پیشکش به علی اشرف موجودات
مانگ
به نظر من عشق را نه می توان نوشت و نه می توان در موردش به طور یکطرفه صحبت کرد.
چون از نظر هر شخصی عشق معنایی دارد.
عشق را نمی توان زیر سئوال برد!
چون عشق احساسی است که وجود دارد.
حالا چرا و به چه دلیل گاه این احساس عمیق می شود، باز بحث جداکانه ای است.
پس عشق و تعریف آن، بستگی به دید افراد دارد.
میم
مانگ
به نظر من عشق را نه می توان نوشت و نه می توان در موردش به طور یکطرفه صحبت کرد.
چون از نظر هر شخصی عشق معنایی دارد.
عشق را نمی توان زیر سئوال برد!
چون عشق احساسی است که وجود دارد.
حالا چرا و به چه دلیل گاه این احساس عمیق می شود، باز بحث جداکانه ای است.
پس عشق و تعریف آن، بستگی به دید افراد دارد.
میم
• عشق به مثابه یک مفهوم و یا مقوله ـ مثل هر مفهوم و مقوله دیگر ـ قابل تعریف روشن است.
• عشق چیز سوبژکتیف محض نیست!
• بلکه دیالک تیکی از سوبژکتیف ـ اوبژکتیف است!
• عشق دیالک تیکی از فرم نمودین و محتوای ماهوی است!
• فرم نمودین عشق بسته به افراد فرق می کند.
• محتوای ماهوی عشق اما همه جا ثابت و یکسان است.
• مثال:
• در شعری از نیما، آهنگر حتی با آهن خام چنان در گفت و گو ست که انگار با معشوق خویش!
نیما
در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:
«کی به دست من
آهن من گرم خواهد شد
و من او را نرم خواهم دید؟
آهن سرسخت!
قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!»
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:
«کی به دست من
آهن من گرم خواهد شد
و من او را نرم خواهم دید؟
آهن سرسخت!
قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!»
• نیما در این شعر، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک آهنگر و آهن بسط و تعمیم می دهد.
• سوبژکت با اوبژکت کار خویش چنان در گفت و گو ست که انگار آن، انسانی همتراز خود او ست!
• این یکی از معجزات شورانگیز و شگفت انگیز کار است.
• چرا؟
• چرا سوبژکت کار به اوبژکت کار عشق می ورزد؟
• چرا آهنگر آهن را تا درجه انسانی همتراز خویش ارتقا می دهد و با او بسان یار و همراهی به درد دل می نشیند؟
• روند کار این خلاقیت شگرف را از چه رو دارد؟
• ظاهرا انسان به چیزی عشق می ورزد که به کشف ماهیت آن نایل آمده است.
• عشق آهنگر به آهن سرسخت ـ احتمالا ـ از همین سرچشمه آب می خورد:
• از سرچشمه شناخت آهن در روند کلنجار سرسختانه با آهن.
• در جهان بینی آهنگر، دیالک تیک انسان و طبیعت به شکل دیالک تیک آهنگر و آهن بسط و تعمیم می یابد.
• انسان نیز قبل از اینکه به موجودی تا حدودی اجتماعی بدل گردد، موجودی سراپا طبیعی بود، بسان آهن.
• آهنگر و آهن تبار مشترکی دارند، در وحدت و تضاد همزمان با هم بسر می برند.
• منظور از دیالک تیک آهنگر و آهن همین است:
• همزیستی ستیزمند اقطاب.
• آهنگر از آهن در شعر نیما مدد می طلبد:
«آهن سرسخت!
قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!»
قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!»
• آهنگر در کلنجار و کشمکش با آهن است، با مقاومت آهن مواجه شده است.
• پس عشق به آهن و همتراز انگاشتن آهن با انسان از چه رو ست؟
• انسان که نمی تواند به دشمن خویش عشق ورزد.
• دشمنی که دروازه دژ خویش را به روی مهاجم می بندد، چگونه می تواند دوست داشتنی و احترام انگیز باشد؟
• پس عشق به آهن و همتراز انگاشتن آهن با انسان از چه رو ست؟
• انسان که نمی تواند به دشمن خویش عشق ورزد.
• دشمنی که دروازه دژ خویش را به روی مهاجم می بندد، چگونه می تواند دوست داشتنی و احترام انگیز باشد؟
• پس عشق سوبژکت به اوبژکت باید علتی دیگر نیز داشته باشد.
• علت دیگر این عشق احتمالا در این است که سوبژکت (آهنگر) ایده خود را در اوبژکت (آهن) مادیت می بخشد:
• آهنگر از آهن، گاوآهن می سازد.
• گاوآهن عبارت است از آهن به اضافه ایده گاوآهن که در دل و ضمیر انسان آشیان داشته است و در روند کار عرقریز، در قالب بی روح آهن رسوخ کرده است.
• گاوآهن، آهن روحمند است، طبیعت ثانوی است، طبیعت انسانی گشته است.
• پس آهن برای آهنگر وسیله مادیت بخشیدن به ایده و روح است.
• اکنون این سؤال پیش می آید که چرا مادیت بخشیدن به روح و ایده باید برای آهنگر اینهمه مهم باشد که تحققش شایسته عشق باشد؟
• چه رازی در این مادیت بخشیدن به روح نهفته است که سوبژکت را در برابر دشمن خویش عاشقانه به زانو در می آورد، بسان عاشقی در برابر معشوق سرسخت سرکشی؟
• کاشف این راز کسی جز کارل مارکس نیست.
• مادیت بخشیدن به روح با ماهیت انسان در پیوند است، با خود تحقق بخشی انسان.
• حتی خدا در قرآن، پس از مادیت بخشیدن به روح، پس از تبدیل خاک به حوا و آدم روحمند، در آئینه محصول کار خویش نظر می کند و به شناخت خویشتن خویش دست می یابد و تبارک الله احسن الخالقین سر می دهد.
• هر عمله و بنا و مهندس و شاعر و فیلسوف و نویسنده و هنرمندی نیز در آئینه محصول کار مادی و معنوی خویش خود را بارها و بارها باز می شناسد، به هویت و ماهیت خویش و ارزش و معنای زیست خویش پی می برد و به تحسین و تقبیح خویش مبادرت می ورزد.
• عشق آهنگر به آهن از همین رو ست.
• بدون آهن، آهنگر نمی تواند روح خود را مادیت بخشد، هویت و ماهیت خود را بشناسد و به لیاقت انسانی خویش وقوف حاصل کند.
• عشق زن به مرد و بر عکس نیز باید در همین خودتحقق بخشی آندو آشیان داشته باشد، در تکثیر نوع خویش، در بازتولید خویش، در تماشای خویش در آئینه فرزند خویش.
• فریاد آهنگر و فریاد تلاش او در این شعر نیز طلب یاری و همراهی از اوبژکت کار خویش، از آهن سرسخت است.
• فریاد او به استغاثه عاشق و معشوق ماننده است، عاشق و معشوقی که در رابطه ای دیالک تیکی با هم قرار دارند:
• در رابطه ای تضامند و وحدتمند.
• نیما در شعر دیگری قایق ران را در گفت و گو با دریا تصور و تصویر می کند:
نیما
بر سر قایقش ـ اندیشه کنان قایق بان ـ
دائماً می زند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
«اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی می داد!»
بر سر قایقش ـ اندیشه کنان قایق بان ـ
دائماً می زند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
«اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی می داد!»
• قایق بان نیما در این شعر بر سر دریا فریاد می کشد.
• گفت و گو با دریای بی آرام خروشان مگر می تواند بطرزی دیگر باشد؟
• در شعر پیشین نیز آهنگر با آهن به فریاد در گفت و گو بود.
• آنجا نیما دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک آهنگر وآهن بسط و تعمیم می داد و اینجا به شکل دیالک تیک قایق بان و دریا بسط و تعمیم می دهد.
• فریاد او بر سر دریا نیز نوعی مددخواهی از دریا ست، تا او را کشمکش موجی به ساحل رساند:
• مددخواهی از دشمن خویش.
• بسان مددخواهی آهنگر از آهن سرکش سرسخت.
• قایق بان فقط در چارچوب این دیالک تیک است که می تواند به تولید نیازمندی های خود نایل آید.
• قایق در این میان فونکسیون وسیله تولید را بازی می کند.
• قایق پل پیوند میان قایق بان و دریا (میان سوبژکت و اوبژکت) است.
• میان قایق بان و دریا رابطه مبتنی بر همزیستی و ستیز برقرار است.
• قایق بان و دریا با یکدیگر رابطه دیالک تیکی دارند.
• عشق آهنگر به به گاوآهن ـ به مثابه نتیجه نهائی صرف انرژی و نیروی روحی و جسمی او ـ خاص این و یا آن آهنگر نیست، شمول عام دارد:
• همه آهنگران عاشق نتیجه کار روحی و جسمی خویش اند!
•
• این محتوای ماهوی عشق است و امری ضرور و همه جا و همیشه معتبر است.
• فرم تبیین این عشق به محصول کار روحی و جسمی خویش از سوی آهنگرهای مختلف، یعنی فرم نمودین عشق، به قول شما متفاوت است، ولی تعیین کننده محتوای ماهوی عشق است و نه فرم نمودین آن.
• عشق به فرزند خویش نیز به همین سان و شاید عمدتا به همین دلیل!
• مقوله عشق اما در دیوان ها، قصه ها، افسانه ها و رمان ها به ابتذال کشیده شده است.
• آن سان که انگار عشق مقوله ای شخصی و فاقد تعریف استاندارد است.
• امروز در فرهنگ فرهنگستیز امپریالیسم هر فاحشه ای را ـ چه مرد و چه زن ـ فروشنده عشق می نامند.
• این چیزی جز تحریف مفهوم عشق نیست.
• در مفهوم عشق، گشتاوری جدی از غریزه هم وجود دارد.
• این اما هرگز به معنی کشش غریزی محض بودن عشق نیست.
غریزه در هر چیز موجود زنده نقش معینی به عهده دارد.
ما این بحث را در تحلیل اشعار شعرا پی می گیریم تا ذره ذره روشن شود.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر