۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

سیری در شعری از مهری رحمانی (1)

از ویرانی تمام این راه های معمور، راهی از تردید به تو می رسد، بیغوله ای عجیب!

مهری رحمانی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
کارگاه شعر پارسی


راهی از تردید!


• مرد می آیی،
• درد می روی

• بر بال های هرزه گرد باد،
• خاک مرا به باد می دهی

• در فریب این بال ها ویرانه می شوی،
• به پاهایت اعتماد کن!

از ویرانی تمام این راه های معمور
• راهی از تردید به تو می رسد
• بیغوله ای عجیب!

• چند دریا جوشیده ای
• که این همه ابر در سینه ات
• به فرمان تو بارانند،
• تا رودباری سرشار از چشمه های بیقرار
• از تمام شیارهای مغزت،
• زمین مرا سیراب کند؟

• ما که گرم آمده بودیم
• از بطن تاریک عشق،

• سرد می رویم، چرا

• به خاک خاموش مرگ؟
پایان

1
ربیع

• «زمین مرا سیراب می کند»
• فکر می کنم بهتر بود که شعر در اینجا تمام می شد.
• « درد می روی؟»
• در این مورد، مشکل دارم.

• «راه های معمور» را نمی فهمم.
• ما بقی بسیار دلنشین
2
میم

• شعری ژرف، عمق ناپیدا و غول آسا.
• باید آن را بارها بخوانیم، تا بلکه اندکی از محتوای آن دستگیرمان گردد.
• خیلی زیبا ست.
• عمر شاعر دراز باد
3
ربیع

• «در فریب این بال ها ویرانه می شوی»
• اگر «ویران می شوی» بود، بهتر نبود؟

4
میم

• اگر اشتباه نکنیم، هر دو می توانند درست باشند، ولی با معانی متفاوت:
• «در فریب این بال ها ویرانه می شوی»
• منظور شاعر می تواند این باشد که «در فریب این بال ها»، تغییر کیفی می یابی، البته تغییر به معنی منفی آن:
• تخریب می شوی، سقوط می کنی، به ویرانه ای بدل می شوی:
• بلحاظ روحی، فکری، اخلاقی، معنوی، معرفتی به زباله بدل می شوی.
• به قول فروغ، به «تفاله یک انسان» تنزل می یابی!

• ویران می شوی، بلحاظ معنی، شاید فقیرتر از آن باشد.

5
ربیع

• در ذهن من ویرانه خرابه است، اما ویران در هم ریخته است.
• اگر من نوشته بودم، ویران را ترجیح می دادم .

• معمور به چه معنی است؟
• آیا منظور راه های تعمیر شده است؟
• زمخت است.
• به نرمی، کار سنگینی می کند.

6
میم

• معنی واژه «معمور» از فرهنگ واژگان فارسی:
• معمور یعنی تعمیرشده، آبادشده، آبادان

7
ربیع

• «چند دریا جوشیده ای، که این همه ابر در سینه ات، به فرمان تو بارانند. »
• بهتر نبود « به فرمان تو می بارند» باشد؟

8
میم

• «چند دریا جوشیده ای که این همه ابر در سینه ات به فرمان تو باران اند؟»

• برداشت ما این است که منظور شاعر از «باران اند»، بارنده اند است.
• « به فرمان تو می بارند»، هم زیبا ست.

• چند دریا در اثر جوش و خروش تو تبخیر شده که در سینه ات این همه ابر تشکیل یافته، که به فرمان تو در بارش اند.

9
ربیع

• «به پاهایت اعتماد کن!»
• فکر کنم این خط حذف شود، بهتر باشد.

10
میم

• برداشت ما این است که توصیه و اندرز اخلاقی شاعر در همین حکم است:
• «در فریب این بال ها ویرانه می شوی، به پاهایت اعتماد کن!»

• به جای فریفته «بال های هرزه گرد» گشتن، به پاهایت اعتماد کن، روی پاهای خود بر زمین، استوار بایست، تکیه گاه دوست باش و نه بر باد دهنده خاک او!

11
ربیع
• مشکل تر شد:
• «مرد می آید و درد می رود»
• او کسی نیست که به او نصیحت شود و یا به او هشدار داده شود.
• پس چرا باید به او بگوید:
• «به پاهایت اعتماد کن؟»
• آیا این خط کلا اضافه نیست؟
12
میم

• برداشت ما از «مرد می آید و درد می رود» این است که او به عنوان «مرد» می آید، به عنوان تکیه گاه، به عنوان انسان قابل اعتماد می آید، که قاعدتا باید روی حرفش بایستد و زیر قولش نزند.
• دوستی بر بنیان اعتماد زن به وعده و وعید و قول و قرار مرد (مرد به دو معنی) پا می گیرد.
• ولی مرد بعد، پس از رسیدن به آماج خود (پس از ارضای نیازهای غریزی و عاطفی و غیره خویش)، ماهیت خود را برملا می سازد و به دردی بی درمان بدل می شود و بالاخره می رود.

• هشدار و اندرز شاعر ـ همیشه و همه جا ـ عام است و مخاطب او هم خویشتن خویش است و هم انسان نوعی بطور کلی:
• شاعر درسی را که در کوره سوزان زندگی، به تجربه شخصی و به تحمل زجری فراگرفته، جامه کلام می پوشاند، تئوریزه اش می کند و ضمنا در اختیار خواننده و شنونده شعر خویش می گذارد و خود را و خواننده را به ایستادن روی پای خویش فرامی خواند، به اتکاء به نفس و ضمنا به قابل اعتماد دوست گشتن و تکیه گاه دوست گشتن.

13
ربیع

• به جای «از ویرانی تمام این راه های معمور» بهتر نبود که «از ویرانی تمام این راه ها» باشد؟

14
میم

• «از ویرانی تمام این راه های معمور» منطقی تر، کاملتر و غنی تر بنظر می رسد:
• شاعر بیشتر از آن برای گفتن در این بیت در مد نظر دارد که در «از ویرانی تمام این راه ها» بگنجد:

الف

• اولا پیش شرط ویرانی راه ها، معموریت (عمران) آنها ست.

ب

• ثانیا شاعر بر کردوکاری تأکید می ورزد که به «ویرانی تمامی راه های معمور» منجر می شود:
• به کردوکاری ایراسیونالیستی و خردستیز و چه بسا حتی خودستیز!

• صحت این حدس ما را می توان در ادامه همین مصراع دید:
«از ویرانی تمام این راه های معمور، راهی از تردید به تو می رسد!»

• این بیت از فلسفه سرشار است.
• بطرز خارق العاده ای غنی، پرمعنا و روی هم رفته، دریا ست.

• تخریب راه های آباد، طبیعتا و منطقا بدان می انجامد که «راهی از تردید» (اسکپسیس) برای مخرب باقی بماند:
اسکپتیسییسم (مکتب اصالت تردید) که منجلاب همه بیماری ها و گمراهی ها ست.

• ما شاعر را نمی شناسیم.
• شاید خود ایشان به غنای خارق العاده محصول کار خویش واقف نباشند.

• شعر چه بسا در دیالک تیکی از خودپوئی و آگاهی سروده می شود:

شعر ـ اگر شعر باشد ـ تقطیر روحی دستخوش آشوب است.
البته شما این چیزها را بهتر از ما می دانید، چون خود مولد اشعار لاتحد و لاتحسی هستید.

15
مهری رحمانی

• سپاسگزارم از نقد صادقانه دوستان کاردانم.

الف

• بارانند را هنوز ترجیح می دهم چون او از فعل باران گذشته و به خودِ باران تبدیل شده:
• گذشتن از فعل و حل شدن در اسم.

ب

• در بیت پنجم کلمه ی ویران را به جای ویرانه به توصیه ی جناب ربیع مناسب تر می بینم.

ت

• در مورد سطر «از ویرانی تمام این راه های معمور» استدلال میم را شاعرانه تر می بینم.

پ

• «به پاهایت اعتماد کن!» بیش از آنکه یک نصیحت باشد اشاره به یک نیاز دو سویه است:
• مرد با تمام توانمندی های جنون آسایش به نوعی واداده و به تلنگری روحی نیاز مند است.
• و تلویحا نیاز خود راوی را هم به ایستادگی او در حل رابطه به جای گریز از مشکل می رساند.

ث

• میم، همین که شما مرا نمی شناسید، نقدتان معتبر تر است.
• باز هم ممنونم

16
میم

شاعر
چند دریا جوشیده ای
که این همه ابر در سینه ات
به فرمان تو باران اند،
تا رودباری سرشار از چشمه های بیقرار
از تمام شیارهای مغزت،
زمین مرا سیراب کند؟

• بارانند را هنوز ترجیح می دهم چون او از فعل باران گذشته و به خودِ باران تبدیل شده:
• گذشتن از فعل و حل شدن در اسم.
میم

• گذار از فعل به اسم، اگرچه تصوری بدیع است، ولی در این مورد قابل تأمل است.
• در این بند شعر، سخن از روند تبخیر چند دریا، تشکیل ابر در سینه، صدور فرمان باران شدن به ابرها، به نیت جاری ساختن رودباری از شیارهای مغز و سیراب کردن زمین شاعر است.
• گذاری که به فرمان او به قول شاعر، صورت گرفته، گذار از ابر به باران است.
• گذار از ابر به باران اما هرگز به معنی گذار از فعل به اسم نیست، بلکه گذار از چیزی به چیزی دیگر است:
• گذار از اسمی (کیفیتی) به اسمی (کیفیتی دیگر) است، گذار از ابر به باران است.

شاعر
در فریب این بال ها ویرانه می شوی!
به پاهایت اعتماد کن!

• در بیت پنجم، کلمه ی ویران را به جای ویرانه به توصیه ی جناب ربیع مناسب تر می بینم.

میم

• منظور شاعر، مصراع پنجم در بیت سوم باید باشد.
• حریفی به جای مصراع، از واژه «خوشه» استفاده می کرد.
• بلحاظ روانی و سیالی شعر، ویرانه، بهتر و زیباتر است.
• ویران، شعر را دچار دست انداز می سازد، لکنتی را وارد شعر می کند.

شاعر

• در مورد سطر «از ویرانی تمام این راه های معمور» استدلال میم را شاعرانه تر می بینم.

میم
• شاعر، استدلال شاعرانه نداریم.
• استدلال علمی داریم، استدلال منطقی داریم.

شاعر


• «به پاهایت اعتماد کن!» بیش از آنکه یک نصیحت باشد اشاره به یک نیاز دو سویه است:
• مرد با تمام توانمندی های جنون آسایش به نوعی واداده و به تلنگری روحی نیاز مند است.
• و تلویحا نیاز خود راوی را هم به ایستادگی او در حل رابطه به جای گریز از مشکل می رساند.

میم

• این توضیح شاعر بسیار ارزشمند است و ضمنا قابل تأمل.
• «به پاهایت اعتماد کن!» بلحاظ فرم و ساختار، فراخوان و فرمان و در بهترین حالت، اندرزی است.
• سخن گفتن از زن و مرد کلی و انتزاعی و همیشه همان بیهوده است.
• چون در عالم واقع، زن و مرد مشخص و منفرد و متحول وجود دارد.
• میان زن و مرد اصولا تفاوت تعیین کننده ای وجود ندارد.
• مفهوم «توانمندی های جنون آسا» نادقیق و ناروشن است، در انحصار جنس مرد نیست، شاید هم نادرست باشد.
• به تلنگر روحی مرد به همان اندازه نیاز دارد که زن!
• علاوه بر این چند و چون این نیاز بسته به تربیت خانوادگی و سطح توسعه شعور آندو دارد.
• مثال:
• زن و مرد خوداندیش خودمختار نیاز کمتری به تلنگر روحی این و ان دارد، تا زن و مرد ناتوان از خوداندیشی و محروم از خرد و خودمختاری.
• البته شاعر بدرستی به این حقیقت امر اشاره می کنند:
• « و تلویحا نیاز خود راوی را هم به ایستادگی او در حل رابطه به جای گریز از مشکل می رساند.»
• راوی زن است.
• اینکه چرا راوی طالب راه حل و تداوم همزیستی و همبائی است، خود بحث شورانگیز دیگری است که از جامعه بطور کلی و از دیالک تیک زن و مرد بویژه پرده برمی دارد.
• البته بسته به چند و چون زن و مرد، می توانست به نحو بکلی دیگری باشد.

شاعر

• میم، همین که شما مرا نمی شناسید، نقدتان معتبر تر است.
• باز هم ممنونم
میم

• ‫ شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسان ها) خصلت روندین دارد:
• برای شناخت چیزها باید روی آنها کار کرد.

• شناخت اصولا از گردنه دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت می گذرد:


• مثال:

• دهقان (سوبژکت) تنها به شرط فرود آوردن تبر بر تنه درخت (اوبژکت) می تواند به نرمی و سفتی و سختی و پوکی آن و ضمنا به چند و چون تبر خویش (اوبژکت) (تیزی و کندی و مناسب بودن اندازه دسته تبر) پی ببرد و همزمان صحت و سقم پیشتصور خود راجع به درخت و تبر را به محک زند و به خودشناسی، لیاقت فکری خودشناسی دست یابد.
• شناخت مورد نظر میم، شناختی فعال بوده و نه منفعل.
• اکثر قریب به اتفاق کسانی هم که در صفحات فیس بوک دست و دلبازانه «لایک» مبادله می کنند، خود بهتر از همه می دانند، که نه شاعر را می شناسند و نه شعر مربوطه را.
• در همین چالش فکری به قول شما «صادقانه»، بهتر می توان همدیگر را شناخت و متحول ساخت، تا در تبادل مکانیکی و توخالی لایک کذائی.

زنده باشید
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر