۱۳۹۱ مرداد ۶, جمعه

مترسک می ترسید

گره شال گردنش باز شود

محمد روحانی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
محمد روحانی (نجوا کاشانی)


مترسک
• مترسک می ترسید،
• گره شال گردنش
• باز شود

• و همه ی پرندگان بفهمند
• که چیزی در بساط ندارد،
• غیر از شال و کلاه
• یک لباس کهنه
• و چند تکه چوب.


• اولین گردباد

• کلاه را از سرش برداشت
• گره شال گردنش باز شد

• هنوز بر زمین نیافتاده بود،
• که کلاغ ها
• لباسش را پاره پاره کردند
• و توخالی بودنش را قار قار.


پایان
ویرایش شعر از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر