۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

سیری در شعری از رهیاب (5)

درفش ما
رهیاب
برای کارگران پتروشیمی
مرداد ۱۳۸۷
سرچشمه:
تحلیل واره ای از میم حجری

ابیات هفتم و هشتم


• گر چه ما ارّابه ی دهریم و بار ِ روزگار
• جملگی بر دوش ما رفته است و بس فرسوده ایم،

• عنصر کاریم و تولیدیم و خلقت می کنیم
• دست تغییریم و تقدیریم و ز این، «شالوده» ایم

• شاعر در این دو بیت برای توصیف و یا بهتر است بگوییم، برای توضیح چند و چون «ما» مفاهیم دیگری را به شرح زیر به خدمت می گیرد:
• «ارابه دهر»، «حمل بار روزگار»، «فرسودگی»، «عنصر»، «کار»، «تولید»، «خلقت»، «دست»، «تغییر»، «تقدیر» و «شالوده»
• این دو بیت شعر، حاوی مقولات بسیار مهمی اند که باید تک تک مورد تأمل قرار گیرند، تا منظور شاعر دریافت و تفهیم شود:

1
مفهوم «ارابه دهر»

• شاعر «ما»ی خود را به ارابه دهر تشبیه می کند، ارابه ای که بار روزگار را ـ جملگی ـ به دوش برده و می برد و در اثر این کردوکار دشوار مدام، فرسوده گشته و فرسوده تر می شود.

• در همین فرمولبندی ویژگی خودویژه رهیاب با وضوح تمام خودنمائی می کند:
• فخری از طرازی دیگر!

• چرا و به چه دلیل؟

• وقتی در آغاز تحلیل ـ بی که خود بدانیم ادعا کردیم که چه بسا سادگی، آبستن بغرنجی غامضی است ـ حالا می فهمیم که چرا این ادعا بسان نیروی طبیعی سرکشی خود را به ما تحمیل کرده است.

• اعجاز انعکاس معنوی از این قرار است، شاید!
• بی که خود متوجه شوی، واقعیت عینی در آئینه خلاق ضمیرت منعکس می شود، به بار می نشیند، فرم درخور می یابد و در قالب فرمولبندی ئی بر زبانت جاری می شود و تو می مانی با جنی که از ضمیرت بدر جسته و چند و چونش حتی برای خود تو شگفت انگیز است، چه برسد به بیگانه.

• مدت های مدیدی چه بسا لازم می آید تا روزی در کوره تجارب دشوار زندگی تصادفا به معنی نهفته در آن فرمولبندی جن آسا پی ببری.

• شاعر «ما»ی خود را شیئیت می بخشد، چیزواره می کند.
• «ما»ی شاعر نه به «شرف کیهان»، نه به «اولین و آخرین بامداد»، نه به «طلیعه آفتاب»، نه به «عشوه ای در تجلی جاودانه»، بل به ارابه ای بارکش تشبیه می شود، به حمالی تشبیه می شود که بار روزگار را جملگی به دوش برده و می برد و روز به روز فرسوده تر و تق و لق تر و از کار افتاده تر می شود.

• واژه «حمال» یکی از فحشواژه های بیشمار است.

• وقتی دختری در اردوی رامسر از پسرکی پرسیده بود که پدرش چه کاره است و در پاسخ شنیده بود که حمال است، ته دلش حتما گفته بود:

• «عجب کره خری است!»

• اکنون این سؤال مطرح می شود که چرا واژه ها طبقه بندی شده اند؟

• چرا واژه ها به فحشواژه ها و فخرواژه ها طبقه بندی شده اند؟


• آیا واقعا واژه ها طبقه بندی شده اند و یا مفاهیم؟

• واژه مگر چیست به جز فرم و قالبی برای مفهومی:

• مگر نه اینکه این در واقع مفهوم «درخت» است که در واژه های «درخت»، «آغاج»، «شجر»، «تری»، «باوم» و غیره جا می گزیند؟

• پس شاید بهتر می بود که بپرسیم:

• «چرا مفاهیم طبقه بندی شده اند؟»


• اما اکنون این سؤال پیش می آید که مگر مفهوم چیست؟

• مفهوم «حمال» که در واژه های مختلف «باربر»، «حمال»، «خر»، «الاغ»، «قاطر»، «استر»، «اسب»، «ارابه»، «گاری»، «کامیون»، «تریلی» و غیره جا می گزیند، مگر چیزی جز انعکاس معنوی انسانی، حیوانی و یا ماشینی است؟

• وقتی می گوئیم حمال، همه انسان ها، حیوانات و ماشین هائی را که فونکسیون جا به جا کردن چیزها (بارها) را به عهده دارند، طی عمل منطقی و یا فکری انتزاع (تجرید) از همه خواص فرعی خودویژه شان تطهیر می کنیم و پس از انتزاع وجه ماهوی مشترک همه آنها به مفهوم «حمال» می رسیم.

• حمال یک مفهوم سوبژکتیف و ایدئال است.

• یعنی فقط در کله انسان ها در فرم ایده وجود دارد.

• اگر بخواهیم به حمال رئال دست پیدا کنیم، باید راه رفته را برگردیم.
• یعنی از مفهوم زلال و پاک و ایدئال «حمال» به عالم رئالیته عینی برگردیم، از انتزاعی و مجرد به مشخص، از عالم روح به عالم ماده.
• تا به باربر و الاغ و استر و ارابه و غیره برسیم.

• پس در واقع نه واژه ها، نه مفاهیم، بلکه انسان ها هستند که طبقه بندی شده اند:
• آنچه تحقیرآمیز گشته نه واژه «عمله»، «حمال»، «جارکش»، «جنده»، «دزد»، «راهزن» و غیره، بلکه حرفه توده های مولد و زحمتکش قادر به کار و یا از کار افتاده و خانه خراب بوده است.

• راستی چرا؟

• چرا فرزند تاجر و بانکدار و کارخانه دار و مهندس و دکتر و معلم حق دارد به حرفه پدرش مفتخر باشد، ولی فرزند عمله و حمال و راهزن و جنده و جارکش باید تحت فشار روانی مادام العمر، حرفه پدرش را از همه و چه بسا از خویشتن خویش پنهان کند؟

• چی شده است؟

• در جامعه آغازین هرکس تکلیف و حقی داشت، میان شکارچی و کشاورز و رختشو و خانه ساز و هیزم شکن فرقی وجود نداشت.
• ظاهرا پس از تقسیم جامعه به طبقات انگل و مولد، هر انسان و جانور و درخت و غیره که به انگل ها شباهت داشته، احترام انگیز گشته و هر انسان و جانور و درخت و غیره که مولد بوده، شرم انگیز.
• طبقه بندی مفاهیم و واژه ها به مثابه انعکاس معنوی انسان ها، جانوران و درختان و غیره بعدا صورت گرفته، یعنی در مرحله دوم.
• آنگاه انسان و جانور مولد بار برده، کتک خورده، زجر دیده، تحقیر و توهین شده و انسان انگل مفت خورده، کتک زده، زجر داده و عزت و احترام دیده.

• «ما»ی رهیاب، به همین اکثریت مولد و زحمتکش تعلق داشته، بار روزگار بر دوش برده، و به بهای فرسایش جسم و جانش، اقلیتی خوش نشسته.

2
مفهوم «عنصر»

• شاعر «ما»ی خود را عنصر کار و تولید می نامد.

• ما اولین بار است که با انعکاسی از این دست برخورد می کنیم.

• نه بازوی کار، نه ماشین کار، بلکه عنصر تولید و کار!

• چرا؟

• شاعر با این مفهوم ـ آگاهانه و یا ناخودآگاه ـ به ابلاغ کدامین حقیقت امر مهم اقدام می کند؟

• ما با مفهوم «عنصر» در علم شیمی، برخورد می کنیم.

• عناصر شیمیائی به بنیادی ترین چیزها اطلاق می شوند که با وسایل و متدهای شیمیائی قابل تجزیه به چیزهای ساده تر نیستند.
• عناصر شیمیائی بن و بیخ چیزهای شیمیائی اند.
• امام ششم اهل تشیع از آنها به مثابه «اجزاء لایتجزا» سخن می گوید.
• «ما»ی شاعر عنصر کار و تولید است.

3
مفهوم «کار»


• کار عبارت است از کرد و کار هدفمند و آگاهانه انسان.
• کار به قول مارکس، عبارت است از «روندی میان انسان و طبیعت.....
• روندی که در آن انسان کنش خویش را وساطت، تنظیم و کنترل می کند»
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 23، ص 192)

• کار بطور جسمی و روحی تحقق می یابد.

• با بر قراری مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، جدائی میان کار جسمی و روحی آغاز می شود و ضدیت میان آندو توسعه می یابد.
• در کلیه جوامع منقسم به طبقات متخاصم، کار جسمی به عهده توده های تحت استثمار و ستم بوده و کمتر از کار فکری مورد ارج و احترام قرار داشته است.
• کار جسمی در جامعه برده داری، نشانه بارز بردگی بردگان بوده، در حالیکه تمامت تمدن پیشرفت یابنده به حساب کار فکری گذاشته می شده.
• کار فکری در اختیار بلامنازع طبقات دارا بوده است.

• اقتصاد سیاسی بورژوائی در مسیر توسعه خود از سیستم مربوط به امور مالی تا آموزش های مربوط به ارزش کار ـ بطور دم افزونی ـ کار را به مثابه سرچشمه ثروت عمده می کند.

• در فلسفه بورژوائی کلاسیک آلمان هردر به نقش تاریخساز کار اشاره می کند.
• به نظر هردر، انسان ببرکت کار (که گویا ناشی از عوامل آب و هوائی است) شرایط محیط زیست خود را تحت تأثیر قرار می دهد و محیط نیز بنوبه خود متقابلا تأثیر تعیین کننده بر انسان اعمال می کند.

• به نظر فیشته، کار وظیفه هر شخصیت اخلاقمند و شرط بقا و دوام هرشخصیت جسمانی است.
• فیشته خواستار تضمین امکان کار بوسیله دولت می شود.
• بنظراو تنظیم مناسبات کاری نباید به عهده عرضه و تقاضا رها شود (آن طورکه آدام اسمیت می خواست) و حاصل کار نباید به مکانیسم مبارزه اجتماعی بر سر منافع محول شود.

• هگل در حد فلسفه ایدئالیستی خود به کشف ماهیت کار دست می یابد.
• وقتی هگل می گوید که روح جهانی فقط ببرکت تجسم ، ببرکت کردوکار به خودآگاهی دست می یابد، منظور او در قالب عرفانی اش عبارت است از اینکه انسان بواسطه کارش خود را، نیروهای مولده خود را، جامعه خود را، یعنی تاریخ خود را می سازد.
• بدین طریق هگل (بر خلاف نظر اقتصاد سیاسی کلاسیک بورژوائی که کار را تنها سرچشمه ثروت می دانست)، نقش شخصیت ساز و تاریخساز کار را عمده می کند.

• هگل به کشف داهیانه این واقعیت نایل می آید که رابطه انسان کارگر با وسایل تولید به سبب محدودیت های ناشی از مالکیت خصوصی پاره می شود، او از وسایل تولید جدا می شود و تنها با اجازه صاحبان وسایل تولید قادر به کار یعنی قادر به زندگی می شود، کار نسبت به خود بیگانه می شود، ولی این حادثه از نظر تاریخی موقتی و گذرا ست.

• مارکس و انگلس بر مبنای ماتریالیسم تاریخی تعریف جدیدی از کار ارائه می دهند:
• آنها کار را به مثابه کردوکار خاص انسانی، به مثابه شرط تعیین کننده برای جدا شدن انسان از عالم حیوانات و برای تعیین چند و چون پدیده ها و مناسبات اجتماعی می دانند.

• «انسان در روند کار به عنوان قدرتی طبیعی در مقابل مواد طبیعی قرار می گیرد تا آنها را برطبق نیازهای خود تغییر دهد.
• انسان با تأثیر گذاشتن برطبیعت خارج از خود، با تغییر آن، همزمان طبیعت خود را تغییر می دهد.
• او توان های نهفته در طبیعت را کشف می کند و قوای طبیعی را به خدمت می گیرد.
• روند کار عبارت است از کردوکار هدفمند، برای تولید ارزش های مصرفی و استفاده از مواد طبیعی در راستای نیازهای انسانی.
• روند کار شرط عام جذب و دفع میان انسان و طبیعت است، شرط طبیعی ابدی حیات انسانی است و لذا مستقل از هر فرم این زندگی است و حتی وجه مشترک کلیه فرم های زندگی اجتماعی انسانی است.»
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 23، ص 192)

• «کار اولین شرط اصلی حیات بشری بطور کلی است و لذا می توان گفت که کار، خود موجد انسان بوده است.»
• «کار به مثابه موجد ارزش های مصرفی، بمثابه کار مفید، شرط حیاتی مستقل از کلیه فرم های جامعه انسانی است.
• کار ضرورت طبیعی ابدی است، تا جذب و دفع میان طبیعت و انسان، یعنی حیات انسانی امکان پذیر گردد. »
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 20، ص 444)

• از این رو، کار به ماهیت انسانی تعلق دارد و از زمانی که انسان عالم حیوانی را ترک گفته، کار همدم همیشگی و ناگسستنی او بوده است.

• کار تنها در چارچوب جامعه صورت می گیرد، ولی نحوه انجام آن در هر فرماسیون اجتماعی فرق می کند.

• بنابرین کار همیشه کردوکاری اجتماعی بوده که در چارچوب فرم های معین و بطور تاریخی مشروط تقسیم کار و مناسبات مالکیت جاری می شود.

• کار روند ثابتی نیست که در سطح واحدی تکرار شود، بلکه روند توسعه از فرم های نازل به فرم های عالی تر است.


• دلیل روند توسعه بودن کار ـ قبل از همه ـ این است که آن کردوکار هدفمندی است.


• مراجعه کنید به کار در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر