۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

رمان طایفه توئی (طایفه روشنفکر) (8)

قیصر شیما
چهارسفر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• قیصر بد می خوابید.

• از ایامی که در آثار کلاسیک ها مطرح می شود، دیگر خبری نبود:

• در آثار کلاسیک ها از خوشبختی قیصر سخن می رفت.

• حکومتگران علاف اند و کاری برای انجام دادن ندارند.

• قیصر مرد
لاغر کوچک اندامی بود، با قامتی کشیده و با چانه ای بزرگ و آهنین.

• می شد گفت که عاشق سلامتی خویش است.

• هر روز صبح زود پا می شد، سر تا پای خود را با آب سرد می شست و به نرمش آزاد می پرداخت.

• او نسبت به هر فکری که از سلامتی بانی اش بی خبر بود، سوء ظن داشت.


• اگر دست او می بود، فرمان می داد که به هر کتاب (و هر قاعده و قانون و مقررات) گواهی نامه ای مبنی بر سلامتی مؤلف آن ضمیمه شود.
• چون یک همچو کاری عملی نبود، صلاح در آن می دید که از
کتاب خواندن صرفنظر کند.

• او می گفت:
• «در جسم کاملا سالم، اصلا اندیشه ای پدید نمی آید!»

• از این رو دستخوش آشوب هر چه بیشتر می شد، از تصور اینکه سؤالات مزاحم از چند سال به این طرف، می توانند با وضع جسمی او در رابطه باشند.

• او به مشاورانش می گفت:
• «سؤالات دلیل بر آنند که چیزی مبهم و ناروشن است:
• بطلان این نظر مرا ثابت کنید!»

• این می توانست ابلهانه جلوه کند.
• اما منظور او بطور صاف و ساده این بود که پیدایش اینهمه افکار و گفت و گو در کشور، دلیل بر آسیب های درونی است.
• منظور او این بود که کشور بیمار است.

• در اتاق کار او نقشه نظامی بزرگی از شیما به دیوار نصب شده بود.

• بر این نقشه هر هفته پرچمکی نصب می شد.

• قیصر شیما بر روی این نقشه حرکت تاشی لاما را بی صبرانه تعقیب می کرد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر