تصویرتئوری (تئوری انعکاس) (7)
پروفسور الفرد کوزینگ
پروفسور مانفرد بور
پروفسور گئورگ کلاوس
برگردان شین میم شین
• شناخت نه روندی مکانیکی، بلکه روندی بغرنج و سرشار از تضادهای دیالک تیکی است.
• روند شناخت از دیالک تیک های زیر متشکل است:
1
• از وحدت عناصر اوبژکتیف و عناصر سوبژکتیف
2
• از وحدت بی واسطگی و با واسطگی3
• از وحدت درک حسی و درک عقلی4
• از وحدت عام ـ خاص ـ منفرد5
• از وحدت مجرد و مشخص6
• از وحدت عناصر امپیریکی و عناصر تئوریکی
• (عناصر تجربی و عناصر نظری )
• و لذا تصاویر واقعیت عینی که در روند شناخت حاصل می آیند، نه کپیه های مکانیکی، بلکه «ترجمه» های بغرنج متناسب با قوانین خودویژه ی کرد و کار معرفتی انسانی اند
1
• اما میان تصویرها و چیزهای تصویرسازی شده رابطه روشنی وجود دارد، نوعی همفرمی (ایزومرفی) که در فرم های تصویری متفاوت، فرم های متفاوتی به خود می گیرند.
2
• تصاویر در شناخت عقلی به درجات مختلفی با عناصر قراردادی، بویژه با علائم و سیستم های علامتی پیوند دارند.
• مراجعه کنید به دیالک تیک حسی و عقلی در تارنمای دیارة المعارف روشنگری
3
• این تصاویر برای تدوین سیستم های تئوریکی و برای فرمالیزه کردن آنان ضروری اند.
• مراجعه کنید به سمیوتیک
4
• مطلق کردن این علائم قراردادی و تفسیر ایدئالیستی آنها از سوی نئوپوزیتیویسم به پیدایش تئوری علائم شناخت منجر شده که بنا بر آن، شناخت از تنظیم علائم مربوط به واقعیات امور معینی تشکیل می یابد.
• (اشلیک، «آموزش شناخت عمومی»، 1)
5
• تصویرتئوری ماتریالیستی ـ دیالک تیکی بر بنیان دستاوردهای علوم طبیعی جدید تدوین یافته و بنیان های مبتنی بر علوم طبیعی خود را قبل از همه در نویروفیزیولوژی و فیزیولوژی کردوکار عصبی عالی و در نویروسیبرنتیک می یابد.
• مراجعه کنید به بازتاب، سیستم علامتی
6
• جامعه شناسی عامیانه به ساده کردن تصویرتئوری بمثابه تصویرتئوری مکانیکی مبادرت می ورزد و بدین طریق روند تاریخی ـ فکری از آن خود کردن واقعیت عینی و استقلال نسبی آن را نادیده می گیرد.
*****
• انگلس در سال 1890 میلادی در مخالفت با این طرز برخورد، درنامه ای به کنراد اشمیت می نویسد:
1
• «فلسفه اما بمثابه تقسیم کار معینی در هر دوره، مواد فکری معینی در اختیار دارد.
2
• فلسفه این مواد فکری معین را از فلسفه های پیشین به میراث می برد و بر بنیان این مواد فکری معین آغاز به کار می کند.
3
• از این روست که کشورهای بلحاظ اقتصادی عقب مانده می توانند در زمینه فلسفه پیشقراول گردند.
• به عنوان مثال:
الف
• فرانسه در قرن هجدهم درمقایسه با انگلستان که فلسفه اش مرجع فرانسوی ها بود.
• یعنی انگلستان که بلحاظ اقتصادی عقب مانده تر از فرانسه بود، بلحاظ فلسفی پیشرفته تر از آن بود. مترجم
ب
• و بعدها آلمان در مقایسه با انگلستان و فرانسه.
• یعنی آلمان که بلحاظ اقتصادی عقب مانده تر از انگلستان و فرانسه بود، بلحاظ فلسفی پیشرفته تر از آندو بود. مترجم
4
• اما رشد فلسفه در آلمان و فرانسه نیز به شکوفائی و رونق ادبی آن زمان شباهت داشت و نتیجه رشد اقتصادی بود.
• اقتصاد اینجا مستقیما چیزی را بوجود نمی آورد، بلکه نحوه تغییر و تکامل مواد فکری به میراث رسیده را اغلب بطور غیرمستقیم تعیین می کند، زیرا بازتاب های سیاسی، حقوقی و اخلاقی اند که بزرگترین تأثیر مستقیم را بر فلسفه می گذارند.»
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 37، ص 493)
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر