جعفر مرزوقی
(برزین آذرمهر )
• دو کودک(برزین آذرمهر )
• در میانِ باغِ شب
• نزدیکِ حوض ماه
• نشسته روی سنگِ اطلسی شبرنگ،
• رویاروی.
• به زیر پای شان،
• گسترده فرشِ مخملِ رؤیای خوبِ من
• یکی بر لب گرفته
• مهربان پستانِ مام ابر
• یکی پر کرده از سیبِ ستاره
• وسعتِ دامن.
• به گردن بسته مروارید رؤیاهای خوبِ هم
• بهار حرف هاشان
• غرقه در گلهای رنگارنگ.
• چراغِ یادهاشان
• درتمام طولِ شب روشن:
• ـ «تو را کی بافته از ترمه ی خورشید، پیراهن؟
• تو را کی دوخته کفشانِ تازه از پرندِ شب؟
• نگه کن، دکمه ی پیراهنم را از زرِ خورشید!
• گلوبندی که دادهام باغِ مروارید!»
• ـ «که ات افروخته امشب تنورِ دلکشِ رؤیا
• که ات آراسته در جامهای از مخمل مهتاب؟
• که ات آورده امشب، این همه هدیه؟
• تو را کی داده توتک های شادی،
• این همه شیرین؟
• کتان آسمانی، توری زرین،
• اقاقیهای رنگین، میوههای باغِ لاهوتی،
• عروسکهای کوکی، توپ ماهوتی؟»
• به گرداگرد شان
• هر سو، هزاران برگ روشن رگ
• به پیشِ چشم شان،
• هر جا، چراغِ خندهای روشن
• به گلبرگِ نگاه هاشان،
• دویده شبنمِ شادی
• به شاخِ باغهای یاد شان،
• عطرابِ آبادی
• سمندِ حرف هاشان
• تاخته تا بیشههای دور
• سپرده دل به باغِ گفتگوی هم
• گرفته بارِ شادی
• کرده ازسنگینی غم
• کم!
• «همسایگان من!
• شما همسایگانِ خانه نزدیک!
• نخندیده به روتان هیچ کس در طول بیداری!
• نخوانده هیچ کس دل تان به سوی باغ و آبادی
• نخورده سیر نان،
• هرگز!
• که تان افروخته امشب تنورِ خفته ی خورشید؟
• که تان بر سفره داده، توتک شیرین؟
• که تان آورده امشب، هدیه ی شادی؟
• عروسکهای کوکی، توپ ماهوتی؟!»
• صداشان می زنم
• از دور، از پایین:
• «حسن فریادمو بشنو!
• نساء حرفی بزن آخر!
• منم همسایه دیوار به دیوار
• منم جعفر!
• صداشان می زنم اما
• جوابی نیست
• به جز غمسرفههای شب،
• صدای آشنایی نیست!…
• کنار کوچه،
• در نزدیکی من
• زیر پای شب،
• ورقهای کتابی می خورد بر هم
• تمام حرفهایش غم
• تمام ماجرایش غصه و ماتم
• دو کودک
• در میان کوچه تنها،
• بال در بال کبودِ هم
• پناه آورده بر کز کرده سنگِ کوچه ی بن بست،
• نشسته بر حصیرِ کهنه ی پندارِ تلخِ من!
• نگاه هاشان به هم تاریک،
• پر اندوه، مثل شب
• نفس هاشان،
• بریده از تفِ سرما،
• به درد آمیخته،
• از غصه ی فردا
• به تن شان، جا به جا افتاده داغِ مرگ،
• به لب هاشان هزاران جای پایِ حرف های غم
• فشرده دل به خارِ گفتگوی هم،
• چراغ درد هاشان، دیرگاهی همچنان روشن …
• صداشان می زنم:
• «همسایگان من!
• شما همسایگانِ خانه ی نزدیک!
• نخندیده به روتان هیچ کس در طول بیداری
• نخوانده هیچ کس دل تان به سوی باغ و آبادی
• نخورده سیر، نان هرگز!
• که در بر کردتان از زخم پیراهن؟
• که بر پاتان نشانده چارقی از گِل؟
• که افکنده به تنها تان ردایِ برف؟
• که گسترده به روتان سفره ی خالی؟
• که کرده نانِ تان از زهر؟
• که کوبیده به روتان سقف؟
• که تان در بسته بر گرما؟
• که بر سرما گشوده در؟
• که از ویرانگی تان ،هست آبادی اش؟…»
• صداشان می زنم
• با هق هقی از ضجه های ابر، باراتر
• و ببر واژههایم در گلو،
• از رعد، غرا تر:
• «شما همسایگانِ خانه ی نزدیک
• ندیده سالها روی بهار و باغ وآبادی!
• ندیده بر لبی هرگز گل لبخند،
• دل آزرده ـ ولی ـ همواره ا ز نیش بلندِ عقربِ تحقیر
• سراسیمه ـ ولی ـ همواره ازبیم و گزندِ مار فقر پیر
• ز اربابانِ دنیا خورده تیپا،
• نا به جا هر روز
• وسیلی ها،
• ز دست مردمِ نادان
• ز خیلِ نا درستانِ شرف بر باد داده در ازای لقمه نانی چرب
• شب تاریک تان، یاران من تا چند
• همچون قیر؟
• چنین قامت خمیده تا به کی در زیر بار بختکِ تقدیر؟
• به دست و پای تان تا کی چنین سنگینی زنجیر؟
• جوان نا گشته تا کی مانده و فرتوت؟
• و تا کی زندگی تان دخمه ی زندان؟
• و راه رشدتان بسته؟
• و فرداهای تان سرد و سیاه و غرقه درنکبت؟
• کویرِ سفره تان
• بی نان؟
• که از رنج شمایان کیسه پر زر می کند هر شب؟
• که از خون شمایان می شود فربه؟»
• صداشان می زنم از خانه ی نزدیک:
• «حسن فریادمو بشنو!
• نساء حرفی بزن آخر!
• منم همسایه دیوار به دیوار،
• منم جعفر!
• صداشان می زنم، اما جوابی نیست…
• کنار کوچه
• در نزدیکی من،
• باد می موید،
• به لحنِ برگهای کهنه دفتر
• سخن از دردهای تازه می گوید…
• به رویم، هر طرف، در بسته، خاموشی،
• به دورادور من، تا دورها زهرِ فراموشی…
• و می گرداندم غمواژهها در گردباد غم…
• «تمام عمر در سختی
• نه دست مهربانی که نهد بر زخم هامان لحظهای مرهم
• نه یار غمگساری که کلاف دردهامان وا کند از هم
• در آن جایی که بیداد است و دادی نیست
• و شب چیره است و گویی از پی آن، بامدادی نیست
• پناه بیپناهان ـ تلخ باشد گفتنش اما -
• تو گو یی، مرهم مرگ است!
• وز این است که نمانده روح مان در تن،
• فسرده جسم هامان بر حصیرِ سنگهای سرد!
• و من در چار دیوار اتاقِ یادهایم،
• در حصارِ شب،
• به جان می گریم و غمبار می خوانم،
• اجاق دردهای تازهای را می کنم روشن،
• بلورِ حرفهای رفته ای را می گذارم در کنارِ هم…
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر