مذهب بهانه ای بود
تا خدا انسانیت مان را
به ترازو بکشد
چه سنگین باخت قوم ما
این آزمایش را!
فانوس را ندیده
لنگر انداختیم در جزیره ای متروک،
خدا ساختیم،
جنسیتش دادیم
و به خاطرش
به چاله کشیدیم،
سنگباران کردیم،
زنان و مردان شهرمان را
و از کودکان
بره ای در پوستین گرگ ساخیتم
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
شیوا فیروزی چکامه سرا
تحلیل واره ای از میم حجری
به ترازو بکشد
چه سنگین باخت قوم ما
این آزمایش را!
فانوس را ندیده
لنگر انداختیم در جزیره ای متروک،
خدا ساختیم،
جنسیتش دادیم
و به خاطرش
به چاله کشیدیم،
سنگباران کردیم،
زنان و مردان شهرمان را
و از کودکان
بره ای در پوستین گرگ ساخیتم
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
شیوا فیروزی چکامه سرا
تحلیل واره ای از میم حجری
• این شعر شاعر ـ بظاهر ـ شعر ساده و پیش پا افتاده ای است و فرقی با میلیون ها «شعر» که هر روزه منتشر می شوند، ندارد.
• ولی فقط بظاهر.
• می توان آن را بسان «اشعار» دیگر، سرسری خواند و پی کار خود رفت.
• می توان آن را «خواند» و بی تأملی سر بر بالین نهاد و غرق «رؤیا» شد.
• ولی برخورد سوبژکتیف خواننده تغییری در ماهیت آن نخواهد داد.
• این شعر شاعر را ما هم سرسری خواندیم و سر بر بالین نهادیم، ولی خفتن میسر نشد، رؤیا که کیمیا ست.
• نمی دانیم چرا.
• از این رو، ناچار شدیم که به بررسی حتی المقدور آن خطر کنیم، تا حداقل به راز بی خوابی خود پی ببریم.
بند اول
مذهب بهانه ای بود
تا خدا انسانیت مان را
به ترازو بکشد
مذهب بهانه ای بود
تا خدا انسانیت مان را
به ترازو بکشد
• ما برای درک حتی المقدور منظور شاعر بهتر است که مفاهیم ایشان را مورد تأمل قرار دهیم:
• «خدا»، «انسان»، «مذهب»، «بهانه»
1
مفاهیم «خدا»، «انسان»
مفاهیم «خدا»، «انسان»
• شاعر در این بند شعر، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک خدا و انسان بسط و تعمیم می دهند و نقش تعیین کننده را از آن فراز (خدا) می دانند.
• فراز (خدا) برای سنجش و امتحان فرود (انسان) پی بهانه ای می گردد و به مذهب می رسد.
• تا اینجا همه چیز به روال عادی پیش می رود.
• همه کلاسیک های ادبی و فلسفی از سعدی تا حافظ همین کار را کرده اند.
• در همین بند شعر اما، جهان بینی شاعر عرض اندام می کند:
• ایشان به وجود خدا باور دارند.
• اکنون این سؤال پیش می آید که خداپرستی شاعری امر غیرعادی و تأمل انگیزی نیست تا خواب راحت بر خواننده شعر حرام شود؟
• این سؤال، فی نفسه سؤال منطقی ئی است، ولی از باور تا باور فرسنگ ها فاصله است.
• شاعر در این بند شعر بازتعریفی خاص خود از خدا ارائه می دهد:
1
• خدا به چرخش قلمی از همه صفات وحشت انگیزش تطهیر می شود:
• از رحمانیت و جباریت و قهاریت و مکاریت و استبداد و استکبار و قساوت و بی رحمی و انسان ستیزی و غیره خدا نه نامی می ماند و نه نشانی.
• خدا از اوج قدرت به زیر کشیده می شود و به آموزگاری بدل می گردد و انسان از حضیض ذلت ارتقا داده می شود و به دانش آموزی استحاله می یابد.
• این بینش شاعر خواننده را به یاد بینش حکیم طوس می اندازد:
• در قاموس فردوسی نیز خدا بیشتر آموزگار است تا فرازی قلدر و مستبد و ستمگر و انسان بیشتر دانش آموز است تا فرودی ذلیل و علیل و ستمکش
حکیم طوس
به نام خداوند جان و خرد
به نام خداوند جان و خرد
• تعریف فردوسی از خدا نیز بازتعریفی دیگرگونه است:
• خدا خداوند جان (روح، شعور) و خرد (فلسفه) است.
حکیم طوس
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
• فردوسی خدا را خردبخش می داند.
• خردبخشی صفتی است که فقط می توان به آموزگار داد.
• فردوسی خردستائی را برتر از رهرو راه داد بودن حتی تلقی می کند.
حکیم طوس
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
• فردوسی نقش خرد را از نو تعریف می کند:
• خرد رهنما و دلگشا و مددکار انسان در دنیا و عقبی قلمداد می شود.
حکیم طوس
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم، شادان جهان نسپری
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم، شادان جهان نسپری
• چشم شعور در فلسفه فردوسی خرد (به قول هگل، فلسفه) است و بدون کسب چشمی از خرد (جهان بینی مبتنی بر خرد) نمی توان شاد زیست.
حکیم طوس
نخست آفرینش خرد را شناس
نخست آفرینش خرد را شناس
• فردوسی خرد را نخستین مخلوق خدا تلقی می کند.
• فقط خدائی که اموزگار انسان باشد، قبل از هر چیز، خرد می آفریند.
2
• شاعر از سوی دیگر خدا را به مقام هومانیستی طراز نو ارتقا می دهد:
• خدای شاعر بر خلاف خدای طبقات ستمگر و استثمارگر، در پی آزار بی دلیل بنی بشر نیست.
• خدای شاعر برای آزمایش و سنجش انسان، فرمان قتل فرزند خود را صادر نمی کند، بلکه نگران انسانیت انسان ها ست.
2
مفاهیم «مذهب»، «بهانه»
مذهب بهانه ای بود
تا خدا انسانیت مان را
به ترازو بکشد.
مفاهیم «مذهب»، «بهانه»
مذهب بهانه ای بود
تا خدا انسانیت مان را
به ترازو بکشد.
• شاعر در این بند شعر، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک مذهب و سنجش انسانیت بسط و تعمیم می دهند و نقش تعیین کننده را از آن هدف (سنجش انسانیت انسان ها) می دانند.
• مذهب و فونکسیون آن، بدین طریق از نو تعریف می شود:
• مذهب در قاموس شاعر نه هدف، نه بالاتر از همه ارزش ها و هنجارها، بلکه وسیله است و حتی نازلتر از وسیله، بهانه است تا هومانیسم حفظ شود، تا انسانیت انسان حفظ شود و توسعه یابد، تا جامعه نه جهنم دگرآزاری، بلکه همبود همزیستی صلح آمیز و مبتنی بر آزادی، برادری و برابری باشد.
• شاعر با مفهوم «بهانه» نسبیتی خلل ناپذیر وارد تئوری ارتجاعی مذهب می سازد و آن را تا حد بهانه ای در خدمت ایدئالی به نام هومانیسم «اعتلا می بخشد.»
این طرز نگرش نه تنها مدرن و ستایش انگیز، بلکه مطلقا نوآورانه و انقلابی است.
ادامه دارد
ویرایش شعر از تارنمای دایرة المعارف روشنگری است.
ویرایش شعر از تارنمای دایرة المعارف روشنگری است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر