۱۳۹۰ اسفند ۱۴, یکشنبه

سیری در شعری از اباذر غلامی (5)

تحلیل واره ای از شین میم شین

• گفته بودیم که ما را نگذارید به آتش بکشند:
• بعد ما نوبت تسخیر شما ست!

• گفته بودیم که آزادی را نگدارید به مسلخ ببرند
• گفته بودیم که این دشنه هزاران سال است، دل ما را سفته است.

• ما پی صلح ورهایی گشتیم
• و شما از ته دل خندیدید
• وز شما هیچ کسی هیچ نگفت.

• بند یاران شما پای مان را به تتاول فرسود
• از شماهیچ کسی هیچ نگفت.

• سرخ شد خاک ز خون تن ما
• از شما هیچ کسی هیچ نگفت.

• و کنون تا شما در بند اید
• چشم های دل ما بارانی است

• کاش می دانستید که شما را
• ما دوست می داشته ایم
• وشما مارا به عبت
• خصم پنداشته اید!

پایان

هوشنگ ابتهاج
سایه

• نه هراسی نیست

• خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
• دست تاریخ ظفرنامه انسان را
• زیب دیباچه خون کرده است

• آری از مرگ هراسی نیست
• مرگ در میدان، این آرزوی هر مرد است

• من دلم از دشمنکام شدن می سوزد
• مرگ با دشنه دوست؟
• دوستان این درد است

• نه هراسی نیست
• پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
• مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است

• من به این باغ می اندیشم
• که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده است

• دوستان گوش کنید
• مرگ من مرگ شما ست

• مگذارید شما را بکشند
• مگذارید که من بار دگر
• در شما کشته شوم

• برای درک و تفهیم شعر اباذر و نه فقط برای آن، تحلیل شعر سایه ضرورت دارد.

حکم اول
نه هراسی نیست

1

• سایه در این حکم، بسان پهلوانی، رجز سر می دهد و سر نترس خود را همچون پرچمی برمی افرازد:
• «نه هراسی نیست!»

• آدمی به یاد پهلوانان جهان باستان می افتد.

• شاعر توده ها بی باکی خود و همگنان خود را به رخ مخاطب می کشد.

• کمترین تردیدی در پهلوانیت سایه و همگنان ایشان نیست.

• توده ای ها از خرد تا کلان، از دهقان بی سواد تا فرزانگان سلحشور، پهلوان بوده اند و کماکان هستند.

• ولی تاریخ را پهلوانان نمی سازند، بلکه توده ها می سازند.
• ما این حقیقت امر را در تمرین تفکر مفهومی اثبات کرده ایم.

2
• ترس اما فی نفسه ننگ نیست.

• ترس، یکی از مهمترین شگردهای غریزه حفظ نفس است، تا موجود زنده ذیشعور فدای هیچ و پوچ نشود.


ترس همانقدر طبیعی، غریزی، انسانی، ستودنی و مثبت است که شجاعت و بی باکی.

• بسته به شرایط و اوضاع و احوال، گاه این بر ان مقدم است و گه آن بر این.
• صدور چک سفید و نوشتن بی باکی و یا ترسوئی بر پرچم خویش کار خردمندان نیست.

3
• اما ریشه این هنجار کجا ست؟

• توده های مولد و زحمتکش در زندگی روزمره خویش چه بسا هر لحظه به ذلت تن در می دهند و به روی خود نمی آورند.

• برده ها، رعایا و پرولتاریا پهلوانان هر روزه نبوده اند و نیستند.

• پهلوانان بیشتر و قاعدتا به طبقات حاکمه اشراف و نجبا تعلق دارند.


• ما در رمان های قرون وسطی با این تیپ از پهلوانان برخورد می کنیم.


• دوئل های پی در پی خان زاده ها، اشراف زاده ها و فئودال زاده ها بر سر ناموس و معشوق و غیرت و غیره در دستور روز آنان است که اغلب جان بر سر آن می نهند.


• توده های مولد و زحمتکش هرگز برای پهلوانی تره خرد نکرده اند و نمی کنند.

• این فضیلت بیشک از طبقات غیر پرولتری وارد جهان بینی شعرای پرولتاریا شده است و لذا باید به نقد کشیده شود و ریشه کن شود.

• مسئله ـ قبل از همه ـ نه عزت و غیرت و حمیت فرد معینی، بلکه نجات امر پیشرفت اجتماعی است.


• به زبان فلسفی، در دیالک تیک جزء و کل که به شکل دیالک تیک فرد و جامعه بسط و تعمیم می یابد، نقش تعیین کننده از آن کل (جامعه) است و نه جزء (فرد)

• جزء (فرد) باید در این دیالک تیک گوش به فرمان کل (جامعه) باشد و چه بسا باید قید غرور و غبغب و غیره را بکلی بزند.
• به قول برشت در «قصه های آقای کوینر»، فرد باید عمری طولانی تر از « زور» داشته باشد و گرنه برای جامعه و جهان خیلی گران تمام می شود.

• روزبه را نمی توان به آسانی جایگزین کرد و لذا حراست از جان سردار به ضرورتی مبرم بدل می شود.

• چرا که در دیالک تیک جزء و کل (شخصیت و توده) در لحظات معینی (بویژه در مقاطع حضیض و اوج جنبش)، جزء (شخصیت) نقش بی جانشینی می تواند ایفا کند و باید ایفا کند.

حکم دوم
نه هراسی نیست:
خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است

• سایه در این حکم، برای اثبات بی باکی خود و همگنانش دلیل می آورد:
• «راه دراز بشریت با خون او و همگنانش گلگون گشته است!»

1
• سایه بلحاظی حق دارد:
• جاده های روم شاهد صف طویلی از تیرک ها بوده اند، که صلیب برده های دلاور بوده اند.
• چه بسا نبردهای طبقاتی که با شکست و قتل عام توده های مولد و زحمتکش به پایان رسیده است.
• همه اینها نشانه بی باکی اند.
2

• سایه اما بسان عارف شوریده ای، دست به تخریب دیالک تیک فنا و بقا می زند و فنای دلاورانه را بطرزی متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) مطلق می کند و بقای مبتنی بر احتیاط و ترس را به دور می اندازد.

• چنین طرز تفکری با جهان بینی پرولتاریا بکلی بیگانه است.


• در جهان بینی پرولتاریا تبعیت از فرامین دیالک تیک عینی اجتناب ناپذیر است.

• توده های مولد و زحمتکش بطور غریزی به دیالک تیک عینی هستی تمکین کرده اند و تمکین می کنند و هرگز به مطلق کردن بی باکی مبادرت نمی ورزند.

• هارت و پورت فئودالی و خرده بورژوائی کسب و کار توده ها نیست.


حکم سوم
نه هراسی نیست
خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
دست تاریخ ظفرنامه انسان را زیب دیباچه خون کرده است

1

• سایه در این حکم، دیالک تیک گذار را بی ایما و اشاره ای، به شکل دیالک تیک فنا و بقا بسط و تعمیم می دهد و بعد بسان عارفی خردستیز، بلافاصله تخریب می کند، بقا را دور می اندازد و فنا را به عرش اعلا می برد.
• آن سان که ظفرنامه انسان «زیب دیباچه خون» می گردد.

• شعر وسیله خوبی برای تحمیق خود و دیگران می تواند باشد.

• به همان سان که شکست های پی در پی و خونین سپاه کار توجیه می شود و امری قاعده مند و طبیعی جلوه داده می شود، به همان سان نیز روند پیروزی انسان تحریف می شود و در جاری شدن خون از اندام نحیف توده ها خلاصه می شود.

• آنچه در هر صورت در حاشیه می ماند، خسارات وارده بر سپاه کار است.

2

• سایه اما در این حکم، ضمنا دیالک تیک مسالمت و قهر را به شکل دیالک تیک واره هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می دهد و بلحاظ متد فکری، آدمی را از سوئی به یاد آوانتوریسم پویان و احمد زاده می اندازد که فرمی از قهر را مطلق و بقیه فرم های قهرآمیز و همه فرم های مسالمت آمیز مبارزه را نفی و انکار می کردند و از سوی دیگر به یاد اکثریتیسم (کاریکاتور وطنی سوسیال ـ دموکراتیسم اروپائی موسوم به حزب چپ) می اندازد که همه فرم های مبارزه قهرآمیز را بطرزی متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) تحت عنوان من در آوردی «خشونت» لعن و نفرین و نفی می کند و فرم های عقیم و مثله و مخدوش مسالمت را مورد تجلیل قرار می دهد و تقدیس می کند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر