۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

چاله ها و چالش ها (107)


1
فا

1
در حکمت شادان، مولف طالب دانشمندی است که هم عالم باشد، هم هنرمند، هم اهل ادب باشد، هم اهل طرب، هم خرد را محترم شمرد وهم "راز دهر" را.

2
میم

1

• مؤلف «حکمت شادان» ظاهرا حرف دهنش را نمی فهمد.


• عالم با رشته معینی از علوم سر و کار دارد، عالم میتواند جامعه شناس، زیست شناس، جانورشناس و غیره باشد.

• هنرمند اما با هنر سر و کار دارد، شاعر و نقاش و نوازنده و رقاص و غیره است.


• استثنائا و تصادفا می توان کیمیاگری (شیمیستی) را پیدا که در عین حال رقاص هم باشد.

• چنین پدیده ای اما در حد استثناء خواهد ماند و به قاعده بدل نخواهد شد.

• چون در دیالک تیک استثناء و قاعده، نقش تعیین کننده همیشه از آن قاعده است و نه استثناء.

• کسی که قصد وارونه سازی این دیالک تیک عینی را دارد، اگر دیوانه نباشد، بیمار است.

2

• هرگز کسی نمی تواند در آن واحد، هم خرد را محترم شمارد و هم یاوه «راز دهر» را.

• این به معنی بی بند و باری فکری خواهد بود و او سرانجام به نفع یکی از دو قطب متضاد موضع خواهد گرفت:

• چنین فردی یا خردستیز خواهد ماند و جهان را خالی از قوانین و قانونمندی های عینی تصور خواهد کرد و در هر پدیده ای رازی خواهد جست و یا خردگرا خواهد گشت و به جای راز دهر، در پی کشف قوانین و قانونمندی های عینی آن برخواهد آمد.

3
فا

2
چنین دیدگاه "علمی ـ هنری" را می توان بین عاشقان و جوانمردان قرون وسطی، شعرا وعرفای بزرگ ایران زمین یا میان حکمای قبل از سقراط (مردخردزده ) ملاحظه کرد.

4
میم

• از همین یاوه معلوم می شود که مؤلف حکمت شادان خبری از علم و خرد ندارد.

• عشاق قرون وسطی و عرفای خیلی خیلی بزرگ ایران زمین نه عالم بوده اند و نه خردگرا.

• بلکه درست برعکس، افرادی علم ستیز و خردستیز بوده اند.

• عرفان چه در شرق و چه در غرب، مکتبی ایراسیونالیستی (خردستیز) بوده است و لوتر در پیوند با عارف بزرگ آلمانی «بومه»، خرد را «قحبه شیطان» می نامید.



• مراجعه کنید به عرفان در دایرة المعارف روشنگری

5
فا

3
مریدان این طرز فکر اهل آفرینش و معرفت اند ، با اشتیاق و " خندان " به سرنوشت و جریان خروشان حیات آری می گویند.

6
میم

• معرفت یعنی شناخت.
• باورمندی به یاوه «راز دهر» و عرفان یعنی تار و مار کردن خرد، تفکر و شناخت.

• این حضرات نه با شناخت واقعی جهان، بلکه با توهم و پندار سر و کار داشته اند و اهل معرفت نامیدن آنان، نشانه بی خبری از مفهوم «معرفت» است.


7
فا

4
حافظ که الگوی شعری نیچه است، در زمره این عیّاران قرار دارد و به قول کربن "مذهب" فردی او به صورت نوعی "حکمت شادان " بیان می شود.

8
میم

• حافظ و کلیه خردستیزان عهد عتیق، مائده ای برای مکاتب رنگارنگ فلسفه امپریالیستی بوده اند.

• بورژوازی پس از ورود کاپیتالیسم به مرحله انحصاری آن، با فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان وداع می گوید و به عبارت بهتر همه ایدئال های هومانیستی و پیشرفت طلبانه پیشین بورژوازی آغازین را به گور می سپارد و به جای آن به تجلیل از هر خرافه ای مبادرت می ورزد.


• نیچه یکی از فلاسفه خردستیز امپریالیسم است و جاده فکری برای روی کار امدن فاشیسم و نژادپرستی را هموار کرده است.


• حافظ شخصا چیزی نداشته است.

• حافظ فقط جنبه های ارتجاعی فلسفه سعدی را از آن خود کرده و به آنها پر و بال فرمال بخشیده است.

• مراجعه کنید به عرفان، ایراسیونالیسم (خردستیزی)، سیری در جهان بینی حافظ در دایرة المعارف روشنگری

9
فا

5
در نتیجه، آیین نهفته در این کتاب ، یعنی همان "حکمت سری" که نیچه از آن سخن می گوید، بر "معرفت قلبیه " بنا شده است و این "معرفت تراژیک" مختصّ کسی است که اهل معنویّت، عشق و سرخوشی باشد . (ص 13 و 14)

• تراژدی نیچه، تراژدی طبقه ای است که بر لب گور ایستاده است و به بهای تخریب مادی و معنوی نیروهای مولده بشری ادامه حیات می دهد.

• تراژدی نیچه ها
ربطی به معرفت قلبیه کذائی ندارد.

• تراژدی نیچه ها نتیجه محتوم بحران عمومی سرمایه داری است.

• ادبیات بورژوائی واپسین و معاصر از این جفنگیات لبریز اند:

• تراژدی نیچه ها قبل از آن که درونی و روحی باشد، اقتصادی ـ اجتماعی است.

• تراژدی نیچه ها انعکاس مناسبات تولیدی گندیده ای است که بسان قالبی تنگ، نیروهای مولده مادی و معنوی بشری را در مقیاس تمام ارضی از نفس می اندازد و مانع توسعه فراگیر آنها می شود.


• نمایندگان امپریالیسم نه معنویت سرشان می شود و نه عشق.


نمایندگان امپریالیسم ـ بسان همه طبقات واپسین ـ عشق را در سکس خانه های رنگارنگ می یابند و معنویت را در خانقاه های خرافه و عرفان و خردستیزی!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر