• که ظلم است در بوم آن بی هنر
• سعدی در این حکم، پادشاه ستمگر را با لقب «بی هنر» نام می برد.
• چرا و برای چه؟
• اشکال اصلی تئوری «بنیاد نیک و بد» در تناقض مندی آن است.
• تئوری بنیاد با واقعیت عینی هستی جور در نمی آید.
• شاهزاده ای که بنا بر این تئوری، می بایستی نیک سرشت جبلی و ذاتی باشد، ظالم (بد سرشت) از کار در آمده، تا «مال گرد آورد.»
• سعدی دنبال راه حلی برای این معضل می گردد و مقوله جدیدی را به نام «هنر» وارد این تئوری بی بنیاد من در آوردی می کند.
• این مقوله، بمثابه تبصره ای است که او برای خروج از بن بست «تئوری بنیاد» و برای نجات آن تئوری وارد فلسفه خویش می سازد.
• بنا بر «تئوری بنیاد» سعدی، شاهزاده باید نیک بنیاد بی چون و چرا باشد، ولی اکنون پادشاهزاده ای برای ثروت اندوزی ستم پیشه کرده و این امر با بنیاد نیک انسانی منافات دارد.
• سعدی با این معضل در زمینه های دیگر نیز مواجه می شود:
حکم
• از مایه بیچارگی، قطمیر مردم می شود• ماخولیای مهتری، سگ می کند بلعام را
• سگی به نام قطمیر به سبب شکسته نفسی (بیچارگی) آدم می شود و دانشمندی به سبب خودخواهی سگ می شود.
• سعدی برای حل این مسئله، به طبقه بندی «درونسیستمی» در چیزها، پدیده ها و سیستم های (انسان های) نیک بنیاد و بد بنیاد دست می زند.
• بدین طریق چیزها، پدیده ها و سیستم های (انسان های) نیک بنیاد و بد بنیاد به دو زیرطبقه «هنرمند» و «بی هنر» تقسیم می شوند.
• قطمیر سگ اصحاب کهف است که دنبال نیک بنیادان می افتد و تحول ماهوی می یابد و آدم می شود.
• سگ در تئوری بنیاد سعدی، مظهر نجاست و پستی و بد بنیادی سرشتی است، ولی همان سگ به روایت قرآن، آدم می شود.
• مخالفین ایدئولوژیکی سعدی ـ به احتمال قوی ـ سوره الکهف را نشان سعدی داده اند و آچمزش کرده اند.
• اگر سگ می تواند ببرکت همنشینی با نیکان، آدم شود، چرا زن و بچه راهزنی باید درجا اعدام شوند و برای توجیه آن آیه ای به شکل شعر اختراع شود که «عاقبت، گرگزاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود.»
• فقط قطمیر نیست که تغییر ماهیت داده و از بد بنیادی به نیک بنیادی گذر کرده است.
• عکس این هم بکرات اتفاق افتاده است:
• پسرنوح و زن لوط و بلعام، که مظاهر نیک بنیادی مطلق بوده اند، هرکدام به دلیلی، تغییر بنیاد داده و بد بنیاد شده اند.
• مقوله «هنر» را سعدی برای خروج از این بن بست تئوریکی به خدمت می گیرد.
• سعدی علت تحول بنیادی آنها را در بی هنری و یا هنرمندی آنها می داند:
• قطمیر (سگ) علیرغم بد بنیادی جبلی و ذاتی، هنرمند بوده و لذا به سبب همنشینی با نیکان آدم شده و پسرنوح و زن لوط و بلعام علیرغم نیک بنیادی جبلی و ذاتی بی هنر بوده اند و لذا به سبب همنشینی با بدان و یا خودخواهی بد بنیاد گشته اند.
• منظور سعدی از حکم «که ظلم است در بوم آن بی هنر» اشاره به تحول بنیادی شاهزاده است.
• شاهزاده به سبب بی هنری تغییر بنیاد داده است.
• صدور چنین حکمی در جامعه استبدادی قرون وسطی می تواند حتی برای سعدی گران تمام شود.
• سعدی ـ از این رو ـ در حکایات بعدی، نسبیتی را وارد آن خواهد ساخت و تعدیلش خواهد نمود.
• و بی هنری شاهزاده ها را امری تصادفی، استثنائی و قابل رفع قلمداد خواهد کرد.
• فقط کافی خواهد بود که شیخی روشنضمیر دعائی در حق شاهزاده بی هنر بکند و او گوشه گیری گزیند و زنگ بی هنری از روح زلال شاهانه اش محو شود.
• ما به جای خود بدان اشاره خواهیم کرد.
حکم
• اگر نفع کس، در نهاد تو نیست• چنین گوهر و سنگ خارا یکی است
• سعدی در این حکم نیز برای تبلیغ «خدمت به خلق» به تئوری «بنیاد نیک و بد» متوسل می شود:
• اگر در نهاد (بنیاد) تو سودمندی نسبت به خلق نهفته نیست، فرقی میان گوهر (بنیاد) تو و گوهر سنگ خارا وجود ندارد:
• سنگ در عالم جمادات، همانقدر مظهر پستی و بد بنیادی است، که سگ در عالم جانوران و زن در عالم انسانی.
• پس برای اینکه نیک سرشتی خود را اثبات کنی، باید برای همنوعان خود مفید باشی!
• سعدی چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسان ها) را به دو دسته طبقه بندی می کند:
• نیک بنیاد (لعل، زمرد، درخت میوه، اسب تازی، اشراف فئودال و بنده دار و دربار)
• بد بنیاد (سنگ خارا، بید و بوریا، سگ، خر، زن، راهزن، دگراندیشان و دگرمذهبان)
• بعد طبقات بد بنیاد و نیک بنیاد هر کدام به دو زیرطبقه هنرمند و بی هنر تقسیم بندی می شوند:
• بد بنیاد هنرمند (سرو، سگ اصحاب کهف)
• نیک بنیاد بی هنر (پسر نوح، زن لوط، بلعام)
• ظاهرا بنظر سعدی سودمندی انسان ها (مثل درخت ها) امری بنیادی، خدادادی و طبیعی است و انسان ها با چنین بنیادی زاده می شوند.
• از این رو ست که در بیت بالا می گوید «اگر نفع کس، در نهاد تو نیست...»
• البته خود سعدی با شعر «بنی آدم» ـ دانسته و یا ندانسته ـ تئوری بنیاد نیک و بد خود را زنده به گور می کند:
• بنی آدم اعضای یکدیگرند
• که در آفرینش، ز یک گوهر اند
• اگر بنی آدم از یک بنیاد و گوهر واحد باشند ـ و واقعا هم چنین است ـ دیگر نمی توان آنها را به شریف و عامی، سید و بنده، خواجه و غلام، ارباب و رعیت، آقا و نوکر، بانو و کلفت و خلاصه نیک بنیاد و بد بنیاد طبقه بندی کرد.
• مفهوم «نهاد»، «طینت» و «بنیاد» در دیوان حافظ نیز به وفور یافت می شود.
• خواجه شیراز «تئوری بنیاد» را مثل همه اندیشه های خرافی دیگر ـ احتمالا ـ از سعدی به ارث برده است:
حکم
• حافظ،، نهاد نیک تو کامت برآورد• جان ها فدای مردم نیکونهاد باد!
• حافظ در این بیت، خود را جزو نیک بنیادان جا می زند و ضمنا دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک بنیاد و کامیابی بسط و تعمیم می دهد و خرافه جدیدی را وارد ضمیر خواننده مفلوک خویش می کند.
• نتیجه ارتجاعی این تئوری، انفعال مطلق است:
• چون بدین طریق، انسان کاره ای محسوب نمی شود.
• اگر نهادش نیک باشد، به کام دلش می رسد و گرنه باید آرزوهایش را به گور ببرد.
• حافظ در مصرع بعدی دعای عجیب و غریبی را بند از پای برمی دارد:
• «جانها فدای مردم نیکونهاد باد!»
• اگر نیکونهادی امری خدادادی است، چرا دیگران باید جان خود را فدای «مردم نیکونهاد» بکنند؟
حکم
• لعل تو که هست جان حافظ• دور از لب مردمان دون باد.
• حافظ در این بیت نیز تئوری «بنیاد» را در مد نظر دارد:
• لب لعلگون یار (لعل مظهر بنیاد نیک در عالم جمادات است) مبادا که با لب مردمان دون (بد بنیاد) تماس پیدا کند و گرنه آسمان به زمین می آید.
• چنین لبی باید منحصر به نیکو نهادی مثل خود خواجه باشد.
• زهر ایدئولوژیکی نهفته در این بیت، زهری بی بو و بی طعم است و خواننده بی آنکه متوجه شود، تا جرعه آخر سر می کشد و مسموم می شود:
• پس چیزهای نیک بنیاد (لعل، زمرد، طلا و نقره و الماس و بستان ها و باغات میوه، زنان و غلامان زیبا و غیره) باید از آن مردم نیکونهاد (اشراف بنده دار، فئودال و دربار) باشد و بس.
حکم
• گر جان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد• با طینت اصلی چه کند، بد گهر افتاد.
• حافظ در این بیت نیز تئوری «بنیاد» را مو به مو از سعدی به عاریه می گیرد و به ضمیر خواننده خویش رخنه می دهد:
• سنگ مظهر «بد بنیادی» است.
• بنیاد امری تغییرناپذیر است.
• لعل مظهر نیک بنیادی است.
• میان نیک بنیاد و بد بنیاد دیوار قطور چین کشیده شده و نمی توانند به یکدیگر بدل شوند.
• این حکم به معنی «همیشه همانی مطلق» چیزها ست.
• همین تئوری ارتجاعی را فاشیست ها و فوندامنتالیست ها نیز نمایندگی می کنند.
• آنها به جای بنیاد، نژاد ویا مذهب را می گذارند.
• در انحرافاتی از مارکسیسم نیز تعلقات طبقاتی تا درجه بنیاد ارتقا داده می شوند، که به همان اندازه ارتجاعی و غیرعلمی است که بقیه.
• تعلق طبقاتی پدیده ای اجتماعی و لذا اکتسابی است و پس از تحول شرایط عینی و ذهنی پیدایش آن ـ دیر یا زود ـ از بین می رود.
• وظیفه دیکتاتوری پرولتاریا نیز تجدید تربیت اعضای جامعه از همه طبقات است.
حکم
• صوفی از پرتو می راز نهانی دانست• گوهر هر کسی از لعل توانی دانست
• سنگ و گل را کند از عین نظر، لعل و عقیق
• هر که قدر نفس باد یمانی دانست.
• حافظ در این ابیات نیز تئوری «بنیاد نیک و بد» را برای توجیه نظرات خود به خدمت می گیرد.
• او ضمنا دیالک تیک نمود و بود، یا دیالک تیک پدیده و ماهیت را به شکل دیالک تیک لعل و گوهر بسط و تعمیم می دهد.
• بنظر حافظ از لب هرکس می توان به بنیاد (ماهیت) او پی برد.
• پس هر زنی لب لعلگون داشته باشد، بطور اوتوماتیک جزو نیک بنیادان تلقی می شود و زنان مولد که نه لب درست و حسابی برای شان می ماند و نه قد و قامت و خط و رنگ، جزو بد گوهران قلمداد می شوند.
• حافظ در بیت بعدی شیوه تحول کیفی سنگ و خاک را به لعل و عقیق کشف و افشا می کند:
• فقط باید قدر نفس باد یمانی را بدانی، آنگاه می توانی نظری بر سنگ و خاک بیفکنی و لعل و عقیق شان کنی.
• این همان شاعری است که قبلا گفته:
• گر جان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد
• با طینت اصلی چه کند، بد گهر افتاد.
• آنچه محال محض بود، اکنون به خطه امکان عروج می کند.
حکم
• مجو درستی عهد از جهان سست نهاد• که این عجوز، عروس هزار داماد است
• حافظ در این بیت، جهان را تا درجه سنگ و خاک و سگ و بید و بوریا و زن و غیره تنزل می دهد و سست نهاد بد عهد و بی وفا می نامد.
• دیوان حافظ و امثال او از چنین یاوه های خرافی و ارتجاعی مملو اند.
*****
• سعدی اما هرگز از خود نمی پرسد که این جماعت انگل و عیاش متعلق به اشرافیت فئودالی ـ اصولا ـ چه سودی برای دیگران دارند.
• او حتی معیار عینی برای تعیین سودمندی و زیانباری انسان ها ندارد.
• انسان ایدئال سعدی نه انسان مولد، بلکه انگل و پتیاره است.
• آنکه سعدی تحت عناوین توهین آمیز «عامی»، «گدا»، «درویش» و غیره نام می برد، انسان مولد است که یا در تولید ثروت اجتماعی شرکت دارد و یا خانه خراب و پیر وعلیل شده و با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارد و یا مجبور به دریوزگی شده است.
حکم
• غلط گفتم، ای یار شایسته خوی• که نفع است در آهن و سنگ و روی
• چنین آدمی مرده به، ننگ را
• که بر وی فضیلت بود، سنگ را
• سعدی اکنون حکم خود را تصحیح می کند و برای سنگ و آهن و روی بنیاد سودمند قائل می شود.
• او با تئوری های من درآوردی خود هر چه بخواهد، می تواند بکند.
• از آنجا که سنگ و آهن و روی بد بنیاد و هر چیز دیگر سودی برای بنی بشر دارند، پس تئوری بنیاد سعدی دو باره تق و لق می شود.
• چه باید کرد؟
• صفت «هنرمند» را که نمی توان به همه چیزهای بد بنیاد، که بدون استثناء مفید اند، نسبت داد.
• آن وقت دیگر چیز بد بنیادی یافت نمی شود، حتی بید بد بنیاد هم سایه اش را بی انتظاری به درویشی می بخشد و بوریا حصیر خانه خدا می شود و تشک دراویش.
• پس همان بهتر که خود را به کوچه علی چپ بزنیم و «تئوری بنیاد» را به حال خود رها کنیم و به مقایسه انسان انگل و سنگ و آهن و روی بپردازیم.
• چنین است که آهن و روی و سنگ فاضل تر از ننگی به نام انسان انگل قلمداد می شوند.
• ولی معیار عینی سودمندی کدام است، تا انسان حد اقل فاضلتر از سنگ و آهن و روی باشد؟
• سعدی در کوچه علی چپ به پرسه زدن ادامه می دهد و مرتب مقایسه می کند:
حکم
• نه هر آدمیزاده از دد، به است• که دد، ز آدمیزاده بد، به است
• نتیجه این که هر انسانی از حیوانات بد بنیاد درنده بهتر نیست.
• حتی حیوان درنده به انسان بد فضیلت دارد و برتر از او ست.
• سعدی دو باره مفاهیم انتزاعی خود را وارد بحث می کند:
• «انسان بد».
• بدون تعیین معیار عینی و واقعی برای خوب و بد، چگونه می توان معمای «انسان بد» را حل کرد؟
حکم
• به است از دد، انسان صاحبخرد• نه انسان، که در مردم افتد چو دد.
• چو انسان نداند، به جز خورد و خواب
• کدامش فضیلت بود بر دواب
• اکنون مفهوم جدیدی به عنوان معیار وارد عرصه می شود:
• مفهوم «خرد»
• انسان تنها و تنها به شرط خردمندی می تواند از جانوران برتر شمرده شود.
• انسانی که جز خورد و خواب کاری ندارد، بر جانوران فضیلت ندارد.
• پس باید صفت شریف را از همه اشراف و اعیان بنده دار، فئودال و دربار بازپس گرفت.
• سعدی اینجا ست که از حافظ، متمایز می شود.
• سعدی خردگرائی سرسخت است و چه بسا همین خرد باعث و بانی ورشکستگی تئوریکی او می شود.
• کسی که خرد را دور بیندازد، دیگر نیازی به تئوری ندارد، دیگر لزومی به توضیح پدیده های طبیعی و اجتماعی نمی بیند، تا به سبب وابستگی طبقاتی به فئودالیسم و دربار، دچار تناقض شود و مرتب به تصحیح و تغییر تئوری های خود مجبور گردد.
• حافظ، ـ به احتمال قوی ـ از این رو ست که خرد را بی پروا پایمال می کند و به دفاع سرسختانه از خردستیزی (ایراسیونالیسم) برمی خیزد و به تبلیغ همه جانبه آن همت می گمارد.
• مراجعه کنید به ایراسیونالیسم و یا خردستیزی
حکم
• ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس، که تو را• دمی ز وسوسه عقل بی خبر دارد؟
• حافظ در این بیت، به تحقیر عقل می پردازد و آن را تا درجه ابلیس و نفس وسوسه گر تنزل می دهد.
حکم
• حریم عشق را درگه، بسی بالاتر از عقل است• کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد
• حافظ در این بیت، عشق را عالی مقامتر از عقل جا می زند و خودستیزی جاهلانه در راه عشق را تجویز می کند.
حکم
• ورای طاعت دیوانگان، ز ما مطلب• که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
• حافظ در این بیت، دیالک تیک جنون و عقل را مطرح می کند و نقش تعیین کننده را از آن جنون می داند و خردمندی را گناه می شمرد.
حکم
• خرقه زهد مرا، آب خرابات ببرد• خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
• حافظ در این بیت، می (آب خرابات و آتش میخانه) را به عنوان بهترین وسیله خردستیزی به خورد خواننده بخت برگشته خود می دهد.
• وفور بی حد و حصر استفاده از مفهوم «می» در آثار حافظ و شعرای خردستیز آگاه و نا آگاه دیگر بیانگر ریشه مندی خردستیزی در شعور جامعه ما ست.
حکم
• ای که از دفتر عقل، آیت عشق آموزی• ترسم، این نکته به تحقیق ندانی دانست
• حافظ در این بیت، عقل را ناتوان از تعریف مفهوم «عشق» می داند و ضمن تبلیغ جهل به تحقیر عقل می پردازد.
• ما مفهوم ارتجاعی «عشق» در آثار شعرای ایرانی را مستقلا و مفصلا بررسی خواهیم کرد.
حکم
• ما را ز منع عقل مترسان و می بیار• کآن شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست
• حافظ در این بیت، عقل را به تحقیر با صفت مذموم «شحنه» لجن مالی می کند و به ریا و تزویر متهم می سازد:
• عقل خودش میخواره ای مستور تلقی می شود.
حکم
• بهای باده چون لعل چیست؟• جوهر عقل.
• بیا که سود کسی برد، کاین تجارت کرد.
• حافظ در این بیت، تئوری بنیاد را برای ارتقای باده تا درجه جوهر عقل به خدمت می گیرد و باده را به لعل (مظهر نیک بنیادی) تشبیه می کند و ضمنا تعویض جوهر عقل به ازای باده لعلگون را توصیه می کند.
• بهتر از این نمی توان به تبلیغ و اشاعه خردستیزی همت گماشت.
حکم
• مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش• کاو به تأیید نظر حل معما می کرد.
• آنهمه شعبده ها عقل که می کرد، اینجا
• سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد
• حافظ در این دو بیت، از سوئی برای حل معمای خویش، به پیر مغان (می فروش) رجوع می کند، پیرمغانی که با تأیید نظر به حل معما می پردازد.
• کدام نظر؟
• اگر کسی نظری داشته باشد که دنبال حلالی برای معمای خود نمی گردد.
• حافظ در بیت بعدی، عقل را به صفت شعبده گری و حقه بازی متهم می کند و با سامری، ساحر قلابی و ضد حضرت موسی یکسان می شمرد.
• این بهترین طریق برای بی اعتبار کردن خرد در جامعه قرون وسطائی دیروزین و امروزین و احتمالا فردائین ایران است.
پایان
سپاس از شما و روشنگریتان
پاسخحذفبه امید رهایی زمین و زمینیان از چنگ استعمار و استثمار و استحمار
پیروز باشید*