برتولت برشت
برگردان میم حجری
• آقای کوینر روزی در جائی صندلی کهنه ای دید که تجسم زیبائی خلاقیت عظیمی بود و بلافاصله آن را خرید.برگردان میم حجری
• آقای کوینر گفت:
• «امیدوارم پس از تأملاتی به حقایق اموری پی ببرم.
• و دریابم که زندگی چگونه باید باشد، تا در آن، چنین صندلی ئی جلب نظر نکند و استفاده از آن، نه ننگ آور باشد و نه امتیازی.»
• «برخی از فلاسفه»، آقای کوینر گفت:
• «می پرسیدند که زندگی چگونه باید باشد تا همواره آن را در هر وضع تعیین کننده ای بتوان رها و بی پروا سپری ساخت؟
• اگر زندگی مطلوبی در دسترس ما می بود، نه دلیلی برای جنب و جوش بزرگ وجود می داشت و نه نیازی به اندرزهای حکیمانه.
• و تمامت گشتن ها، جستن ها و گزیدن ها زاید می گشت.»
• آقای کوینر با احترام ژرف به این پرسش فلاسفه گفت.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر