شعری از نیما
منصوره اشرافی
شاعر و نقاش
سرچشمه:
یاد داشت های اهور
یاد داشت هائی در باره هنر و ادبیات
http://ahoor1338.persianblog.ir
شاعر و نقاش
سرچشمه:
یاد داشت های اهور
یاد داشت هائی در باره هنر و ادبیات
http://ahoor1338.persianblog.ir
• از پشت کاج که بندآب
• برق سیاهِ تابشِ تصویری از خراب
• در چشم میکشاند.
• گویا کسی است که میخواند،
• اما صدای آدمی این نیست.
• با نظم هوشربایی، من
• آوازهای آدمیان را شنیدهام
• در گردش شبانی سنگین
• ز اندوه های من
• سنگینتر
• و آوازهای آدمیان را یکسر
• من دارم از بر.
• یک شب، درون قایقِ دل تنگ
• خواندند آنچنان،
• که من هنوز هیبت دریا را
• در خواب می بینم.
• ری را، ری را ....
• دارد هوای آن، که بخواند
• در این شب سیا
• او نیست با خودش
• او رفته با صدایش، اما
• خواندن نمی تواند.
قبل از هر چیز، این تصویر از پل پرمعنا و غول آسا ست!
آدم واژه برای توضیحش نمی یابد!
شعر نیما نیز از جنس طوفان است، شاید.
با خواندنش آدم زیر و رو می شود!
درکش آسان نیست!
باید بارها بخوانم تا بلکه اندکی از محتوای معنوی آن دستگیرم شود.
ظاهرا نیما پلی میان طبیعت اول و طبیعت دوم (بنی بشر) می کشد،
آن سان که خوانش آدمیان، هیبت دریا را به خاطر خروشانش خطور می دهند!
کامنتی از حسن
آدم واژه برای توضیحش نمی یابد!
شعر نیما نیز از جنس طوفان است، شاید.
با خواندنش آدم زیر و رو می شود!
درکش آسان نیست!
باید بارها بخوانم تا بلکه اندکی از محتوای معنوی آن دستگیرم شود.
ظاهرا نیما پلی میان طبیعت اول و طبیعت دوم (بنی بشر) می کشد،
آن سان که خوانش آدمیان، هیبت دریا را به خاطر خروشانش خطور می دهند!
کامنتی از حسن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر