۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

قصه های خانم گاف (12 )

بازجوئی جانانه در جاب سنتر
گاف سنگزاد

• اندیشنده وارد دخمه بازجوئی شد.


• «چطور روزگار می گذرانید؟» بازجوپرسید.


• «پیر شصت ساله بیکار چطور روزگار می گذراند:

• می خواند، می نویسد، می اندیشد، تا نپوسد، تا نگندد!»، اندیشنده جواب داد.

• «ولی شما باید به دنبال کار باشید.
• عکس پسرم را می بینید.
• من باید کار کنم تا خرج خودم و او را در بیاورم»، بازجوبه عکس کودکی در روی میز اشاره کرد و گفت.

• «بچه های من هم کار می کنند، وقتی جوان بودم، منهم کار می کردم»، اندیشنده گفت.

• «شما اصلا دنبال کار نمی گردید؟»، بازجوپرسید.

• «وقتی دهها میلیون جوان بیکارند و هر روز بر تعدادشان افزوده می شود، برای پیر شصت ساله کجا کار پیدا می شود؟»، اندیشنده پرسید.

• «شما می توانید کار ساعتی یک یورو بکنید»، بازجو گفت.


• «اگر اجباری باشد، چرا نه!
• همانطور که در زمان آدولف پیشوا رواج داشت.
• تا حد مرگ در اردوگاه کار جان بکنی و بعد وقتی سردت شد در کوره بسوزی»، اندیشنده گفت.

• «فکر می کنی، چنین حادثه ای تکرار می شود؟»، بازجوپرسید.

• «نه در سیاق سابق، بلکه در فرم دیگر با همان ماهیت، با
همان محتوا.
• جای یهودی را خارجی می گیرد، جای گاز و کوره را تشعشع رادیواکتیف»، اندیشنده گفت.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر