• وقتی در تابوت را برداشتند، چشم شان به فئودال مومیائی شده ترو تمیزی روشن شد:
• لباس خوانین قرون وسطی در بر داشت و قمه و قداره و ساز و برگ فئودالی دیگر با خود.
• زن های باستان شناس مهاجر دست به کار شدند و از او دانشمندی با کت و شلوار و کراوات معجزه کردند، ولی به سبیلش دست نزدند.
• برای کسب فیض، مجلس وعظی برایش ترتیب دادند و او شادمانه به منبر رفت.
• فیلسوف مآبانه گفت، که قصد توضیح مفهوم «آزادی» را دارد.
• گوش های مخاطبان تیز و تیزتر شد، چرا که چندی پیش سخنوری دیگراز همین قبیله، گفته بود که به تعریف تئوریک مفاهیم و احکام، دیگر نیازی نیست و فقط کافی است که ما «دموکرات» باشیم.
• آه، دموکراسی، مد شدن تو را حتی شمر ذی الجوشن هم به خواب نمی دید، مد شدن پوسته واری از تو را، داروی همه دردها شدن تو را، بهانه حمله و کشتار و غارت و شکنجه و آزار شدن تو را!
• توضیح تئوریک مفاهیم فلسفی، پدیده تازه ای در این جمع بود.
• ولی سخنور دست بردار نبود.
• از این رو از منبر پائین آمد و دست به کار شد.
• پس از کندن گوری و براه انداختن گرد و خاک چشم کورکنی، سراپا خاک آلود، با سرلوحه ای از ایام سومری ها در دست، از گور بیرون آمد و فاتحانه ندا سر داد که «من یافتم!» و فخرفروشانه به خود بالید که «من زبان سومری را می دانم و آنچه در این سرلوحه می بینید، چیزی جز آزادی نیست!»
• همین و بس؟
• پس آزادی یک کلمه سومری است.
• اما اگر سخنور بجای آذربایجان، در فرانسه زاده شده بود و یا در آلمان و انگلستان، آنگاه آزادی کلمات دیگری بودند و مخاطب می پرسید پس آزادی یعنی کلمات بی شمار؟
• کلمه اما چیست؟
• کلمه این جادوی شگفتی که شاملو به تقلید ازنگارندگان انجیل ـ البته باز هم به غلط ـ می گوید که «نخست کلمه بود و کلمه خدا بود و خدا کلمه بود»، چیست؟
• مثال ملموس تری بزنیم.
• برای درخت در زبان های مختلف کلمات گوناگون وجود دارند ولی پشت همه این کلمات امر واحدی نشسته است که منظور مشترک همه است و آن مفهوم «درخت» است که تصویر فکری درخت واقعی است و در طی یک عمل منطقی ـ فکری بنام انتزاع بوجود آمده است.
• مفهوم «درخت» حاصل یک انتزاع فکری است که میلیون ها درخت گونه گون را در جهان واقعی مورد بررسی و مقایسه قرار داده و جنبه مشترک همه آنها را کشف کرده و مفهوم «درخت» را ساخته است و با شنیدنش همه به یاد همه درخت ها می افتند، بی اعتنا به خودویژگی های هر کدام از آنها.
• پس کلمه، قالبی است برای این محتوا و کلمات مختلف بیشمار، قالب های گونه گون برای محتوای واحد و یا محتواهای بیشمارند.
• مفهوم «درخت» زاده بلاواسطه مغز انسانی نیست، چرا که مغز انسانی نه چشمه اندیشه، بلکه ارگان اندیشیدن است، همانطور که پا ارگان رفتن و دویدن است.
• مفهوم «درخت» تصویری فکری از درختان واقعی و مشخص است، تصویری که در پراتیک انسانی در آیینه ذهن او منعکس می شود.
• مفهوم «درخت»، یک چیز انتزاعی است و درخت کلی یافت نمی شود.
• درخت فقط و فقط بطور واقعی ـ عینی ـ مشخص وجود دارد.
• کسی که مفهوم «درخت» را در کفن واژه ای، از گور بدر کشد و بعنوان درخت به مشتریان لال خود بفروشد، یا ابله است و یا عوامفریب، چرا که درخت ـ تنها ـ بمثابه درخت سنجد و سیب و صنوبر و سپیدار و غیره وجود دارد و نه بصورت انتزاعی.
• کلمه «آزادی» نیز به همین سان قالبی است برای مفهوم «آزادی» و آزادی بطور انتزاعی فقط در ذهن انسانها وجود دارد.
• آزادی همیشه همان یافت نمی شود، آزادی همه جا همان و همیشه همان در عالم واقع اصلا وجود ندارد.
• آزادی فقط بطور واقعی ـ عینی ـ مشخص می تواند معنا داشته باشد و بمثابه مفهوم در اذهان خردمند منعکس شود و مورد بحث قرار گیرد.
• آزادی می تواند آزادی فردی باشد، آزادی اجتماعی باشد، آزادی غلامی از بند بندگی اربابی باشد، آزادی برده ها در سیستم اجتماعی ـ اقتصادی برده داری باشد، آزادی رعایا از قید و بند سیستم ارباب ـ رعیتی باشد ویا آزادی کارگر از بردگی کار مزدوری سیستم اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری باشد.
• آزادی می تواند نعره خونینی باشد و از حنجره خونین اسپارتاکوس بیرون آید و یا سیلی باشد و از سوی مبارزان انقلابات ضد فئودالی سر ریز خیابان ها شود و یا خنجری باشد ودرپنجه آهنین پرولتاریای کمون پاریس بدرخشد و در کلام مستدل مارکس به زیور تفکر فلسفی آراسته شود.
• و همه این آزادی ها از زمین تا آسمان با همدیگر بلحاظ نمود و بود، بلحاظ فرم و محتوا، صورت و مضمون تفاوت دارند.
• آزادی در جامعه برده داری آنتیک و روم همان آزادی نیست که دیدرو، روسو، کانت و فیشته، روبسپیر و هگل و هولباخ بر پرچم خونین روشنگری، رنسانس و انقلابات بورژوائی اروپا نوشته اند و آزادی در کلام مارکس، لنین، مائو و هوشی مین و گوارا محتوائی دیگر دارد.
مفاهیم فرزندان شرایط مادی ـ اقتصادی ـ اجتماعی زمان و مکان معینی اند و نشخوار آنها در خارج از این چارچوب عینی مشخص، از آنها یاوه می سازد، واژه های توخالی و بی محتوا می سازد،
آنسان که کانت، رسول بی بدیل فلسفه روشنگری می گفت.
آنسان که کانت، رسول بی بدیل فلسفه روشنگری می گفت.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر