۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

سیری در اشعار دکتر بهروز آرمان (9)

عشق شادی اعتمادی بود که زود، پاکی جانت را بی باور شد!

بی باور

• نفرت عشق را
• غرض باور را
• ترس اعتماد را
• و غم شادی را
• از خانه راند.

• عشق شادی اعتمادی بود
• که زود پاکی جانت را
• بی باور شد

ادامه تلاش در جهت تحلیل شعر «بی باور»

حکم پنجم
عشق
شادی اعتمادی بود،
که زود
پاکی جانت را
بی باور شد.

• شاعر در این بند شعر به تعریف عشق می پردازد:
• عشق بنظر شاعر، شادی ناشی از اعتماد بوده است.
• عشق اما شادی ناشی از اعتمادی سست بنیاد بوده است و بلافاصله باور به پاکی جان معشوق را از دست داده است.

• عشق یکی از مبهم ترین مقولات ادبی ـ فلسفی در ادبیات شرق است که باید مورد تحلیل قرار گیرد و با ان تسویه حساب شود و گرنه هر کس هر منظوری را در قالب عشق خواهد ریخت و به خورد مردم خواهد داد.

• برخورد شاعر به عشق اما ـ حداقل برای ما ـ تازگی دارد:
• شاعر عشق را سوبژکت واره می کند.
• آن سان که عشق ـ بسان انسانی ـ به پاکی جان معشوقی ایمان می آورد و یا ایمان حاصله را از دست می دهد.

• شاید بزرگترین درد روشنفکران ایرانی بیگانگی با تفکر مفهومی است.

• عشق در واقع پل پیوند میان عاشق و معشوق است.

• به همین دلیل سوبژکت واره کردن عشق غیرمنطقی است و بدتر از ان نوعی بدآموزی در عرصه تفکر است.
• البته منظور شاعر این است که عاشق به پاکی جان معشوق بی باور شده است.

• عشقی که در حکم اول اوبژکت بود و نفرت چماق بدست به دنبالش گذاشته بود و از خانه رانده بود، اکنون سوبژکت می شود و ایمان به پاکی جان معشوق را از دست می دهد.


• پریشان فکری شاعرانه شاید همین باشد:


• بالاخره معلوم کسی نخواهد شد که نفرت عشق را از خانه رانده و یا بی اعتمادی!


• خواننده ساده لوح خوشباورانه به این نتیجه رسیده بود که نفرت عشق را، غرض باور را، ترس اعتماد را و غم شادی را در بدر کرده است.

• شاعر اما اکنون به تعریف عشق می پردازد:
• عشق در حقیقت، نه عشق، بلکه شادی بوده است.
• پس نفرت نه تنها عشق را، بلکه شادی را هم از خانه رانده است.
• و غم نه تنها شادی را، بلکه عشق را هم در بدر کرده است.

• این دیگر محال است.


• غم و عشق را با بمب اتم هم نمی توان از یکدیگر جدا کرد.

• شاعر باید عشقی را نشان دهد که بی اندوه و اشک و آه و درد و سوز لحظه ای سر تواند کرد.

• اما عشق، نه هر شادی، بلکه شادی اعتماد بوده است.

• پس نفرت نه تنها عشق و شادی را، بلکه اعتماد را هم از خانه رانده است و ترس در این میان هیچکاره بوده است.
• علاوه بر اینها همه، عشق بوده که بطور خودمختار بر پاکی جان طرف بی باور شده و غرض در این میان کاره ای نبوده است.

اکنون می توان دریافت که شاعر به چه میزانی کلافه و سر در گم است.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر