شعله رها
سالهای زخمی
سرچشمه: دینگ دانگ
http://www.dingdaang.com
• آن سالها رفتند
• اما هنوز اینجا
• این کوچههای درد
• زخمی به پیشانی خود دارند
• از دشنۀ نامرد.
• آن سالها رفتند
• آن سالهای بیسرانجامی
• آن سالهای درد و ناکامی
• رفتند اما سالهای سال
• باقی است این زخم کهن
• خون شهیدان وطن
• در یاد پاک سرزمین من.
• آن سالها رفتند ...
ابریشمی
حکم اول
حکم اول
• همانطور که در کامنت قبلی نوشتم شعر جای بیان مفاهیم هیچ علمی نیست، چه علوم طبیعی مانند فیزیک و شیمی و زیست شناسی، چه علوم انسانی و اجتماعی مثل جامعه شناسی و روان شناسی و سیاست و حقوق و اقتصاد و مدیریت و غیره، حتی جای بیان مفاهیم علوم ادبی هم نیست.
• (در ضمن "علوم روحی" هم از آن حرف ها ست!
• مگر چیزی غیر علمی مثل روح هم می تواند علومی داشته باشد!؟)
• و نکته ی دیگر اینکه می توان با استفاده از مفاهیم علمی حرف های کاملاً غیر علمی و ضد علمی زد.
• زیرا علمی حرف زدن یعنی بیان گزاره های علمی و ارائه ی برهان های علمی، نه استفاده از مفاهیم علمی.
• به هرحال ادبیات و علوم هر کدام موضوع خاص خود و شیوه ی بیان خاص خود را دارند و شعر جای بیان مفهوم ها و گزاره ها و برهان های علمی نیست.
حکم دوم
• فروغ هرگز در هیچ مصاحبه ای از مفاهیمی "که مردهاند و هیچ چیز برای بیان ندارند" حرف نزده، هیچ جا هم نگفته که شعر جای بیان مفاهیم علمی است، چیزی که او گفته عوض شدن تلقی آدم ها از مفاهیم مختلفی مثل مذهب، اخلاق، عشق، شرافت، شجاعت، قهرمانی، است.
• بنابراین آنچه شما نوشته اید به هیچ وجه بیان دقیقتر حرف فروغ نیست، بلکه حرف دیگری است به کلی متفاوت و مخالف با حرف او.
• وقتی میخواهید از دیگران مایه بگذارید و به حرف شان استناد کنید، دقیق و امین باشید و نظرشان را تحریف نکنید.
حکم سوم
• این حرف که "شاعر حتماً باید علمی بیاندیشد اگر نمیخواهد یاوه تحویل خلایق بدهد" حرف کاملاً غلطی است.
• زیرا اگر حرف درستی باشد معنی اش این است که تمام شاعران ما، از رودکی تا امروز و تمام شاعران بزرگ جهان از هومر تا امروز فقط یاوه تحویل خلایق" داده اند و اصولاً شعر گفتن یعنی "یاوه تحویل خلایق" دادن.
• چون هیچ کدام از شاعران بزرگ ایران و جهان در طول تاریخ شعر، "علمی" نیاندیشیده است.
حکم چهارم
• مفاهیم وجود و هویت تاریخی دارند.
• عمر خیلی از آنها به هزاران سال و بیشتر از آن میرسد.
• در هر دوره ی تاریخی هم مفاهیم جدیدی فراوانی به وجود می آیند که کارکرد و هویت خاص خود را دارند.
• مثلاً مفهوم های درخت و سنگ یا خوبی و بدی یا زندگی و مرگ عمری به قدمت عمر تفکر بشری دارند.
• ولی مفاهیمی چون ماهواره و لیزر و پست الکنرونیک مفاهیمی جدید هستند که عمر چندانی ندارند.
• بنابراین نمیدانم منظورتان از "مفاهیم قرون وسطایی" کدام مفاهیم است.
• مثلا آیا شاعر نمی تواند در شعرش از سنگ و کوه و درخت و جنگل سخن بگوید، چون اینها مفاهیمی باستانی هستند؟
• یا مثلاً مفهوم زره که شما در نوشته ی خود از آن استفاده کردهاید، چه نوع مفهومی است؟
• باستانی یا قرون وسطایی یا امروزی؟
حکم پنجم
• نوشتهاید "با مفاهیم مرده کار کردن به کار کردن با وسایل عهد حجر می ماند."
• لازم است، بدانید که چیزی به نام "مفاهیم مرده" نداریم و مفاهیم هرگز نمیمیرند.
• مفاهیم پس از پیدایش برای همیشه باقی میمانند، اگرچه ممکن است در طول زمان تلقی آدم ها از بعضی از آنها تغییر کند.
• حتا مفاهیمی که بیانگر مصادیق جانداری هستند که نسل شان کاملاً منقرض شده و به کلی از بین رفتهاند - مانند مفهوم دایناسور یا ماموت - یا مفاهیمی که بیانگر موجودات خیالی هستند و هرگز مصداق عینی نداشتهاند - مانند ققنوس و پری دریایی و اژدها و سیمرغ و مرغ آمین - یا مفاهیم معنایی که مصداق عینی ندارند- مانند بدی و خوبی و شجاعت و فضیلت - همگی همیشگی اند و هرگز نمی میرند و می توانند در جای مناسب خود در شعر و ادبیات و سایر هنرها به کار روند.
• بخصوص در شعر که مفاهیم کارکرد نمادی و استعاره ای دارند، هر مفهومی - فارغ از این که در چه زمانی پدید آمده - در دوران باستان یا در سده های میانه یا در زمان حاضر- می تواند در جای مناسب خود – با بار واقعی یا نمادی یا استعارهای - مورد استفاده قرار بگیرد و عنصری از یک تصویر یا خیال شاعرانه باشد.
حکم ششم
• نوشتهاید: "اگر شاعری با مفاهیم قرون وسطائی کار کند، نمی تواند واقعیت مورد نظر خود را درست منعکس کند."
• این هم حکم نادرستی است، زیرا اول اینکه مفاهیمی به نام "مفاهیم قرون وسطایی" نداریم و تقسیم بندی مفاهیم به باستانی و قرون وسطایی و قرون جدیدی تقسیم بندی نادرستی است.
• دوم اینکه هر مفهومی اگر در جای مناسب و درست خود که منطق شعر آن را تعیین میکند و این منطق منطقی است متفاوت با منطق علم و فلسفه، مورد استفاده قرار گیرد، میتواند آنچه مورد نظر شاعر است، را شاعرانه و کاملاً گویا و رسا بیان کند.
حکم هفتم
• نوشته اید: "مفاهیم اخلاقی مرد و نامرد و امثالهم را قرون وسطائی می دانم."
• و "شاعر شعورمند می تواند به جای مفاهیم مرد و نامرد، مفاهیمی را بکار برد که واقعیت مورد بحث را درست منعکس می کنند و گرنه مرد و نامرد موجب گمراهی خواننده می شود و علل حوادث در علل اخلاقی خلاصه می شوند."
• مفاهیم اخلاقی مردی و نامردی مفاهیمی هستند در ردیف مفاهیم اخلاقی خوبی و بدی، بی باکی و ترسویی، پایدار پیمانی و سست پیمانی، والایی و پستی، شرافت و فرومایگی، مروت و بی مروتی و ...
• اگر این مفاهیم اخلاقی را "قرون وسطایی" میدانید، لطفاً چند مفهوم اخلاقی نام ببرید که "قرون جدیدی" باشند تا روشن شود مفاهیم اخلاقی "طراز نوین" از نظر شما کدام مفاهیم هستند.
• صفت اخلاقی "نامرد" از صفت هایی است که چندمفهومی و پربار است و مفهوم های متعددی چون ترسویی، بزدلی، پست فطرتی، بی وفایی به عهد و پیمان، نیمه راهی در رفاقت، نارو زدن، از پشت خنجر زدن، سست عنصری، بی مروتی، بی حمیتی و مانند اینها را بیان میکند و بار استعارهای سنگین و قدرتمندی دارد که به آن ظرفیت حضور در شعر را میدهد و در شعر فارسی از آغاز تا امروز حضور داشته و دارد.
• مثلاً فردوسی در شاهنامه از آن چند بار استفاده کرده، از جمله:
• دمان طوس نامرد ناهوشیار
• چرا برد لشکر به سوی حصار؟
• در شعر معاصر هم این صفت بارها به کار رفته است.
• از جمله سیاوش کسرایی در شعر"تفنگ من":
• یک عمر به ناروایی آن نامرد
• دیدی چه به روزگارمان آورد؟
• و فروغ در شعر "تنها صداست که میماند":
• نامرد در سیاهی
• فقدان مردی اش را پنهان کرده است
• و شاملو در شعر "یک مایه در دو مقام":
• و کسی دریابد یا نه
• که "مفهومی بود این یا مصداقی؟
• صورت واژه ای بود این در آستانه ی زایشی یا فرسایشی؟
• نالهی مرگی بود، این یا میلادی؟
• فرمان رحیل قبیله مردی بود این یا نامردی؟
• خانی که به وادی برکت راه مینماید
• یا خائنی که به کج راههی نامرادی میکشاند؟"
حکم هشتم
• نوشتهاید "شاعر حتما باید علمی باندیشد، اگر نمی خواهد یاوه تحویل خلایق بدهد."
• این مفهوم "علمی" هم از آن مفهوم های غلطاندازی است که از آن سوء استفاده های زیادی شده است.
• زمانی بود که در نوشتههای منتشر شده در ایران فلسفه ی خاصی با نام "فلسفهی علمی" نامیده میشد.
• در واقع کسانی که این نام را برای آن فلسفهی کذایی که چندان هم فلسفه نبود، انتخاب کرده بودند، می خواستند به خوانندگان نوشتههای خود چنین القا کنند که دوهزار و پانصد سال فلسفه با ده ها فیلسوف فرزانه و خردمند غیر علمی بوده و تنها آن فلسفه ی خاص علمی است.
• حال پرسش من از جناب منتقد این است:
• فرض کنیم شاعری می خواهد شعری فلسفی بگوید، این شاعر به فرمان شما "باید علمی بیاندیشد."
• حالا لطفاً مشخص کنید که بر اساس فلسفهی هر فیلسوفی- مثلاً بر اساس فلسفهی افلاتون یا برکلی یا کانت یا هگل- می تواند بیاندیشد یا حتماً باید بر اساس فلسفهی خاصی که شما آن را علمی میدانید بیاندیشد؟
• یا اگر شاعری بخواهد در حوزهی مسائل اجتماعی شعری بسراید.
• طبق نظر شما باید علمی بیاندیشد.
• یعنی بر مبنای مفاهیم و احکام و استدلال های علم جامعه شناسی باید بیندیشد.
• حالا این شاعر باید بر اساس نظریه کدام مکتب جامعه شناسی باید بیندیشد؟
• آیا میتواند بر اساس نظریات اگوست کنت یا اسپنسر یا ماکس وبر یا دروکیم یا زیمل یا دوپاره تو یا تونیس بیاندیشد یا الزاماً باید بر اساس آن مکتب جامعه شناسی که شما آن را علمی میدانید، بیاندیشد؟
• و اگر شاعری بخواهد دربارهی طبیعت- مثلاً دریا یا کوه یا جنگل- شعر بسراید آیا باید بر اساس قوانین علوم زمین شناسی و فیزیک و شیمی شعرش را بسراید؟
• میبینید که این مفهوم "علمی" چقدر گمراه کننده و غلط انداز است!
• نقد سایر مطالبی که نوشتهاید، از جمله دربارهی مفهوم "عشق" و "من" در شعر، بماند برای فرصتی دیگر...
حجری
• با سلام و سپاس از هماندیشی
1
پاسخ به حکم اول شما
پاسخ به حکم اول شما
• شعر یا نثر جز مفاهیم، آجری برای بنای خود ندارد:
• مثال:
• رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
• که بر من و تو در اختیار نگشاده است.
• مفاهیم رضا، جبین، گره، اختیار.
• ما نمی توانیم بدون مفاهیم، منظور خود را بیان کنیم.
• منظور من از علوم روحی (Geistes Wissenschaft) به زبان آلمانی است، که شما هم فکر می کنم، منظورتان از علوم انسانی همین است.
• روح یا جان غیرعلمی نیست.
• روح یک مقوله فلسفی است که مجموعه چیزهای غیرمادی را در برمی گیرد.
• مسئله اساسی فلسفه را رابطه ماده با روح تشکیل می دهد.
• ایدئالیسم به تقدم روح بر ماده باور دارد و ماتریالیسم برعکس.
• طبیعی است که می توان با مفاهیم علمی احکام باطل و غیرعلمی ساخت.
• من در این مورد اختلاف نظری با شما ندارم.
• علمی اندیشیدن یعنی انتخاب مفاهیم و ترکیب آنها (احکام) چنان باشد که واقعیت عینی درست منعکس شود:
• آب در جو زمین در 100 درجه می جوشد.
• این حکم فیزیکی انعکاس درست روند جوشش آب تحت فشار جوی زمین است.
• شما فرم را مطلق می کنید و محتوای حکم از نظر پنهان می ماند.
• همین حکم فیزیکی را می توان با همان مفاهیم، بطور غلط هم ترکیب کرد.
• معیار صحت و سقم احکام در انطباق و یا عدم انطباق آنها با واقعیت عینی است.
• پراتیک و به قول حافظ محک تجربه صحت و سقم احکام را نشان می دهد.
• اگر آب در جو زمین در 100 درجه نجوشد، حکم یاد شده غط، باطل و دروغ است.
2
پاسخ به حکم دوم شما
پاسخ به حکم دوم شما
• منظور فروغ و یا شما از عوض شدن تلقی آدم ها از مفاهیم یاد شده، همان منظور من از کهنه شدن مفاهیم و مرگ مفاهیم است.
• یا مفاهیم زنده اند و شنونده با شنیدنش واقعیتی را تصور می کند که آن مفهوم منعکس می کند و یا مفهوم کهنه شده و دیگر نمی تواند واقعیت مورد نظر را درست منعکس کند.
• مفهوم «مرد» و یا «نامرد» بی اعتنا به اینکه کی بکار برده، از معیارهای ارزشی قرون وسطی حکایت می کند.
• با این جور مفاهیم نمی توان کسی را تعریف کرد و خواننده را گمراه نکرد.
• من قصد تحریف فروغ را نداشته ام.
• من قول ایشان را نقل به مضمون کرده ام و روح گفته فروغ همان است که من می گویم.
• مفاهیم «مذهب، اخلاق، عشق، شرافت، شجاعت، قهرمانی» مهر زمان خود را بر پیشانی دارند و نمی توانند همیشه همان باشند.
• هر فرماسیون اجتماعی تعریف خاص خود را از همه این مفاهیم عرضه می کند.
• اگر پوسته مفاهیم بماند، هسته اش عوض می شود.
3
پاسخ به حکم سوم شما
پاسخ به حکم سوم شما
• شعرا در زمان خود بسته به موضع اجتماعی ـ سیاسی خود واقعیت عینی را درست و یا نادرست منعکس کرده اند، علمی و یا غیرعلمی اندیشیده اند و هنوز هم در به همین لولا می چرخد.
• علمی اندیشیدن بنظر من یعنی انعکاس درست واقعیت عینی.
• حافظ در بیت یاد شده جبر (مشیت الهی) را همه کاره اعلام می کند و انسان را سلب اختیار می کند.
• حافظ بنابرین، واقعیت عینی را (کاره ای بودن انسان را در حد توسعه نیروهای مولده جامعه) سرپوش می نهد و دروغ تحویل خلایق می دهد:
• شعور خواننده را تخریب می کند.
• شما فردوسی را در موارد مشابهی با سعدی و حافظ مقایسه کنید، تا به منظور من پی ببرید.
• در سطوح توسعه متفاوت جامعه بشری، تفکر علمی فرق می کند، ولی همچنان در ستیز با تفکر غیرعلمی وجود داشته است.
• و لذا نسبی است.
4
پاسخ به حکم چهارم شما
پاسخ به حکم چهارم شما
• حق با شما ست.
• من ضد این را ادعا نکرده ام.
• من از کهنه شدن مفاهیم و الکن شدن آنها سخن گفته ام.
• در صحت نظر شما تردیدی نیست.
• مفاهیم قرون وسطائی مفاهیمی اند که به دوران فئودالیسم تعلق دارند و اینکه سیاوش و سایه بکار برده اند، تغییری در این حقیقت امر نمی دهد.
• مفاهیم می توانند قدمت زیاد داشته باشند، ولی هسته شان یا تغییر کرده و یا اکنون توخالی اند و چیزی را منعکس نمی کنند.
• هرکس می تواند کسی را مرد و یا نامرد تلقی کند، بی آنکه مشخصه عام و واقعی برای آن بیابد، خیر و شر و امثالهم نیز به همین سان.
• مفاهیمی که بیانگر چیزهای مادی اند، درخت و زره و غیره نمی توانند و نباید هم کهنه شوند.
• شما منظور مرا حتما می دانید.
5
پاسخ به حکم پنجم شما
پاسخ به حکم پنجم شما
• مفاهیم و همه چیزهای هستی انعکاس چیزها و پدیده های واقعی اند.
• چون چیزها و پدیده ها کهنه می شوند و می میرند، عکس معنوی آنها هم نمی تواند ابدی باشد.
• من سیر و سرگذشت واژه ماموت را نمی دانم.
• ولی فکر می کنم که این واژه تازه ساخته شده است.
• احتمالا پس از کشف استخوان های حیوان نامبرده بدان داده شده است.
• تغییر تلقی آدم ها از مفاهیم ضمنا به معنی دادن هسته و محتوای جدید به پوسته و فرم کهنه است.
• گول ظاهر آنها را نباید خورد.
• زمانی بشر به سبب سطح نازل توسعه نیروهای مولده قادر به توضیح پدیده های طبیعی و اجتماعی نبود و مفاهیم خیالی ساخته است.
• اینها آن زمان هم ارزش علمی و واقعی نداشته اند و برای عوامفریبی و یا خودفریبی بوده اند.
• مفاهیم مرده می توانند از سوی شعرای ارتجاعی مورد سوء استفاده قرار گیرند، برای تحمیق مردم.
• در این زمینه حق با شما ست، من نظر متضاد با آن را نمایندگی نکرده ام.
6
پاسخ به حکم ششم شما
پاسخ به حکم ششم شما
• منطق شعری و یا منطق نثری نداریم.
• انعکاس درست و مخدوش و یا وارونه چیزها را اما داریم.
• کسی که قصد تخریب شعور مردم را دارد، می تواند مفاهیمی را به خدمت گیرد که بقول شما زاده خیالند و نه تصاویر راستین چیزهای واقعی.
• مثال:
• مفهوم اجنه و ملائکه را برای تحمیق می شود بکار برد.
• با اینکه اجنه و ملائکه وجود واقعی ندارند.
• شاعر می تواند این مفاهیم را با محتوای دیگر پر کند و بکار هم ببرد.
• خیلی از شعرای ما این کار را می کنند.
• من دلم می خواهد که از این به بعد نکنند.
• من سرتاپایم صناری نمی ارزد، ولی نمی خواهم الکن بمانم و می خواهم به قول کانت از الکنیت خودخواسته بیرون آیم و نظرم را اظهار کنم، تا اگر نادرست بود، تصحیح شود و اگر درست بود، تأثیرگذار باشد.
• ایرانی ها همه شاعرند و در سایت ها و وبلاگ ها به یکدیگر حسابی کف می زنند و هورا می کشند.
• ولی کسی نمی خواهد، به محتوای اشعار فکر کند و نظر بدهد.
• من دلم می خواهد نظر بدهم، تا اصلاح شوم و اصلاح کنم.
• و گرنه می توان خواند و خسبید.
• من نمی توانم بخوانم و بخسبم.
• شاید در مواردی بی اطلاعم.
• چه باک!
• یاد می گیرم.
• ولی گفتن نظر بهتر از لال ماندن است.
• من کمتر شعر شاعری را می خوانم که دوستش ندارم.
• هدفم از اظهار نظر محتوائی جز علاقه و خیرخواهی نیست.
7
پاسخ به حکم هفتم شما
پاسخ به حکم هفتم شما
• من با همه مفاهیمی که شما بر شمردید، اشکال دارم.
• از همه این مفاهیم عفونت فئودالی بیرون می زند.
• عهد، پیمان، مرد، نامرد، جوانمردی و غیره.
• انسان باید بلحاظ موقعیت اجتماعی و واقعی اش ارزیابی شود و گفته شود که فلانی مثلا انگل است و یا مولد.
• دنبال انگل بیفتی و شیره جانت را بمکد و تو بعد شعر بسرائی که نامرد بود و شیره جانم را مکید، بنظر من شاعر از سوئی می خواهد «ساده لوحی» خود را پرده پوشی کند و از سوی دیگر جهل خود را نسبت به ماهیت انگل و پارازیت بر زبان نراند.
• من می گویم که انگل را بنام بنامیم و احمق را نیز به همین سان، چه در شعر و چه در نثر.
• من می گویم که برای بیان منظور خود مفاهیم درست را به خدمت گیریم و اگر نیستند، به قول شما بسازیم.
• اخلاق هم که شما اشاره می کنید، پدیده ای تاریخی است و نه هیمشه همان، هنجارهای اخلاقی هم به همین سان.
• شما هر تفسیر دلبخواهی از مفاهیم مرده بدست بدهید، قادر به تبیین ماهیت فرد مورد نظر نخواهید بود:
• « ترسویی، بزدلی، پست فطرتی، بیوفایی به عهد و پیمان، نیمهراهی در رفاقت، نارو زدن، از پشت خنجر زدن، سستعنصری، بیمروتی، بیحمیتی»
• خود این مفاهیم غیرواقعی و دلبخواهی تر از مفاهیم مرد و نامردند.
• شما همین نیمه راهی در رفاقت را در قالب مشخص بریزید و بدان باندیشید.
• وقتی فردوسی مفهوم مرد را بکار می برد، مفهوم بهتری نداشته، ولی اکنون، یعنی هزارسال بعد وجود دارد.
8
پاسخ به حکم هشتم شما
پاسخ به حکم هشتم شما
• منظورم را از مفهوم علمی گفتم.
• فلسفه علمی فلسفه ای است که در سطح توسعه معینی واقعیت را حتی الامکان درست منعکس کند.
• این به معنی آن نیست که در دوره های پیشین تاریخ بشری فلسفه علمی وجود نداشته.
• فلسفه ارسطو در مقایسه با مثلا زنون علمی است، فلسفه لامتری در مقایسه با فلسفه برکلی علمی است.
• اگرچه در این فلسفه ها هم واقعیت کاملا درست انعکاس نمی یابد، ولی در سطح توسعه آن زمان علمی تر از آن نمی شد، اندیشید.
• اما آنها با ظهور فلسفه علمی تر علمیت خود را از دست می دهند و باطل تلقی می شوند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر