۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

سیری در شعری از اباذر غلامی (6)

تحلیلی از شین میم شین

سایه
• نه هراسی نیست

• خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
• دست تاریخ ظفرنامه انسان را
• زیب دیباچه خون کرده است

• آری از مرگ هراسی نیست
• مرگ در میدان، این آرزوی هر مرد است

• من دلم از دشمنکام شدن می سوزد
• مرگ با دشنه دوست؟
• دوستان این درد است

• نه هراسی نیست
• پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
• مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است

• من به این باغ می اندیشم
• که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده است

• دوستان گوش کنید
• مرگ من مرگ شما ست

• مگذارید شما را بکشند
• مگذارید که من بار دگر
• در شما کشته شوم

• برای درک و تفهیم شعر اباذر و نه فقط برای آن، به تحلیل شعر سایه ادامه می دهیم:

حکم چهارم
آری از مرگ هراسی نیست:
مرگ در میدان، این آرزوی هر مرد است

• سایه در این حکم، برای اثبات صحت رجز خود، دست به استدلال می زند:
• بدین طریق، به چرخش قلمی، مرگ در میدان به آرزوی هر مرد بدل می شود.

• خردستیزانه تر از این نمی توان استدلال کرد.
• این نه نظر
مارکسیست ـ لنینیست ها ست و نه شیوه استدلال آنها ست.

• این نظر و شیوه استدلال فاشیست ها ست.

• ستایندگان مرگ چه در بستر و چه در میدان نه مارکسیست ها، بلکه فاشیست ها بوده اند و هستند.

حکم پنجم
من دلم از دشمنکام شدن می سوزد
مرگ با دشنه دوست؟
دوستان این درد است

• معنی تحت اللفظی این بند شعر سایه عبارت از این است که او و همگنانش از مرگ هراسی ندارند، چون مرگ در میدان آرزوی هر مرد است.
• مسئله چیز دیگری است:
• مسئله خوشحالی دشمن است، وقتی ببیند که سایه و یارانش با دشنه دوست کشته می شوند.
• این برای سایه و یارانش درد است!

• زیر قلم سایه مفاهیم «دوست» و «دشمن» به شیوه وسیاق شیخ و خواجه شیراز تعریف می شوند:

1
دیالک تیک عاشق و دوست

• در قاموس سعدی و حافظ، دیالک تیک عشق از سوئی به شکل دیالک تیک عاشق و دوست بسط و تعمیم می یابد.
• عشق یک طرفه است:
• عاشق عشق می ورزد و معشوق (دوست) کین می توزد.
• عاشق در راه دوست از جان و مال و عرض و اعتبار و آبرو می گذرد و دوست کذائی بسان جلادی شلاق بدست، تشنه به خون او ست.

• سایه و نه فقط او، متد فکری سعدی و بویژه حافظ را مو به مو از آن خود کرده و به خدمت گرفته است:
• دوست سایه نیز به همه چیز و همه کس شباهت دارد، به غیر از دوست!
• دوست سایه فوندامنتالیسم خردستیز خونریزی است.
• این حقیقت امر اما مانع آن نمی شود که سایه و امثال او با سماجت خاصی به او نام دوست دهند.

2
دیالک تیک عاشق و دشمن

• در قاموس سعدی و حافظ، دیالک تیک عشق از سوی دیگر، به شکل دیالک تیک عاشق و دشمن بسط و تعمیم می یابد.
• دشمن در واقع رقیب عاشق است و می خواهد که دوست کذائی را از دست او بگیرد.
• دشمن در قاموس سعدی و حافظ عنصری خارجی است، بیگانه است.
• سایه دشمن را نیز بسان سعدی و حافظ تعریف می کند و به امپریالیسم می رسد، امپریالیسمی که قصد تخریب رابطه عاشقانه میان عاشق و دوست را دارد، قصد جلب فوندامنتالیسم را و سرکوب سایه و امثال او را دارد.

• وقتی ما از ضرورت نقد دیالک تیکی میراث کلاسیک های ادبی کشور سخن می گوییم، منظورمان همین است.
• حافظ در اندرون سایه ها کمین کرده و از حنجره آنها سخن می گوید و به تخریب شعور توده های مولد و زحمتکش می پردازد.
• پیش شرط شناخت طرز تفکر عقب مانده سایه و امثالهم، شناخت طرز تفکر سعدی و حافظ است.

حکم ششم
نه هراسی نیست:
پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است
من به این باغ می اندیشم که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده است

• استدلال سایه اکنون از صراحت بیشتری گذرانده می شود:

1

• مرگ سایه و یارانش نه تنها هراس انگیز نیست، بلکه ساده تر از کندن یک برگ است.
• این همان شیوه تفکر سعدی و حافظ در مورد عاشق است.
• عاشق به تنها چیزی که ارزش قائل نیست، جان خویش است.

2

• این طرز تفکر سایه اما ضمنا منطق حضرت مسیح علیه السلام است:
• اگر قلدر به طرف راست صورتت سیلی زد، طرف چپ آن را هم داوطلبانه در اختیارش قرار بده!
• اگر قلدر عبایت را از شانه ات برداشت، تو داوطلبانه قبایت را هم تقدیمش کن!

3
• این اما فقط منطق هوشنگ ابتهاج نیست.
• این ظاهرا منطق همبودی است که شهیدنامه های قطور زیر بغل دارد و بدان می بالد.
• این منطق همبودی است که از مرگ صدها تن از سرداران پیشاهنگ و بی جانشین، ککش هم نمی گزد.

4

• در نامه ای که سردسته سرشناس به رهبر فوندامنتالیسم نوشته، بی اعتنائی به خون ریخته شده از اندام سپاه کار با صراحت تمام به چشم می خورد:
• مرگ ما ساده تر از کندن یک برگ است:
• عاشق برای جان بازی در راه دوست خلق شده است.

5

• درد عشاق کذائی نه بود و نبود خود، بلکه بود و نبود باغ است که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده است.

• منظور سایه از مفهوم «یکی» کیست؟


• این همان دشمن و رقیب مورد نظر سعدی و حافظ است.

• این همان لولوی امپریالیسم است که قصد تخریب رابطه عاشقانه یکطرفه میان عاشق و دوست خونریز را دارد.

6

• برای سایه و همگنانش تعیین کننده دشمن و رقیب است، تعیین کننده امپریالیسم است و نه دوست و نه جلاد موسوم به فوندامنتالیسم!

• طرز تفکر پنهان در این شعر سایه، بلحاظ فلسفی به چه معنی است؟

1

• می توان گفت که سایه و همگنانش در این مورد، دیالک تیک دوست و دشمن (در قاموس سعدی و حافظ) را به شکل دیالک تیک داخلی و خارجی و یا به شکل دیالک تیک فوندامنتالیسم و امپریالیسم بسط و تعمیم می دهند و نقش تعیین کننده را از آن خارجی (امپریالیسم) می دانند.

2

• حتی می توان به جرئت گفت که سایه و امثالهم دیالک تیک داخلی و خارجی را به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می دهند.
• آن سان که فوندامنتالیسم خونریز داخلی (دوست در قاموس سعدی و حافظ) هیچ تلقی می شود و حتی وارونه می گردد و به مقام دوست اعتلا می یابد و امپریالیسم مطلق می شود و به همه چیز بدل می گردد.

3

• آنچه در این میان نادیده گرفته می شود، عبارت است از ماهیت دوست و دشمن کذائی، ماهیت فوندامنتالیسم و امپریالیسم، وجوه ماهوی مشترک ارتجاع داخلی و خارجی.

4

• این به معنی هیچ انگاری تبر بدستان حزب الله و همه چیز تلقی کردن تبر بدستان امپریالیستی است.
• این به معنی وارونه کردن دیالک تیک داخلی و خارجی است.
• این به معنی قائل شدن نقش تعیین کننده به عامل خارجی است.
• این به معنی زیر پا نهادن دیالک تیک مارکسیستی ـ لنینیستی است.

• این متد فکری همیشگی همبود سایه و امثالهم بوده است و اگر در بر همین لولا بچرخد، در آینده هم خواهد بود.

حکم هفتم
دوستان گوش کنید:
مرگ من مرگ شما ست، مگذارید شما را بکشند
مگذارید که من بار دگر در شما کشته شوم

• معنی تحت اللفظی این بند شعر عبارت از این است که مرگ عاشق خودقریب، به معنی مرگ دوست است.
• از این رو، فرخوان سایه به شرح زیر فرمولبندی می شود:
• «مگذارید که من در شما کشته شوم!»

• این بند شعر سایه مبتنی بر تئوری عرفان است:
• عاشق و دوست در هم ذوب شده اند و یکی شده اند، آن سان که مرگ عاشق به معنی مرگ دوست و برعکس است!

• این اما محتوای همان بند شعر اباذر است:

• «مگذارید که ما را به آتش بکشند!»

به همین دلیل است که ما از عاریتی بودن ایده اباذر سخن گفتیم.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر