گاف سنگزاد
• اندیشنده وارد دخمه بازجوئی شد.
• «چطور روزگار می گذرانید؟» بازجوپرسید.
• «پیر شصت ساله بیکار چطور روزگار می گذراند:
• می خواند، می نویسد، می اندیشد، تا نپوسد، تا نگندد!»، اندیشنده جواب داد.
• «ولی شما باید به دنبال کار باشید.
• عکس پسرم را می بینید.
• من باید کار کنم تا خرج خودم و او را در بیاورم»، بازجوبه عکس کودکی در روی میز اشاره کرد و گفت.
• «بچه های من هم کار می کنند، وقتی جوان بودم، منهم کار می کردم»، اندیشنده گفت.
• «شما اصلا دنبال کار نمی گردید؟»، بازجوپرسید.
• «وقتی دهها میلیون جوان بیکارند و هر روز بر تعدادشان افزوده می شود، برای پیر شصت ساله کجا کار پیدا می شود؟»، اندیشنده پرسید.
• «شما می توانید کار ساعتی یک یورو بکنید»، بازجو گفت.
• «اگر اجباری باشد، چرا نه!
• همانطور که در زمان آدولف پیشوا رواج داشت.
• تا حد مرگ در اردوگاه کار جان بکنی و بعد وقتی سردت شد در کوره بسوزی»، اندیشنده گفت.
• «فکر می کنی، چنین حادثه ای تکرار می شود؟»، بازجوپرسید.
• «نه در سیاق سابق، بلکه در فرم دیگر با همان ماهیت، با همان محتوا.
• جای یهودی را خارجی می گیرد، جای گاز و کوره را تشعشع رادیواکتیف»، اندیشنده گفت.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر