۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

کلنجار مفهومی با گورو (2)

Datei:DNA orbit animated.gif
دیالک تیک ساختار و فونکسیون
دی ان آ

کلنجار مفهومی با گورو بر سر مفهوم
«از خود بیگانگی»
www:guru.blogfa.com
ح. مهدی پور

تز چهارم
اکنون برای مثال اجازه دهید به یک اداره رجوع کنیم. کارمندان یک اداره، منشی، کارمند بایگانی، مدیر و آبدارچی، هر کدام وظایفی دارند که در ارتباط با کل ساختار اداره تعریف می¬شود.
وظیفه¬ی کارمند بایگانی ثبت مدارک و پرونده¬ها و رجعت آن¬ها در صورت نیاز است؛
آن چه کارمند بودن وی را تعریف می¬کند، ضوابط و آیین¬های اداری هستند و نه خود ِ وی.
اگر او یک شاعر یا هنرمند، فیلسوف باشد هر مذهب و نژادی که داشته باشد، در وظایف او به عنوان یک کارمند تاثیری ندارد.
به بیان دقیق¬تر، کارمند بودن فرد را نه ویژگی¬های فردی، بلکه قواعد ساختار اداری تعیین می¬کند.

1
نکته اول

• کلام گورو اکنون صراحت بیشتری کسب می کند.
• او از مفهوم «وظیفه» استفاده می کند که ترجمه فارسی مقوله فلسفی «فونکسیون» می تواند باشد.
• حتما هم چنین است.
• چون گورو دیالک تیک ساختار و فونکسیون را به شکل دیالک تیک کل ساختار و وظیفه بسط و تعمیم می دهد.
• نتیجه گیری گورو ـ اگر چه بطور نیم بند ـ ولی روی هم رفته، درست است.

• همانطور که اشاره شد، در دیالک تیک ساختار و فونکسیون، نقش تعیین کننده از آن ساختار (به قول گورو، کل ساختار ؟؟) است.

• اکنون اشکال استدلال گورو آشکار می شوند.

• دیالک تیک ماتریالیستی اگرچه ساختار را بر فونکسیون (وظیفه) مقدم می داند، ولی برخلاف گورو، به انکار نقش فونکسیون برنمی خیزد.

• دیالک تیک همه چیز و هیچ، نمی تواند وجود داشته باشد.
• گورو ـ اما ـ از دیالک تیک ساختار و فونکسیون، دیالک تیک همه چیز و هیچ سر هم بندی می کند.
• این شیوه برخورد را متافیزیکی (غیر دیالک تیکی) می نامند.

2
نکته دوم
« آن چه کارمند بودن وی را تعریف می¬کند، ضوابط و آیین¬های اداری هستند و نه خود ِ وی.»

• گورو با این حکم، به انکار فونکسیون عینی کارمند که در واقع، تعیین کننده کارمندیت او ست، می پردازد.

• ما واژه «کارمندیت» را به تقلید از واژه واقعیت می سازیم:

• واقعی به واقعیت، کارمندی به کارمندیت.

• گورو برای کارمندیت کارمند، برای جایگاه اجتماعی ـ اقتصادی کارمند، معیار خارجی و فرمال (ضوابط و آیین های اداری) ارائه می دهد.

• کارمندان، قشر اجتماعی معینی را تشکیل می دهند و اقشار در رابطه با طبقات اجتماعی تعیین می شوند.
• کارمندیت افراد نمی تواند خارجی، فرمال و بی محتوا باشد.

3
نکته سوم
اگر او یک شاعر یا هنرمند، فیلسوف باشد هر مذهب و نژادی که داشته باشد، در وظایف او به عنوان یک کارمند تاثیری ندارد.

• گورو برای اثبات ادعای خود، ـ احتمالا نا آگاهانه ـ خود را به کوچه علی چپ می زند.
• مسئله اینجا کارمندیت او ست و نه وظایف او.
• اگر کارمند علامه دهر هم باشد، کارمندیتش دست نخورده می ماند، ولی نحوه و نوع انجام وظایف تغییر می کند.
• این دلیل بر بطلان ادعای گورو ست.

• کارمندیت او در دیالک تیک ساختار و فونکسیون تعیین می شود.

• کارمندیت او نه بواسطه ضوابط و آئین نامه ها (عوامل خارجی و فرمال)، بلکه به سبب انجام و تعهد به انجام فونکسیون معینی در ساختار معینی (در دیالک تیک ساختار و فونکسیون در سیستم معینی) تعریف و تعیین می شود.
• علاوه بر این افراد مختلف با توانائی های جسمی و روحی متفاوت، فونکسیون واحدی را به طرق مختلف و با کیفیات مختلف به انجام می رسانند:
• حتی ساده ترین کارها از سوی افراد مختلف به یکسان و با کیفیت واحد انجام نمی گیرد:
• میز آشپزخانه بوسیله زن آشپز بمراتب بهتر و علمی تر تمیز می شود، تا بوسیله کلفتی تازه کار و ناآزموده.

• در این جور موارد می توان به سوبژکتیویسم در بینش گورو پی برد:

• او حتی مثال های اوبژکتیف مطروحه از سوی خویش را همه جانبه و رئالیستی بررسی نمی کند.

4
نکته چهارم
به بیان دقیقتر، کارمند بودن فرد را نه ویژگی های فردی، بلکه قواعد ساختار اداری تعیین می کند.

• گورو برای گریز از تمکین به دیالک تیک ساختار و فونکسیون سر به در و دیوار می کوبد.

• اکنون جای مقوله فلسفی «ساختار» را قواعد اداری با تحمیل زورکی مفهوم مرده ساختار می گیرد و ضمنا ویژگی های فردی، علیرغم تعیین کننده نبودن شان، تا حد هیچ و پوچ تنزل داده می شود.


• بدون لیاقت و صلاحیت فردی مگر می توان فونکسیون معینی را به عهده گرفت و خود را کارمند نامید؟


• نقش ثانوی داشتن فاکتوری را هرگز نباید دلیلی بر هیچ بودن آن دانست.

• میان فونکسیون و لیاقت فردی پیوند دیالک تیکی ناگسستنی بر قرار است.

5
تز پنجم
به عبارتی فلسفی تر، فرد خود را در دیگری یعنی در کلیت (در این جا اداره، یا در جای دیگر کل ساختار جامعه) تعریف می کند.

• گورو در این حکم، بطور دست و پا شکسته، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک فرد و جامعه بسط و تعمیم می دهد.
• جزء همیشه فقط و فقط در دیالک تیک جزء و کل تعریف می شود، تصریح کنیم، در دیالک تیک جزء و کل و نه در کلیت.
• کل را نباید با کلیت جایگزین ساخت.

• کل یک مقوله فلسفی است.


• در دیالک تیک جزء و کل، نقش تعیین کننده از آن کل است، بی آنکه جزء تا حد هیچ تنزل یابد.

• میان جزء و کل تأثیر متقابل بر قرار است، جزء هیچکاره نیست.

• فرد با جامعه دیالک تیک فرد و جامعه را تشکیل می دهد.
• در دیالک تیک فرد و جامعه، نقش تعیین کننده از آن جامعه است، ولی فرد هیچکاره نیست.

• فرد از سوئی با افراد دیگر، جامعه را تشکیل می دهد و بر جامعه تأثیر می گذارد و ضمنا از جامعه تأثیر می گیرد.


فرد در جامعه همراه با افراد دیگر بمثابه سوبژکت تاریخساز عمل می کند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر