۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

سیری در شعری از آشنا ملک (3)

نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
من فقط خواستمت
و اين ابتدای از دست رفتن من است!
سرچشمه :
صفحه فیس بوک
آشنا ملک


4
مفهوم «خواستن»
من فقط خواستمت
و اين ابتدای از دست رفتن من است!

• منظور شاعر از مفهوم «خواستن» چیست که در صورت «نداشتن» و یا به دلیل «نداشتن» منجر به «از دست رفتن شاعر» می شود؟

• برای ـ حداقل ـ تخمین منظور شاعر از مفهوم «خواستن» باید دیالک تیکی را در مد نظر قرار داد که شاعر در این شعر کوتاه توسعه داده است:

• دیالک تیک خواستن و نداشتن.

• در پرتو این دیالک تیک مفهوم «داشتن» از نو معنی می شود:

نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
من فقط خواستمت
و اين ابتدای از دست رفتن من است!

• تحلیلگر فلک زده در روند تحلیل اوبژکتیف و گام به گام خویش چه بسا گام به گام به نارسائی ها و کاستی های بنیادی تحلیل خویش پی می برد و از شرم به خود می پیچد.

• داشتن ـ ظاهرا ـ فقط به معنی تملک چیزی و یا کسی نبوده، بلکه به معنی جفت دیالک تیکی خواستن بوده است:
• خواستن همیشه و بطور قانونمند، داشتن را هدف و آماج قرار می دهد.

• شاید بتوان گفت که میان خواستن و داشتن، رابطه وسیله و هدف برقرار می شود:

• شاید بتوان گفت که شاعر دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک خواستن و داشتن بسط و تعمیم می دهند.

• خواستن چیزی قاعدتا به معنی دست یابی بدان و از آن خود کردن قسمی و یا کلی، موقتی و یا دائمی آن است.
• خواستن حاوی محتوای غنی غیرقابل تصوری است که تحلیلگر حتی فکرش را هم نمی کرد.

• موجودات زنده دیگر از نبات تا حیوان ـ بر خلاف انسان اندیشنده ـ قادر به خواستن نیستند.

• چرا و از چه رو؟

• شاید به دلایل زیر:
1

• برای خواستن چیزی و یا کسی باید به تمیز خویشتن خویش از آن چیز و کس قادر بود.
• بنابرین، خواستن چیزی و یا کسی، شناخت پیشاپیش و یا ضمنی دو چیز را پیش شرط قرار می دهد:

الف
• خودشناسی را
ب
• طبیعت شناسی و یا جامعه شناسی را.

• از این رو ست که موجودات دیگر قادر به خواستن نیستند، یعنی فاقد اراده اند.
• موجودات دیگر احتمالا نمی توانند، به دلیل محرومیت از خرد اندیشنده، میان خود و محیط زیست خود تفاوت قائل شوند:
• به عبارت صریحتر، نه خود را می شناسند و نه غیرخود را.

• شناخت به معنی حقیقی کلمه با خرد اندیشنده دست در دست می رود.

• حیوانات ـ بی اعتنا به تعداد پا و حتی بی اعتنا به پا ـ سرسپرده غریزه اند.

• به عبارت دقیقتر در حیوانات در دیالک تیک غریزه و عقل، وزن و نقش و فونکسیون غریزه میلیون ها بار قوی تر از عقل است.

• برای گذار از خطه تقریبا بلامنازع غریزه (حیوانیت) به خطه عرض اندام مشروط عقل، کار نقش تعیین کننده بازی کرده، بازی می کند و تا ابدالآباد بازی خواهد کرد:

• بدون کار روی چیزها و کس ها ـ صرفنظر از فرم کار ـ شناخت آنها یا محال است و یا بسیار دشوار.

• شاعر اما ظاهرا فقط ساز و برگ بینشی ایراسیونالیستی (خردستیز) در اخیتار دارد و از حمایت همیشگی عقل بی بهره است.


1
سال ها است به این نتیجه رسیده ام که خوشبخت ترین آدم ها - اگر اصلا توی این خراب شده، آدم خوشبختی وجود داشته باشد- کودکان هستند و پیرزن های بی سواد.
مصطفی مستور

• این تعریف مراد و گوروی شاعر از مفهوم «خوشبختی» است:
• خوشبختی در سادگی (سهراب سپهری)، خریت و بی سوادی است!

• پس مرگ بر خرد اندیشنده!

• مرگ بر خرد کوبنده (انتقادگر)، کوشنده، پوینده و دگرگونساز!

• شاعر اما شعورمندتر از آن است که از نقش بی جانشین خرد بی خبر باشد و بدان بی اعتناء.

• بخشی از کلافگی شاعر نیز به سبب همین شعورمندی و هوشیاری است.

• می توان در صحت نظرات شاعر تردید کرد، ولی در اصالت و صداقت او نمی توان تردیدی به دل راه داد.

2
در زندگی دنبال دلت برو ولی عقلت راهم ببر!!

• منظور شاعر از مقوله دیرآشنای «دل»، ظاهرا غریزه است.
• غریزه در ادبیات هالی وود، با بی شرمی و بی پروائی تام و تمام تقدیس می شود و عقل تحقیر!
• با بهانه و بی بهانه، یعنی بطور برنامه ریزی شده، پیش اندیشیده، بی وقفه و مستمر!

• شاعر اما علیرغم همسوئی ایدئولوژیکی با هالی وود و صنایع نظرساز امپریالیسم، نمی خواهد بر دیالک تیک غریزه و عقل چشم پوشی کند:
• اگر دنبال غریزه می روی، عقل را هم در کوله پشتی ات بگذار.

• البته مفهوم «عقل» در طول تاریخ از سوی طبقات اجتماعی مختلف بطرزی چه بسا متضاد تعریف و تفسیر شده است.

• حتی مبلغان حرفه ای خرافه، خود را خردمند و خردگرا جا می زنند.

خرد فقط به مثابه خرد اندیشنده و کوبنده، خردی قابل اعتماد است.

مراجعه کنید به ایراسیونالیسم (خردستیزی) و ایراسیونالیسم (خردستیزی) مدرن و دفاع از خرد در دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر