۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

آموزش متد علمی تحلیل در مکتب سیاوش کسرائی (6)

شب است: شبی بس تیرگی دمساز با آن
به روی شاخ انجیر کهن وگ دار می خواند، «وگ دار»

تحلیل واره ای از گاف سنگزاد

تز نهم
مُرغ آمین در فولکلور و فرهنگ مردم ایران، نام فرشته‌ ای‌ است که مدام در پرواز است و دائماً «آمین» می‌گوید.
معروف است که اگر کسی نیازی داشته باشد و آن را بیان بکند و همان دم مرغ آمین نیز از فراز سر او بگذرد، نیاز و دعاهای او برآورده می‌شود.


چنان که مرغ آمین گوی:
• مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده

• رفته تا آن سوی این بیداد خانه
• باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری، نه سوی آب و دانه.
• نوبت روز گشایش را
• در پی چاره بمانده

• حالا معلوم می شود که همه مفاهیم مورد بحث در تز هشتم را سیاوش یا از شخص نیما و یا از شعر او، تحت عنوان «مرغ آمین» استخراج کرده است.
• مرغ آمین نیز بسان نیما، دردآلوده ای آواره در بیدادخانه است.
• مرغ آمین نیز بسان نیما به آن سوی بیدادخانه سفر کرده، طلوع آفتاب رهائی را در خانه همسایه شمالی دیده و بسان هر اندیشنده ای با خانه تاریک خویش مورد مقایسه قرار داده و از فرط اندوه، رغبتش ـ حتی ـ به آب و دانه نمانده و برای نوبت روز گشایش در پی چاره برآمده است.

• متد تحلیل سیاوش از این قرار است:
• او ادعای خود در باره نیما و محیط زیست او را نه از فانتزی خویش، بلکه از مواد و مصالح مادی موجود، یعنی از خود نیما و یا از شعر او برمی گیرد.
• بهتر از آئینه زیست و شعر (کار) نیما برای شناخت نیما و محیط زیستش چه می توانست باشد؟
• شعر نیما محصول کار فکری او ست و هر محصول کار، آئینه مولد خویش است و برای شناخت مولد چه آئینه مطمئن تری از محصول کار او می توان پیدا کرد؟

• سیاوش ـ برخلاف گله تحلیلگران سوبژکتیویست ـ متد آزموده دیالک تیکی را به خدمت می گیرد و برای تحلیل نیما به دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت توسل می جوید.
• چنین متدی را بندرت کسی جز سیاوش ـ نه در حرف صرف بسان طوطی های ناتوان از تفکر مفهومی ـ بلکه در عمل به خدمت گرفته است.
• برخلاف جماعت طوطی، سیاوش دنبال آیه و حدیث و روایت در انباره ذهن خویش نمی گردد، تا نیما را در آئینه مات آنها بازتاب دهد و به عنوان شناخت نیما جا بزند.
• سیاوش کارکشته تر از هر امپیریستی (تجربه گرائی)، مواد تجربی ـ واقعی برگرفته از زندگی و شعر نیما را مورد حلاجی دیالک تیکی قرار می دهد و استنتاجات خود را از ذات اوبژکت (موضوع) شناخت بدر می کشد.

• مرغ آمین (به قول خدامراد فولادی، خود نیما) انسانی دردمند است.

• و چگونه می توان در بیدادخانه ای در مجاورت خطه داد زیست و دردمند نبود؟

• مرغ آمین (نیما) ـ اما ـ دردمندی عادی نیست.
• مرغ آمین در خانه همسایه آفتاب رهائی نهائی را به چشم خود دیده و لذا اکنون دردمندی درمان جو ست.

• نیما نه سعدی و حافظ، بلکه آنتی تز آنها ست.
• نیما مخالف سرسخت تئوری قضا و قدر و سرنوشت است.
• نیما منکر سرسخت و گستاخ جزم «مشیت الهی» است.

• در قاموس نیما، دردمندی در بیدادخانه زمین، پدیده ای مقدر، خدا خواسته، طبیعی و الهی نیست.

• دردمندی در بیدادخانه زمین، پدیده ای تاریخی است، یعنی روزی بر طبق قانونمندی های عینی هستی اجتماعی پدید آمده و روزی درست بر طبق همان قانونمندی های عینی از بین خواهد رفت.

• دلیلش را نیما در خانه همسایه به چشم خود دیده است:

• دردمندی، چیزی لایتغیر، ازلی و ابدی و همیشه همان نیست.
• دردمندی در مرحله معینی از توسعه نیروهای مولده پدید آمده و در مرحله معین دیگری از توسعه آنها از بین خواهد رفت.

• اکنون دیالک تیکی دیگر در مد نظر قرار می گیرد:
• دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی)

• سعدی و حافظ به جزم مشیت الهی باور دارند و انسان را فاقد اختیار، هیچکاره و وابسته تلقی می کنند:

سعدی
• سعدی، قلم به سختی رفته است و نیک بختی
• پس هر چه پیشت آید، گردن بنه قضا را

حافظ
• سیر سپـهر و دور قمر را چه اخـتیار
• در گردش اند بر حسب اختیار دوسـت

• مرغ آمین (نیما) ـ اما برعکس سعدی و حافظ ـ به دیالک تیک جبر و اختیار باور دارد و تحول جامعه و تاریخ را بی سوبژکت، یعنی بی فاعل نمی داند.
• حوادث طبیعی به بود و نبود انسان ـ بطور تعیین کننده ـ وابسته نیستند.
• ولی حوادث اجتماعی بدون شرکت فعال انسان رخ نمی دهند.
• این یکی از کشفیات بزرگ مارکس و انگلس بوده است.

• انسان تا درجه معینی آزاد و اختیارمند است و لذا مرغ آمین در پی چاره برای دردمندی های بیدادخانه برآمده است.

• آگاهی به نقش خویش، منبع نیروی شگرفی است.

• انسان آگاه خور و خواب راحت و آرام نمی شناسد:

• فقدان رغبت مرغ آمین به آب و دانه از همین رو ست!

• انسان آگاه ـ بسان دریا ـ درونی منقلب و بی تاب دارد.
• انرژی رهاگشته از کپسول شعور باید در جامعه جاری شود و مادیت یابد.

• از این رو ست که مرغ آمین «نوبت روز گشایش را در پی چاره بمانده!»


• این حقیقت امر را لنین پیشاپیش دریافته و در بلندترین گلدسته های جهان ابلاغ کرده است:

• شعور، هستی اجتماعی را فقط منعکس نمی کند، بلکه آن را می سازد!

• دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی همین است:
• وجود اجتماعی تنها در تحلیل نهائی، نقش تعیین کننده را به عهده دارد و گرنه در داربست این دیالک تیک، شعور اجتماعی انسان ها نه تماشاچی است و نه هیچکاره.
• شعور اجتماعی انسان ها چه بسا از نقشی غول آسا برخوردار است و می تواند در ساختمان، حفظ و تحکیم وجود اجتماعی نوین نقش عظیمی بازی کند.
• متد دیالک تیکی در همین ریزه کاری های مینیاتوری لنینی است که حساب خود را از متد متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) جدا می کند.

تز دهم

شبتاب
گرچه اشعار نیما هریک دربرگیرنده سال های متمادی زندگانی او ست و نادرند اشعاری که به وقایع نزدیک تا تاریخ اتمام شعر ارتباط داشته باشند، ولی با این حال، در همین ابتدا، دانستن این نکته بیهوده نیست که تاریخ سرودن شعر «شبتاب» در فاصله سال های پس از 1327 و پیش از کودتای 1332 است و اگر رنگی از امید بر آن سایه می اندازد، می تواند به مناسبت اوج نهضت و مبارزات مردم در آن سال های شورانگیز نیز بوده باشد.

• تحلیل سیاوش از شعر موجز «شبتاب» چنین آغاز می شود:
• شعر «شبتاب» در سال های قبل از کودتا و در بحبوحه اوج کوتاهمدت جنبش انقلابی سروده شده است.

• کدامین مقوله های دیالک تیکی را سیاوش در این حکم به خدمت می گیرد؟

• سیاوش بی شک، تریاد ماده ـ زمان ـ مکان را به شکل تریاد اوجگیری جنبش انقلابی ـ سال های 1327 ـ 1332ـ جامعه بسط و تعمیم می دهد.

• همه روشنفکران ـ وقتی سخن از تحلیل مطلبی باشد ـ طوطی وار به این تریاد اشاره می کنند، ولی کمتر کسی آن را با چنین دقت لنینی به خدمت می گیرد.

• اگر امیدی در شعر «شبتاب» پرسه می زند، نه نتیجه خوش بینی و خوشخیالی نیما، بلکه انعکاس گشتاورهای واقعی امید در عرصه جامعه است.
• شعر بهترین آئینه پسیکولوژیکی ـ سوسیولوژیکی هر جامعه و همبود است.

شبتاب


• «هنوز از شب، دمی باقی است!»
• می خواند در او، شبگیر
• و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.
• به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
• به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
• به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
• و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
• نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
• در این تاریکمنزل می زند سوسو.

• سیاوش برای تحلیل این شعر با بررسی وزن آن دست به کار می شود.

• چرا وزن؟

• شاید به دو دلیل:

1

• دلیل اول اینکه وزن یکی از ضرورت های شعر نیمائی است.

2

• دلیل دوم و بمراتب مهمتر و بلحاظ متدئولوژیکی تعیین کننده تر، این حقیقت امر است که چیزها، پدیده ها و سیستم ها در دیالک تیکی از فرم و محتوا عرض اندام می کنند.
• چیزی نمی توان یافت که از این قاعده و قانون دیالک تیکی بری باشد.
• وزن یکی از عناصر فرمال شعر نیمائی است.

• اکنون این سؤال پیش می آید که چرا سیاوش از عناصر فرمال شروع به تحلیل می کند و نه از عناصر محتوائی (مضمونی)؟

• دلیلش این است که فرم و نمود چیزها، پدیده ها و سیستم ها برای حواس انسانی قابل ادارک اند، در حالیکه محتوا و ماهیت آنها مستور و نامرئی است.
• هر سوبژکت شناسنده مجبور است که از خطه فرم و نمود آغاز به حرکت کند و به ظلمات بود (ماهیت، محتوا) ره یابد.
• سیاوش نیز چنین می کند.
• برای پی بردن به تسلط سیاوش به متد دیالک تیکی همین یک دلیل می تواند کافی باشد.

I
تحلیل شعر «شبتاب»

سیاوش
شعر «شبتاب» کوتاهترین و ضمنا روشن ترین شعر نیما ست.
ما اینک آن را از جهات گوناگونی بررسی می کنیم که چه خوش است اندر این آینه صد گونه تماشا کردن!

• سیاوش شعر نیما را به آئینه تشبیه می کند، آئینه ای که می توان در آن، صد گونه تماشا کرد.

• ما هم شعر هر کس را به مثابه محصول کار فکری او، بهترین آئینه تلقی کرده ایم.


• اما منظور از «تماشای صدگونه در آئینه شعر» نیما چیست؟


• شاید خود سیاوش به این نقل قول کلاسیک اصلا نمی اندیشد.

• شعر انعکاس واقعیت عینی معینی است و واقعیت عینی بی پایان و لایتناهی است.
• انعکاس هر چیز لایتناهی و بی پایان نیز طبیعتا لایتناهی و بی پایان است.
• در نتیجه در هر چیز لایتناهی می توان «صد گونه» تماشا کرد و با هر تماشائی به حقایق امور نوینی پی برد.
• هرگز نمی توان تمامت گنجینه نهفته در شعر و یا قصه و تابلو و مجسمه و امثالهم را کشف و ابلاغ کرد.
• با هر خوانش نوین می توان به حقایق نوینی که قبلا به چشم نیامده اند، پی برد.

1
وزن

سیاوش
وزن شعر تکرار «مفاعیلن» و کم و زیاد شدن های آن، بر حسب نیاز مضمونی ان است:
چون از شب دمی باقی است، وزن شعر هم، آن یخ زدگی را که در شب های بی امید دیگر نیما هست، ندارد و از تحرک و چالاکی بیشتری برخوردار است.

• سیاوش همانطور که انتظار می رفت به دیالک تیک فرم و محتوا صریحا اشاره می کند و بی کلامی به نقش تعیین کننده محتوا (مضمون) نیز:
• «چون از شب (محتوا و مضمون شعر) دمی باقی است، وزن شعر (عناصر فرمال شعر) هم، آن یخ زدگی را که در شب های بی امید دیگر (محتوا و مضمون دیگر) نیما هست، ندارد و از تحرک و چالاکی بیشتری برخوردار است.»
• دیالک تیک فرم و محتوا و نقش تعیین کننده محتوا را بهتر از این نمی توان بیان داشت.

2
تکیه روی واژه «شب»

سیاوش
• وزن این شعر را بویژه بلحاظ واژه «شب» با دو شعر دیگر نیما مورد مقایسه قرار می دهیم:
شعر اول
• شب است
• شبی بس تیرگی دمساز با آن
• به روی شاخ انجیر کهن وگ دار می خواند
• «وگ دار»

• این شعر نیز در وزن «مفاعیلن» است.

• اما شب ـ انگار ـ در ظرف زمان ایستاده و یا سنگین و سرب گونه، سراسر چشم انداز را گرفته است.
• مصرع اول در بی حرکتی چنان است که گوئی دندانه های شین و سین و ت را برداشته و همه را کشیده نوشته اند.

• این نمونه بی بدیل یک تحلیل دیالک تیکی است که سیاوش به میراث نهاده است:
• سیاوش برای توضیح اوبژکت شناخت (شعر شبتاب) به عمل منطقی مقایسه دست می زند.

• متد مقایسه اگرچه همیشه ضرور است، ولی متد قابل اعتماد و مطمئنی نیست.


• با مقایسه صرف نمی توان به کشف حقیقت امری نایل آمد.


• امروزه ایدئولوگ های امپریالیسم متد مقایسه به عنوان متد محبوب خویش به خدمت گرفته اند:

• اخبار هر ساعته کاری جز مقایسه بی بنیاد جامعه امپریالیستی با عقب مانده ترین کشورهای جهان ندارند.

• شعور روزمره بدین طریق از بنیاد تخریب می شود و هر زحمتکشی در جهنم جامعه سرمایه داری فکر می کند که در بهشت برین جان می کند.

• اما این حقیقت امر که مردم در پاکستان و یا افغانستان تحت شرایط مادی و معنوی ذلت باری بسر می برند، دلیل بر آن نمی تواند باشد که مردم امریکا و یا آلمان در بهشت برین زندگی کنند.
• با مقایسه که نمی توان به شناخت اوبژکت معینی نایل آمد.

• مقایسه فقط می تواند همانندی ها و نا هماندی های معینی را نمودار سازد، بی آنکه به توضیح علل ریشه ای مادی و معنوی آنها قادر باشد.

• از مقایسه که نمی توان به این حقیقت امر پی برد که ذلت مردم در قلان کشور نتیجه غارت آن کشور از سوی متروپول بطور نسبی و بظاهر مرفه است.

• از مقایسه روسیه با آلمان که نمی توان به حمله بربرمنشانه فاشیسم بر اتحاد شوروی جوان و تخریب غیرقابل تصور ان سامان پی برد.


• سیاوش اما مقایسه را بطور دیالک تیکی جامه عمل می پوشاند و سه شعر مختلف را جزء به جزء تجزیه و سپس تحلیل می کند:
• «شب در شعر دوم ـ انگار ـ در ظرف زمان ایستاده و یا سنگین و سرب گونه، سراسر چشم انداز را گرفته است.»

• حدس ما درست بود:

• سیاوش تریاد ماده ـ زمان ـ مکان را در نظر دارد و بسان فیلسوفی تیز اندیش به تعریف مارکسیستی ـ لنینیستی مقولات یاد شده واقف است:
• زمان را سیاوش به ظرف تشبیه می کند که ماده (شب) مظروف آن است، ظرف دیگر ماده (شب) مکان است:
• ماده در آن واحد در دو ظرف متفاوت قرار دارد:
• ظرف مان و ظرف زمان.

شب انگار در ظرف زمان یخ زده و منجمد شده است، بسان سرب که منجمد می شود.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر