توانا بود، هر که دانا بود!
یارییم کن تا بتوانم این جاده را با پایی شکسته سپری کنم.
هنوز دستانم توانایند، وقتی که چشمی هست که نگاهشان کند.
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
شیوا فیروزی چکامه سرا
1
هنوز دستانم توانایند، وقتی که چشمی هست که نگاهشان کند.
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
شیوا فیروزی چکامه سرا
1
• در طی سه دهه اخیر در ایران، طرز نگارشی خردستیز رواج یافته که به احتمال قوی، از طرز نگرشی خردستیز سرچشمه می گیرد:
• طرز نگارشی «نویسنده ستیز» و «خواننده ستیز»!
• طرز نگارشی که به تخریب تفاهم و تفهیم اندیشه منجر می شود!
• طرز نگارشی خودستیز، که دیواری عبث در برابر تبادل ایده و اندیشه می کشد.
• سدی در برابر نور که روشنگری را دشوار می سازد.
• شاید بهتر آن باشد که بر ضد این بدعت فرهنگستیز مقاومت بخرج داده شود، اگرچه مقاومت دردسرزا ست.
2
مثال
• شاعره ای در شعری نوشته بود:مثال
• «کرکرهاش»
• خیرخواهی گفته بود:
• «ایکاش، «کرکره اش» نوشته بودید تا «کرکر» هاش خوانده نشود.»
• چنان بر خیرخواه بیگناه تاختند که بی کمترین درنگ، جا زد و درجا غسل توبه ریخت و تواب شد.
• «یارییم» اگر «یاری ام» نوشته شود، شاید به خواننده شعر در تفهیم منظور شاعر کمک کند.
3
یاری ام کن تا بتوانم این جاده را با پایی شکسته سپری کنم.
یاری ام کن تا بتوانم این جاده را با پایی شکسته سپری کنم.
• برای هر هدفی وسیله ای لازم است و لذا همه جا از دیالک تیک وسیله و هدف سخن می رود.
• از دیالک تیک بطور کلی، گریزی و گزیری امکان پذیر نیست.
• بدون وسیله نمی توان به هدفی رسید:
• بدون پای سالم (وسیله) نمی توان جاده ای را طی کرد و به مقصد و مقصود رسید. (هدف)
• بهتر آن است که قبل از شروع به رهنوردی، وسیله اساسی ان، یعنی پا معالجه شود تا سفر امکان پذیر گردد و رهنورد از عصای جامد و جاندار بی نیاز باشد و فاتحه ای بلند بر منت جماد و جانور و انسان بخواند.
4
هنوز دستانم توانایند، وقتی که چشمی هست که نگاهشان کند.
هنوز دستانم توانایند، وقتی که چشمی هست که نگاهشان کند.
• شاعر برای توانائی دست های خویش، پیش شرط تعیین می کند:
• پیش شرطی خارجی!
• پیش شرطی در بیرون از خویشتن خویش!
• دست های شاعر به شرطی توانایند که چشم بیننده ای باشد و نگاه شان کند.
• منبع توانائی دست های شاعر و عملا خود شاعر در سوبژکتی دیگر است، در بیگانه است، حتی اگر بیگانه بهترین دوست تلقی شود.
• چنین نگرش و بینشی علیرغم داشتن هسته ای معقول، معیوب است.
• چرا؟
• برای اینکه چنین نگرش و بینشی بر خودبیگانگی شاعر مبتنی است:
• شاعر منبع توانائی را نه در خویش، بل در بیگانه می جوید.
• یعنی از توان بالقوه خویش بی خبر است.
• و لذا قادر به بالفعل کردن قوه ی بالقوه خویش نیست!
5
حکیم سرخ طوس
توانا بود، هر که دانا بود!
حکیم سرخ طوس
توانا بود، هر که دانا بود!
• حکیم کمونیست طوس اما نظر بکلی دیگری دارد:
• بنظر او توانائی در دانائی است!
• دانائی منبع توانائی است!
• صدها سال پس از مرگ حکیم طوس، نظر مطلقا مستدل و علمی او را حکیمی سرخ در قلب اروپا مو به مو تکرار خواهد کرد:
• ایده و اندیشه با نفوذ در توده به قدرت مادی بدل می شود!
• برای توانائی عملی به دانائی نظری نیاز مبرم است!
• دانائی منبع توانائی است!
• حکیم فرزانه دیگری قبل از او گفته بود:
• آزادی درک ضرورت است!
• بنی بشر به اندازه درک قانونمندی های عینی هستی، مختار و آزاد است:
• دیالک تیک جبر و اختیار!
• دیالک تیک ضروت و آزادی!
خر نمی تواند خودمختار باشد، نمی تواند آزاد باشد!
پیش شرط آزادی و اختیار، دانائی است!
پیش شرط آزادی و اختیار، دانائی است!
شاعر
• گاهی عضوی می شکند و تو همچنان باید بروی!
• گاهی نیاز است که کمک شوی تا بتوانی بروی!
• گاهی خرد در تو کم می شود و ناچاری فریاد کنی!
• گاهی از خودت بیگانه می شوی، چون همانند همه، انسانی، با تمام عیوب انسانی
میم
• منظور از «هسته معقول» نیز تا حدودی همین بود، البته نه در این حد کمال ایدئال که شما فرمولبندی کرده اید.
• همه این حالات استثنائی قابل تصور و مقبول اند، ولی استثناء اند.
• در دیالک تیک استثناء و قاعده، نقش تعیین کننده همیشه و همه جا از آن قاعده است و نه استثناء.
• استثناء یک در یکهزار اعتبار دارد.
• با طناب استثناء نمی توان به چاه داوری اندر شد و سالم و سلامت از چاه بیرون آمد.
• آنچه ـ بویژه در فرهنگ هومانیسم و در فلسفه روشنگری در عصر جدید ـ عمده و تعیین کننده است، اتکاء به نفس انسانی است.
• اعتماد به خرد رهائی بخش است.
• ایمان به خویشتن خویش است.
• پرهیز از وابستگی است، به هر بهانه و دستاویزی هم که باشد.
• در فلسفه کلاسیک آلمان (کانت و فیشته و هگل و فویرباخ و غیره) خودمختاری (استقلال اندیشه و عمل) انسانی اصل خدشه ناپذیری است.
• شکی نیست که در مسیر سنگلاخ زندگی به همراه و همنفسی نیاز است.
• به همراهی و همبائی و هماندیشی و هماموزی و همیاری نیاز است.
• ایندو اما با هم منافات ندارند، بلکه دیالک تیکی را تشکیل می دهند و همدیگر را مشروط می سازند:
• دیالک تیک فرد و جامعه را
• دیالک تیک عضو و همبود را
• دیالک تیک جزء و کل را
• ولی هر کس باید قبل از همه ی این فاکتورها، به قول شاعری در شعری، «خودی دیگر از خود» بسازد!
• خودی طراز نوین از خود بسازد!
• خودی خوداندیش و خودمختار از خود بسازد که لیاقت هماندیشی و همبائی و همراهی و همکاری داشته باشد.
• در مقوله انتظار که شیوا ـ بطور ضمنی ـ در شعری به نقد کشیده، ضمن نقد انتظار همه این گشتاورها به نقد کشیده می شوند.
• نقد انتظار به معنی دفاع از خوداندیشی و خودمختاری و خودرهانی است.
• شکی نیست که برای رهائی از هر نوع وابستگی به تشکیل همبود و همبستگی و کمک متقابل نیاز است.
• ولی برای «خودی دیگر از خودسازی» در همه پله های توسعه اجتماعی، آلترناتیو و بدیلی وجود ندارد:
• هرکس اول باید کسی باشد تا برای بنای مشترک «جامعه و جهانی دیگر، از جامعه و جهان موجود» کسانی همتراز خود بیابد و یا حتی بسازد، تربیت کند.
• جامعه و جهان را همیشه و همه جا سوبژکت انسانی می سازد و برای سوبژکتیویته (سوبژکت وارگی، فاعلیت) انسانی بدیل و برابرنهادی وجود ندارد.
• جامعه بهتر را انسانی می سازد که همزمان خود را ساخته است و می سازد.
• به قول شاعر، «خودی دیگر از خود» ساخته و مدام می سازد.
• راز بالندگی و شکوفائی جامعه بشری همین است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر