران و سرگردان از عمل خويش رو به روي اتومبيل نشسته بود و به خطي كه پسرش روي آن انداخته بود، نگاه مي كرد.
پسرک نوشته بود:
«دوستت دارم پدر!»
مرد ـ روز بعد ـ دست به خودكشي زد.
خشم و عشق حد و مرزي ندارند.
عشق را انتخاب كنيد، تا زندگي دوست
داشتني باشد و اين را به ياد داشته باشيد كه
اشياء براي استفاده اند و انسان ها براي دوست داشتن!

امروزه اما، انسان ها برای استفاده اند و اشياء برای دوست داشتن!
فراموش مکن، هرگز در تمامت عمرت که
اشياء براي استفاده اند و انسان ها براي دوست داشتن!
مراقب افكارتان باشيد كه تبديل به گفتارتان مي شوند!
مراقب گفتارتان باشيد كه تبديل به رفتار تان مي شود!
مراقب رفتار تان باشيدكه تبديل به عادت مي شود!
مراقب عادات خود باشيد که شخصيت شما را می سازند!
مراقب شخصيت خود باشيد كه سرنوشت شما را رقم می زند!
ویرایش متن از تارنمای دایرة المعارف روشنگری


سرچشمه:
صفحه فیس بوک
نیما خسروی

منبع اصلی:
بی تابی های یک روح
http://7thghoghnoos.blogspot.ca

تحلیلی از میم حجری


حکم دوم

زمانيكه مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 7 ساله اش تكه سنگي را برداشت و بر روي بدنه اتومبيل خط انداخت.

مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد، بدون اینكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه کرده است.


• نویسنده ضمن نقل اوبژکتیف ماجرائی رئال، دست به مقایسه می زند:
• مقایسه فرزند و اوتومبیل

• او احتمالا نمی داند که دو فراورده تولیدی مختلف را با هم مقایسه می کند و از حقیقت ژرفی پرده برمی دارد.

1
فرزند

• فرزند فراورده تولید مثل است.
• فرزند نتیجه کلنجار طبیعی ـ غریزی ـ عاطفی ـ جسمی ـ روحی ـ روانی عرقریز لذت بخش و دردناک در روند تولید مثل است.
• تولید فرزند برای حفظ و تداوم ژن زن و مرد، یعنی انسان نوعی است.
• زن و یا مرد فرزند خود را به دلایل بیشمار که ذکرش در بخش پیشین گذشت، دوست می دارد.
• دوست داشتنی اصیل و ژرف و ضمنا یکطرفه.
• فرزند طبیعتا نافی مادر ـ پدر است.
• فرزند طبیعتا ـ انگار ـ فونکسیونی جز نفی دیالک تیکی مولد خود ندارد.
• منظور از نفی دیالک تیکی عبارت است از دور انداختن همه خصایص مرده و میرنده و بی دورنمای مادر ـ پدر و حفظ و توسعه خصایص زنده، بالنده و دورنمامند آندو.

2
کالا (اوتومبیل)

• اوتومبیل ویا کالا هم فراورده تولیدی دیگری است.
• کالا نتیجه کلنجار عرقریز و ضمنا لذت بخش هدفمند انسان مولد با طبیعت است، به نیت تغییر فرم مواد طبیعی و تبدیل آن به ارزش مصرف.
• تبدیل آهن و آلومینیوم و غیره به اوتومبیل.
• روند تولید مادی وجوه مشترک غریبی با روند تولید مثل دارد.

• محمود اعتماد زاده (به آذین) در کتابچه ای تحت عنوان «کاوه آهنگر»، کار تولیدی آهنگر را با دقتی مینیاتوری به تحلیل می کشد و از لذتی طراز نو در روند کار پرده برمی دارد که به نحوی از انحاء با لذت حاصله در روند تولید مثل شباهت غریبی دارد .
• اگر انسان در روند تولید مثل به بازتولید ژنتیکی نوع خود می پردازد، «خودی دیگر از خود» (شیوا) رقم می زند و در آئینه مولود خود، به خودشناسی می رسد، در روند تولید مادی نیز به همان سان به بازتولید شرایط زیست خود می پردازد، روح خود را در کالبد بی جان طبیعت می دمد و طبیعت دیگری پدید می آورد:
• طبیعت دیگری که بسان فرزند، دیالک تیک ماده و روح است، دیالک تیک طبیعت و انسان است، دیالک تیک طبیعت اول و طبیعت دوم است و ضمنا آئینه ای است که مولد، ماهیت خود را در آن باز می شناسد و به خود شناسی ماهوی می رسد:
• اگر آئینه معمولی، آئینه ای فرم نما ـ ظاهرنما ست، آئینه فرزند و کالا، آئینه ای ماهیت نما ست.

• ضمنا نباید فراموش کرد که روند کار فقط روند بازتولید شرایط زیست نیست.
• روند کار روند تشکیل شخصیت مولد در سایه خودشناسی حاصله نیز است.
• انسان علاف و بیکاره نه تنها از لذت طبیعی و بی همتای کار محروم است، بلکه از توان خودشناسی و جامعه شناسی و تشکیل شخصیت خویش نیز محروم است.
• بیکاری توده ای نابخشودنی ترین جنایت نظام سرمایه داری در حق بشریت است.

• عشق به کالا از این رو به همان اندازه نیرومند است که عشق به فرزند خویش.
• در کالا ماهیت انسانی انسان تبلور یافته است.
• ماهیت انسانی انسان چیزی جز خرد و کار نیست.

• واکنش مرد نسبت به تخریب فراورده تولیدی، واکنشی طبیعی ـ عینی (اوبژکتیف) است و نه واکنشی آگاهانه ـ عمدی (سوبژکتیف)
• اصلا و ابدا دست خود مرد نبوده، وقتی که با آچار انگشتان فراورده تولیدی دیگر را، فرزند خردسال خود را می شکست.

• اکنون می توان به این حقیقت امر دیالک تیکی پی برد که انسان در رفتار و کردار و گفتار و پندار خویش، مختار مطلق نیست، بلکه در داربست دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) عمل می کند و در این دیالک تیک غول آسا، نقش تعیین کننده از آن جبر (ضرورت) است.

• مراجعه کنید به دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• اتفاقا همان محمود اعتماد زاده (به آذین) در شرایط اختناق پهلوی دوم، جزوه دیگری تحت عنوان آزادی نوشته بود و به شیوه خویش از دیالک تیک دیرآشنای جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) پرده برداشته بود:
• «آزادی ـ به زبان به آذین عزیز ـ حرکت در لابلای دیوارهای ضرورت است!»
• به زبان هگل ـ پدر دیالک تیک ایدئالیستی ـ آزادی درک ضرورت است.


انسان به میزان درکش از دیوارهای ضرورت،
آزاد است.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر