• گفته بودیم که ما را نگذارید به آتش بکشند:
• بعد ما نوبت تسخیر شما ست!
• گفته بودیم که آزادی را نگدارید به مسلخ ببرند
• گفته بودیم که این دشنه هزاران سال است، دل ما را سفته است.
• ما پی صلح ورهایی گشتیم
• و شما از ته دل خندیدید
• وز شما هیچ کسی هیچ نگفت.
• بند یاران شما پای مان را به تتاول فرسود
• از شماهیچ کسی هیچ نگفت.
• سرخ شد خاک ز خون تن ما
• از شما هیچ کسی هیچ نگفت.
• و کنون تا شما در بند اید
• چشم های دل ما بارانی است
• کاش می دانستید که شما را
• ما دوست می داشته ایم
• وشما مارا به عبت
• خصم پنداشته اید!
پایان
هوشنگ ابتهاج
سایه
• نه هراسی نیستسایه
• خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
• دست تاریخ ظفرنامه انسان را
• زیب دیباچه خون کرده است
• آری از مرگ هراسی نیست
• مرگ در میدان، این آرزوی هر مرد است
• من دلم از دشمنکام شدن می سوزد
• مرگ با دشنه دوست؟
• دوستان این درد است
• نه هراسی نیست
• پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
• مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است
• من به این باغ می اندیشم
• که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده است
• دوستان گوش کنید
• مرگ من مرگ شما ست
• مگذارید شما را بکشند
• مگذارید که من بار دگر
• در شما کشته شوم
• برای درک و تفهیم شعر اباذر و نه فقط برای آن، تحلیل شعر سایه ضرورت دارد.
حکم اول
نه هراسی نیست
نه هراسی نیست
1
• سایه در این حکم، بسان پهلوانی، رجز سر می دهد و سر نترس خود را همچون پرچمی برمی افرازد:
• «نه هراسی نیست!»
• آدمی به یاد پهلوانان جهان باستان می افتد.
• شاعر توده ها بی باکی خود و همگنان خود را به رخ مخاطب می کشد.
• کمترین تردیدی در پهلوانیت سایه و همگنان ایشان نیست.
• توده ای ها از خرد تا کلان، از دهقان بی سواد تا فرزانگان سلحشور، پهلوان بوده اند و کماکان هستند.
• ولی تاریخ را پهلوانان نمی سازند، بلکه توده ها می سازند.
• ما این حقیقت امر را در تمرین تفکر مفهومی اثبات کرده ایم.
2
• ترس اما فی نفسه ننگ نیست.• ترس، یکی از مهمترین شگردهای غریزه حفظ نفس است، تا موجود زنده ذیشعور فدای هیچ و پوچ نشود.
• ترس همانقدر طبیعی، غریزی، انسانی، ستودنی و مثبت است که شجاعت و بی باکی.
• بسته به شرایط و اوضاع و احوال، گاه این بر ان مقدم است و گه آن بر این.
• صدور چک سفید و نوشتن بی باکی و یا ترسوئی بر پرچم خویش کار خردمندان نیست.
3
• اما ریشه این هنجار کجا ست؟• توده های مولد و زحمتکش در زندگی روزمره خویش چه بسا هر لحظه به ذلت تن در می دهند و به روی خود نمی آورند.
• برده ها، رعایا و پرولتاریا پهلوانان هر روزه نبوده اند و نیستند.
• پهلوانان بیشتر و قاعدتا به طبقات حاکمه اشراف و نجبا تعلق دارند.
• ما در رمان های قرون وسطی با این تیپ از پهلوانان برخورد می کنیم.
• دوئل های پی در پی خان زاده ها، اشراف زاده ها و فئودال زاده ها بر سر ناموس و معشوق و غیرت و غیره در دستور روز آنان است که اغلب جان بر سر آن می نهند.
• توده های مولد و زحمتکش هرگز برای پهلوانی تره خرد نکرده اند و نمی کنند.
• این فضیلت بیشک از طبقات غیر پرولتری وارد جهان بینی شعرای پرولتاریا شده است و لذا باید به نقد کشیده شود و ریشه کن شود.
• مسئله ـ قبل از همه ـ نه عزت و غیرت و حمیت فرد معینی، بلکه نجات امر پیشرفت اجتماعی است.
• به زبان فلسفی، در دیالک تیک جزء و کل که به شکل دیالک تیک فرد و جامعه بسط و تعمیم می یابد، نقش تعیین کننده از آن کل (جامعه) است و نه جزء (فرد)
• جزء (فرد) باید در این دیالک تیک گوش به فرمان کل (جامعه) باشد و چه بسا باید قید غرور و غبغب و غیره را بکلی بزند.
• به قول برشت در «قصه های آقای کوینر»، فرد باید عمری طولانی تر از « زور» داشته باشد و گرنه برای جامعه و جهان خیلی گران تمام می شود.
• روزبه را نمی توان به آسانی جایگزین کرد و لذا حراست از جان سردار به ضرورتی مبرم بدل می شود.
• چرا که در دیالک تیک جزء و کل (شخصیت و توده) در لحظات معینی (بویژه در مقاطع حضیض و اوج جنبش)، جزء (شخصیت) نقش بی جانشینی می تواند ایفا کند و باید ایفا کند.
حکم دوم
نه هراسی نیست:
خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
نه هراسی نیست:
خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
• سایه در این حکم، برای اثبات بی باکی خود و همگنانش دلیل می آورد:
• «راه دراز بشریت با خون او و همگنانش گلگون گشته است!»
1
• سایه بلحاظی حق دارد:• جاده های روم شاهد صف طویلی از تیرک ها بوده اند، که صلیب برده های دلاور بوده اند.
• چه بسا نبردهای طبقاتی که با شکست و قتل عام توده های مولد و زحمتکش به پایان رسیده است.
• همه اینها نشانه بی باکی اند.
2
• سایه اما بسان عارف شوریده ای، دست به تخریب دیالک تیک فنا و بقا می زند و فنای دلاورانه را بطرزی متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) مطلق می کند و بقای مبتنی بر احتیاط و ترس را به دور می اندازد.
• چنین طرز تفکری با جهان بینی پرولتاریا بکلی بیگانه است.
• در جهان بینی پرولتاریا تبعیت از فرامین دیالک تیک عینی اجتناب ناپذیر است.
• توده های مولد و زحمتکش بطور غریزی به دیالک تیک عینی هستی تمکین کرده اند و تمکین می کنند و هرگز به مطلق کردن بی باکی مبادرت نمی ورزند.
• هارت و پورت فئودالی و خرده بورژوائی کسب و کار توده ها نیست.
حکم سوم
نه هراسی نیست
خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
دست تاریخ ظفرنامه انسان را زیب دیباچه خون کرده است
نه هراسی نیست
خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
دست تاریخ ظفرنامه انسان را زیب دیباچه خون کرده است
1
• سایه در این حکم، دیالک تیک گذار را بی ایما و اشاره ای، به شکل دیالک تیک فنا و بقا بسط و تعمیم می دهد و بعد بسان عارفی خردستیز، بلافاصله تخریب می کند، بقا را دور می اندازد و فنا را به عرش اعلا می برد.
• آن سان که ظفرنامه انسان «زیب دیباچه خون» می گردد.
• شعر وسیله خوبی برای تحمیق خود و دیگران می تواند باشد.
• به همان سان که شکست های پی در پی و خونین سپاه کار توجیه می شود و امری قاعده مند و طبیعی جلوه داده می شود، به همان سان نیز روند پیروزی انسان تحریف می شود و در جاری شدن خون از اندام نحیف توده ها خلاصه می شود.
• آنچه در هر صورت در حاشیه می ماند، خسارات وارده بر سپاه کار است.
2
• سایه اما در این حکم، ضمنا دیالک تیک مسالمت و قهر را به شکل دیالک تیک واره هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می دهد و بلحاظ متد فکری، آدمی را از سوئی به یاد آوانتوریسم پویان و احمد زاده می اندازد که فرمی از قهر را مطلق و بقیه فرم های قهرآمیز و همه فرم های مسالمت آمیز مبارزه را نفی و انکار می کردند و از سوی دیگر به یاد اکثریتیسم (کاریکاتور وطنی سوسیال ـ دموکراتیسم اروپائی موسوم به حزب چپ) می اندازد که همه فرم های مبارزه قهرآمیز را بطرزی متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) تحت عنوان من در آوردی «خشونت» لعن و نفرین و نفی می کند و فرم های عقیم و مثله و مخدوش مسالمت را مورد تجلیل قرار می دهد و تقدیس می کند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر