رزِ آبیِ باران خورده ای تو
چه نازک خاطر و آزرده ای تو
دو پلکت بسته پشتِ هق هقی تلخ
زبانم لال شاید مُرده ای تو؟!
چه نازک خاطر و آزرده ای تو
دو پلکت بسته پشتِ هق هقی تلخ
زبانم لال شاید مُرده ای تو؟!
• ورق ظاهرا برگشته!
• اما برگشتی نه شعورمند، بل شورمند!
• برگشتی فرمال ـ نمودین ، صوری ـ ظاهری و نه محتوائی ـ ماهوی و نه مضمونی ـ باطنی!
• فمینیسم بورژوائی بشدت و حدتی خارق العاده مد روز است!
• فمینیسمی بظاهر طرفدار زن ـ به مثابه جنس دوم کذائی و نه به مثابه انسان نوعی ـ و در باطن خصم آشتی ناپذیر انسان بطور کلی و لاجرم خصم آشتی ناپذیر زن، قبل از همه و بویژه!
• ستایش از جنس دوم انتزاعی ـ کذائی در دستور روز است!
• ستایشی ـ بلحاظ نمود و ظاهر ـ خوشایند، اما با محتوا و ماهیتی دیرین و دیرآشنا که بوی بردگی همیشگی می دهد!
• تصویر دیگری از زن سرهم بندی می شود و تحویل خلایق داده می شود:
• زن ـ به همان سان که در قرون وسطی ـ از نو و دوباره ایدئالیزه می شود:
• زنی که در تمامت دیوان ها موجودی خونریز و بی رحم و قسی القلب بوده، در طرفة العینی تحول کیفی و چه بسا ماهوی می یابد:
• زیبا و نازک طبع و زودرنج و ترحم انگیز می شود!
• ستمکشی علیل و ذلیل و ناتوان با بغضی و یا هق هقی تلخ در گلو تصور و تصویر می شود!
• زن عملا دوباره انتزاعی می شود، انتزاعی تر حتی از قرون وسطی!
• زن دوباره از وجود عینی ـ واقعی ـ مشخص اجتماعی خود تهی می شود تا ابزار واره بماند، تا اوبژکت واره بماند، تا همیشه همان بماند که بوده است:
• آزرده خاطری ناتوان و مرده وار و اوبژکت وار و لاجرم محتاج حمایت سوبژکتی و فی نفسه هیچ واره و هیچکاره!
• اشتراطی نامرئی و نامحسوس وارد روند «بازتعریف» زن می شود و زن به مثابه کل، به مثابه نیمه دیگر جامعه، به خنجر تیز همین اشتراط، دو شقه و یا چه بسا شقه شقه می شود:
• زن به زن زیبا و زشت طبقه بندی می شود و بسان کالائی قیمت گذاری می شود!
• زن به زن هماندیش و دگراندیش طبقه بندی می شود تا اوبژکت مقبول نیمه دو نیمه هماندیش و دگراندیش بماند!
• نیمه زیبا و هماندیش در سوئی، بسان الهه ای انتزاعی مورد تمجید و تعریف انتزاعی قرار می گیرد و در و دیوار زمانه و زمین به تصاویر چه بسا عریان آن مزین می گردد!
• نیمه دگراندیش و زشت و چادربسر بسان عفریتی از آئینه خاطرها و خاطره ها زدوده می شود و یا به مثابه زباله ای انتزاعی و نامعاصر تحقیر و تقبیح می شود!
• زن در نهایت شقه شقه می ماند!
سخن در هر دو سوی جبهه، از دلسوزی به نیمه ای و بیشک به اقلیت انگشت شماری از نیمه دیگر است، ولی چه بسا با نیتی دیرین و دیرآشنا که آدمی را به یاد ترحم حریفی بر بره ای اسیر در چنگ گرگی می اندازد که «رهانیده» می شود از چنگ گرگ و بر حنجره اش شبانه می نشیند خنجر تیز رهاننده، پس از رهایی کذائی!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر