شین میم شین
حافظ
در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهی است
ز آن رو، عنان گسسته دواند سوار عمر
(دیوان حاافظ، چاپ هشتم، آذر 1352، انتشارات امیرکبیر ص 186)
حافظ
در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهی است
ز آن رو، عنان گسسته دواند سوار عمر
(دیوان حاافظ، چاپ هشتم، آذر 1352، انتشارات امیرکبیر ص 186)
• بنظر حافظ در هر سوی خیل حوادث کمینگاهی هست و همین امر سبب شده که سوار عمر عنانگسسته بتازد.
• یعنی سواره در تعیین راه و مقصد سفر، صاحب اختیار و تصمیمگیری نیست و اسب را به اختیار خود نهاده تا هرچه باداباد به جائی برسد و یا نرسد.
• علت این لگامگسیختگی سواره، وجود کمینگاهی در هر طرف خیل حوادث است.
• حال این سؤال ناقابل مطرح می شود که اگر خطر در هر طرف است، چرا نباید سواره هشیارتر و تصمیمگیرتر به هدایت اسب و تعیین راه و مقصد خویش مبادرت ورزد؟
• در این بیت حافظ هم فلسفه اجتماعی او مطرح می شود و هم تئوری شناخت او.
• برای درک منظور حافظ باید به دیالک تیک ماتریالیستی مجهز بود.
• حافظ شاعری خردستیز (ایراسیونال) است و با دیالک تیک میانه ای ندارد، ولی از دیالک تیک نمی توان گریخت، بی اعتنا به اینکه به فرمان آن تن در دهی و یا نه.
• دیالک تیک ـ قبل از همه ـ عینی و یا اوبژکتیف است.
• ما شناخت افزارهای دیالک تیکی پنهان در این بیت حافظ را باید پیدا کنیم، اگر سودای درک منظور او و تعیین صحت و سقم نظر او را بر سر داریم.
1
• حافظ در این بیت، دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) را به شکل دیالک تیک خیل حوادث و سواره بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن جبر (خیل حوادث) می داند.
• این موضعگیری فلسفی حافظ درست است.
• در دیالک تیک جبر و اختیار نقش تعیین کننده از آن جبر است.
• ایراد بینشی حافظ در این است که او جبر (چند و چون خیل حوادث) را مطلق می کند و اختیار (تعیین راه و مقصد از سوی سواره) را تا حد هیچ و پوچ تنزل می دهد و عملا فاتحه بلندی بر دیالک تیکیت دیالک تیک جبر و اختیار (حوادث و سواره) می خواند.
• از دیالک تیک جبر و اختیار (حوادث و سواره) فقط قطب جبر (خیل حوادث) باقی می ماند و دیالک تیک با از دست دادن قطب اختیار (آزدی، نقش سواره) فرو می پاشد.
• همانطور که قبلا گفتیم، دیالک تیک نمی تواند تکقطبی باشد.
• دیالک تیک همیشه حداقل دو قطبی است، دو قطبی که در وحدت و تضاد با یکدیگرند.
• ظاهرا ـ اگر درست به خاطر داشته باشیم ـ طبری و نیک آئین بر همین اساس بوده که حافظ و یا سعدی را جبرگرا محسوب داشته اند.
• اما برای تعیین جهان بینی افراد باید فاکت های تعیین کننده را با هم در نظر گرفت و به چند فاکت تصادفی بسنده نکرد.
• جبرگرا و یا دترمینیست از هر نوع (دترمینیست مکانیکی و یا دیالک تیکی) به قانونمندی هستی باوری آهنین دارد:
• او به هیچ وجه من الوجوه نمی پذیرد که تل آتش به گلستانی و شطی خروشان به تلی از آتش بدل شود و به اشاره رسولی، کره ماه دو شقه شود و هر شقه اش به سوئی رود.
• در جهان بینی سعدی و حافظ اما از این خبرها نیست.
• از این رو هر گردی گردو نیست!
• هر منکر اختیار (ازادی، نقش سواره در این بیت) جبرگرا نمی شود.
• سعدی و حافظ و کلا تئولوژی اسلامی فاتالیست اند، سرنوشتگرا و باورمند به جزم «مشیت الهی» اند.
• جزم مشیت الهی برای قانونمندی های عینی هستی تره هم خرد نمی کند.
• جزم مشیت الهی بهترین وسیله برای عوامفریبی و سلب اختیار و آزادی از بنی بشر است.
• از این رو، انسان در فلسفه مثلا سعدی و حافظ سلب انسانیت و سوبژکتیویته (فاعلیت) می شود و از او تفاله یک انسان (فروغ فرخزاد) باقی می ماند.
• انسان در جهان بینی سعدی و حافظ گدائی انگل و هیچکاره بیش نیست.
• تعیین کننده، خیل حوادث است و اگر مته به خشخاش بگذاری مشیت الهی است.
• بدین طریق، جامعه و تاریخ را نه توده های مولد، بلکه قوای الهی می سازند.
2
• در این بیت حافظ، ضمنا شناخت افزار دیالک تیکی دیگری جاسازی شده است:
• دیالک تیک ضرورت و تصادف!
• ضرورت همان جبر است، همان خیل حوادث است که در هر طرفش کمینگاهی است.
• تصادف شیوه جامه عمل پوشیدن ضرورت است، از خیل حوادث رهیدن و به جائی رسیدن و یا به زانو درآمدن و ویلان و سرگردان گشتن است.
• حافظ دیالک تیک ضرورت و تصادف را به شکل دیالک تیک خیل حوادث و نیل به مقصد بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن تصادف می داند و عملا ضرورت را دور می اندازد.
• طنز تلخ جهان بینی حافظ همین جا ست:
• همان ضرورت (جبری) که در دیالک تیک جبر و اختیار همه کاره و مطلق بود، در دیالک تیک ضرورت و تصادف هیچکاره و علاف تلقی می شود تا سواره اسب خود را به حال خود رها کند و عنانگسسته به پیش تازد.
• عنانگسسته به پیش تاختن، یعنی بی خیال راه و نشانه راه و مقصد و مقصود!
• یعنی هرچه باداباد!
• یعنی همه کاره بودن تصادف!
3
• در این بیت حافظ، اما تئوری شناخت او عربده می کشد:
• اگر در هر طرف خیل حوادث کمینگهی است و سواره عمر عنانگسسته می تازد، این بدان معنی است که سواره عمر از کلاف سر در گم حوادث نمی تواند سر در بیاورد و لذا باید ماجرا را به امید تصادف رها کند.
• این عملا بدان معنی است که چیزها، پدیده ها و سیستم های هستی طبیعی و اجتماعی قابل شناخت نیستند.
• این به معنی اسکپتیسیسم (تردیدگرائی) و اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) (نیک آئین) است.
• در تئوری شناخت سعدی و بویژه حافظ فاتحه بلندی بر قابل شناسائی بودن جهان خوانده می شود.
• خردستیزی (ایراسیونالیسم) بی بند و بار حافظ از همین گنداب آب می خورد.
• حافظ را باید از نو شناخت!
مراجعه کنید به اصل قابل شناسائی بودن جهان، اسکپتیسیسم و نئواسکپتیسیسم، اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر