• قیصر بد می خوابید.
• از ایامی که در آثار کلاسیک ها مطرح می شود، دیگر خبری نبود:
• در آثار کلاسیک ها از خوشبختی قیصر سخن می رفت.
• حکومتگران علاف اند و کاری برای انجام دادن ندارند.
• قیصر مرد لاغر کوچک اندامی بود، با قامتی کشیده و با چانه ای بزرگ و آهنین.
• می شد گفت که عاشق سلامتی خویش است.
• هر روز صبح زود پا می شد، سر تا پای خود را با آب سرد می شست و به نرمش آزاد می پرداخت.
• او نسبت به هر فکری که از سلامتی بانی اش بی خبر بود، سوء ظن داشت.
• اگر دست او می بود، فرمان می داد که به هر کتاب (و هر قاعده و قانون و مقررات) گواهی نامه ای مبنی بر سلامتی مؤلف آن ضمیمه شود.
• چون یک همچو کاری عملی نبود، صلاح در آن می دید که از کتاب خواندن صرفنظر کند.
• او می گفت:
• «در جسم کاملا سالم، اصلا اندیشه ای پدید نمی آید!»
• از این رو دستخوش آشوب هر چه بیشتر می شد، از تصور اینکه سؤالات مزاحم از چند سال به این طرف، می توانند با وضع جسمی او در رابطه باشند.
• او به مشاورانش می گفت:
• «سؤالات دلیل بر آنند که چیزی مبهم و ناروشن است:
• بطلان این نظر مرا ثابت کنید!»
• این می توانست ابلهانه جلوه کند.
• اما منظور او بطور صاف و ساده این بود که پیدایش اینهمه افکار و گفت و گو در کشور، دلیل بر آسیب های درونی است.
• منظور او این بود که کشور بیمار است.
• در اتاق کار او نقشه نظامی بزرگی از شیما به دیوار نصب شده بود.
• بر این نقشه هر هفته پرچمکی نصب می شد.
• قیصر شیما بر روی این نقشه حرکت تاشی لاما را بی صبرانه تعقیب می کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر