مجید نفیسی
دهم فوریه 2008
دهم فوریه 2008
• مرغکی فرستاده خواهرم مرا
• بال و پر همه سپید
• دور چشم هاش کوفی نگار.
• حالیا نشسته پیش قاب عکسی از پدر
• بی خبر ز مرگ او و سوگ من.
• دست می برم تا بگیرمش ز روی رف
• می پرد ز دست من پرنده وار
• گویدم:
• «مکن مرا جدا ز صاحبم
• مرغ جان او شدم، چو رفت از میان ما.»
• در شگفت ز جادوی هنر
• آفرین برآورم ز دل به خواهرم
• کافریده دست های کوچکش
• مرغ جانِ مهربان پدر.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر