۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (24)

در اعتصاب و عزای عاشورا

سیاوش کسرائی
شین میم شین
زنهار
• خاموش مان می خواهند و گمنام
• و از آن بتر، بد نام

• هان ای گلبانگ گلوبریده
• خونت را فریاد کن
• بذر سرخ رؤیا را
• بپاش
• با زبان هزار قطره و
• میندیش
• که شنونده ای ات هست یا نه
• که یاری خواهی خود یاری دهنده است

• نمی خواهندت
• پس خود را تکرار کن
• بسیار کن
• در کردار همسرت به پاکدامنی
• در رفتار فرزندت
• به دانش جویی، در سمت
• و در تلاش یارانت به همآوایی و همرایی

• در خانه باش و
• در کوچه

• در سبزه میدان و آن سوی پل
• در مزرعه و یک شنبه بازار

• در اعتصاب و عزای عاشورا
• میان توده باش و در خلوت خویش

• و به هر جای
• آن گویای گزنده باش که دشمنت نپسندد

• و آن گاه
• تصویر نامیرای تصورت را
• زیاد کن
• زیاد کن
• چندان که حضور غالب از آن تو باشد
• تو

• مرا در این دامنه سهم
• سخن با آن لب است که با دشمن
• سخن نگفت و اینک
• به تبسم بسنده کرده است

• چه سود از به دلتنگی نشستن خاموش
• ای سنگ
• صخره
• فرو ریز تا آواری باشی

• ممان
• بدین سان دیواری حاجب دیروز و
• فردا

• دهان بگشا که
• هنگامه فروکش و طغیان است و
• خروشی باید
• اما

• باریکه آبی به زلالی
• بهتر
• که سکوتی به گرانباری فراموشی
• با تندآبی آلوده

• خاموش مان می خواهند و
• فراموش مان می خواهند

• با سخنی، اشاره ای و نگاهی
• ای خسیس محبت
• حتی به آهی
• دشمن را بشکن

• ای دوست کاهل با دست من بتاب به یاری
• شریان های گسسته را گرهی
• که خون به بیهوده می رود
• فریاد

• بر تو مباد
• که در پاسداری نام دیروز
• هم برین گنجینه بخسبی

• زنهار
• جان ظرفی شایسته کن
• خود از وظیفه لبالب و سر ریز می شود

• بلندآوازگی
• دویدن بر ریسمان بین قله ها ست
• به روزگاری که خصم
• از دو سوی در کمین نشسته است

• بر زمین گام بردار
• که خاک و خاکیان به هواداری ات
• همواره سزاوارترند

تلاشی برای تحلیل شعر
زنهار

حکم سوم
• و
• میندیش
• که شنونده ای ات هست یا نه

• مفاهیمی که سیاوش در این حکم به کار می برد، عبارتند از «گوینده» و «شنونده»

• سیاوش از صاحب سخن می خواهد که سخنش را بی اعتنا به بود و نبود مستمع بیان دارد.


• کسی که در حکم قبلی دیالک تیک اندام و سر را، یعنی دیالک تیک توده و تشکیلات را تخریب کرده بود، اکنون به تخریب دیالک تیک مستمع و صاحب سخن می پردازد.


• اما ـ قبل از همه ـ باید پرسید که اندام بی سر چه برای گفتن دارد و بی اعتنا به بود و نبود مستمع، چه می تواند گفت؟

• از سوی دیگر اهدای خون که مستمع لازم ندارد.

• بی اعتنائی سیاوش به بود و نبود مستمع باید دلیل اوبژکتیف و سوبژکتیف (عینی و ذهنی) داشته باشد.

• چرا سیاوش چنین رهنمودی را صادر می کند؟

• شرایط عینی از چه قرار اند؟

• رژیم حاکم به انقلاب سفید دست زده و نظام فئودالی را با نظام پیشرفته سرمایه داری جایگزین کرده است.
• عمل انقلابی رژیم سرچشمه محبوبیت توده ای برای آن است.
• طبقه کارگر نوپا و دهقانان در رژیم حاکم منادی پیشرفت اجتماعی را می بینند و دشمن فئودالیسم و عقب ماندگی مادی و معنوی را.
• مستمعین سیاوش نیز از توده های کارگری و دهقانی باید تشکیل یابند که به سبب شرایط عینی و بنا بر واقع بینی غریزی، حاضر به ستیز علیه شاه نیستند.

• هرگز و در هیچ کجا توده ها بر ضد رژیمی که توسعه نیروهای مولده را بر پرچم خود نگاشته، مبارزه نکرده اند و نخواهند کرد.


• بن بست سیاوش از این علت اوبژکتیف (عینی) سرچشمه می گیرد.

• علت سوبژکتیف (ذهنی) این رهنمود سیاوش عبارت است از تشکیل گام به گام اوپوزیسیون ضد انقلابی فئودالی ـ خرده بورژوائی ـ بورژوائی ـ ملی ـ مذهبی چه بسا زیر پرچم دروغین مزین به داس و چکش و فوندامنتالیسم.

• حتی ارتجاع سیاه از جامعه بی طبقه توحیدی دم می نزد، از سوسیالیسم علی.

• نیروهای ارتجاعی فئودالی ـ خرده بورژوائی با پرچم سرخ دروغین به افشاندن بذر رؤیا و تهییج توده های غیر پرولتری نایل آمده اند و یکه تاز میدان اند.
• رژیم انقلاب سفید از سوئی علیه ایدئولوژی فئودالی (مذهب) مبارزه می کند و از سوی دیگر علیه مارکسیسم، بی آنکه آلترناتیو ایدئولوژیکی ئی بتواند عرضه کند:
• با زور مادی و عریان بر ضد ایدئولوژی غیرمادی (روحی) و پنهان.

• این کار سبب می شود که اشاعه و آموزش مارکسیسم در نطفه خفه شود و مذهب دیرین شناخته شده در جامعه نیرومند گردد.


• علاوه بر این، جنبش کارگری و کمونیستی در سطح بین المللی دچار انحطاط و بحران و فساد است.

• سوسیالیسم واقعا موجود دیگر جاذبه ای برای توده های زحمتکش ندارد.

• بن بست سوبژکتیف (ذهنی) سیاوش از همین رو ست.


• سیاوش هشیارتر از آن است که به این عوامل داخلی و خارجی پی نبرده باشد.


• اما در رهنمود سیاوش هسته معقولی وجود دارد و آن عبارت از این است که برای روشنگری آلترناتیوی وجود ندارد.

• روشنگری ضرورت بی چون و چرا دارد!

• روشنگری اما هم دشوار و عصب سوز است و هم بسیار گران تمام می شود.

• روشنگری شعور و شهامت می طلبد.

• و دشواری روشنگری راه را برای بهانه تراشی هموار می سازد:

• «به کی باید پیام رهائی را رساند؟»، «مستمعی در میان نیست!»، «هرکس به فکر خویش است!»

• سیاوش به دشواری امر واقف است.
• بهانه ها را می شناسد و احتمالا دلایل مادی و معنوی بهانه تراشی ها را نیز.

• سیاوش برای خروج از بن بست، دیالک تیک مستمع و صاحب سخن را که سعدی در کارخانه دیالک تیک غول آسای خود سوهان زده و به میراث نهاده، تخریب می کند.

• او از اندام بی سر نه تنها «روشنگری» اوتوپیکی ـ رؤیائی می طلبد، بلکه علاوه بر آن می خواهد که بی اعتنا به مستمع و مخاطب، خونش را فریاد کند!


• در هر دو رهنمود سیاوش دیالک تیک عینی هستی اجتماعی تخریب می شود:

• دیالک تیک اندام و سر و دیالک تیک مستمع و صاحبسخن.

• سیاوش نمی تواند از این دو دیالک تیک بی خبر باشد.


• سعدی هزاران دستافزار دیالک تیکی را سوهان زده و در اختیار سیاوش نهاده است:


حکم
• فهم سخن چون نکند مستمع
• قوت طبع از متکلم مجوی

• فسحت میدان ارادت بیار
• تا بزند مرد سخنگوی، گوی.

• سعدی در این حکم، دیالک تیک مستمع و صاحبسخن را به شکل دیالک تیک مستمع و متکلم بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن مستمع می داند.
• اگر مستمع نفهم و کودن باشد، قوت طبع متکلم می میرد.
• برای اینکه سخنگو گوی سخن زند، باید مستمع به او و یا به مطلب او ارادت ورزد.
• برای در و دیوار نمی توان و نباید داد سخن سر داد.

حکم


• حکایت بر مزاج مستمع گوی
• اگر دانی که دارد با تو میلی

• هر آن عاقل که با مجنون نشیند
• نباید کردنش، جز ذکر لیلی

• سعدی در این حکم نیز دیالک تیک مستمع و صاحبسخن را به شکل دیالک تیک مجنون و صاحبسخن بسط و تعمیم می دهد و بار دیگر نقش تعیین کننده را از آن مستمع می داند.
• بنا بر رهنمود سعدی متکلم باید بنا بر میل و علاقه مستمع سخن گوید.
• عاقل کسی است که در همنشینی با مجنون (مستمع) از لیلی سخن گوید و لاغیر.

• البته نظر سعدی به اوپورتونیسم فئودالی سرشته است.

• زیرا صاحبسخن باید تنها و تنها خادم حقیقت تاریخی معین باشد و نه تابع امیال و منافع مستمع.
• صاحبسخن باید واقعیت عینی را بدرستی منعکس کند.

• آنچه در فلسفه سعدی مهم است، خود دستافزار دیالک تیکی است که با تیزهوشی عجیبی کشف و بازسازی می شود.
• سعدی هرگز مثل سیاوش موعظه برای در و دیوار را توصیه نمی کند.

• آنچه سیاوش با حسن نیت تمام مطرح می کند، بوی نیهلیسم می دهد، بوی سر به دیوار کوبیدن می دهد و نشاندهنده بن بستی است که سیاوش در آن رنج می برد و راه خروج از آن می جوید.


حکم
• نگویم سماع ای برادر، که چیست
• مگر مستمع را بدانم که کیست

• سعدی در این حکم، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک سماع و مستمع بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را به غلط از آن مستمع می داند.
• در این حکم، تئوری شناخت ارتجاعی سعدی مطرح می شود.
• سماع (اوبژکت) برای سعدی ارزش و اعتبار عینی مستقل و مختص به خود ندارد.
• سماع ارزش فی نفسه (درخود) ندارد.
• ارزش سماع، ارزش آنچه که شنیده می شود، در وابستگی به مستمع تعیین می شود، یعنی بطور سوبژکتیف تعیین می شود.

• این نظر سعدی مطلقا غلط و نادرست است.
• سماع چیزی عینی است و بی اعتنا به مستمع، وجود عینی و واقعی مستقل دارد.
• سعدی از دیالک تیک سماع و مستمع، دیالک تیک هیچ و همه چیز می سازد.
• برای مثال، سنفونی بتهوون، وجود در خود دارد و مستمع را تحت تأثیر قرار می دهد و هرگز نمی توان آن را هیچ تلقی کرد.
• البته تأثیر این سماع بسته به شرایط روحی و معرفتی مستمع می تواند متفاوت باشد.
• اما هیچ مستمعی سنفونی بتهوون را با عرعر خر عوضی نمی گیرد.

حکم چهارم
که یاری خواهی، خود یاری دهنده است!

• سیاوش اکنون از اندام بی سر می خواهد که پس از افشاندن قطرات خون خویش بمثابه بذر رؤیا، از مردم طلب یاری کند.

• از اشاعه آگاهی تا چشم کار می کند، کوچکترین خبری نیست.

• رؤیائی باید در دل ها پدید آید و برای واقعیت بخشیدن بدان رؤیا باید از مردم یاری خواسته شود.

• یاری خواهی بدین طریق نوعی یاری دهی است.
• یاری خواهی برای رهائی، نوعی یاری دهی برای رهائی است.
• این منطق سیاوش است.
• گلبانگ گلوبریده مردم را نه برای خاطر صرف خویش، بلکه برای نجات خود آنها نیز به همدستی فرامی خواند.
• به قول نیما، « من از برای راه خلاص خود و شما فریاد می زنم.»

قایق (نیمایوشیج)

• من چهره ام گرفته

• من قایقم نشسته به خشکی

• با قایقم نشسته به خشکی
• فریاد می زنم:
• «وامانده در عذابم انداخته است
• در راه پر مخافت این ساحل خراب
• و فاصله است آب
• امدادی ای رفیقان با من.»

• گل کرده است پوزخندشان اما
• بر من،
• بر قایقم که نه موزون
• بر حرف هایم در چه ره و رسم
• بر التهابم از حد بیرون.

• در التهابم از حد بیرون
• فریاد بر می آید از من:
• «در وقت مرگ که با مرگ
• جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
• هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
• سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»

• با سهوشان
• من سهو می خرم
• از حرف های کامشکن شان
• من درد می برم
• خون از درون دردم سرریز می کند!
• من آب را چگونه کنم خشک؟
• فریاد می زنم:
• «من چهره ام گرفته
• من قایقم نشسته به خشکی
• مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
• یک دست بی صدا ست
• من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.

• فریاد من شکسته اگر در گلو و گر
• فریاد من رسا
• من از برای راه خلاص خود و شما
• فریاد می زنم.
• فریاد می زنم! »

• سیاوش به هنگام فرمولبندی حکم «که یاری خواهی، خود یاری دهنده است!» ـ به احتمال قوی ـ محتوای این شعر نیما را در نظر داشته است.
• «طلب یاری» یکی از مفاهیم مهم در فلسفه نیما ست و باید مستقلا تحلیل و درک شود.

آی آدم ها


• آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
• نان به سفره، جامه تان بر تن
• یک نفر در آب می خواند شما را.

• موج سنگین را به دست خسته می کوبد
• باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
• سایه هاتان را ز راه دور دیده.

• آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون
• می کند زین آب، بیرون
گاه سر، گه پا
• آی آدم ها!

• او ز راه دور، این کهنه جهان را باز می پاید
• می زند فریاد و امید کمک دارد.
• آی آدم ها که روی ساحل آرام، در کار تماشایید!

• مددخواه نیما پاینده جهان کهنسال است و خود در حال جان کندن.
• مددخواه سیاوش رزمنده ای سمج، مقاوم، پیگیر، مجروح و بی سر است.
• گلبانگ گلو بریده است که با فواره خونش سخن می گوید و با هزاران قطره خونش بذر سرخ رؤیا را در مزرع شعور جامعه می پاشد، علیرغم رنج ها، در به دری ها و دردها.
• ما هم در فلسفه نیما و هم در فلسفه سیاوش با دیالک تیک خاص و عام سر و کار داریم.
• گلبانگ گلوبریده، صیاد قایق به خشکی نشسته، جان کننده در چنگ امواج (خاص) مردم (عام) را به یاری فرامی خواند تا ضمن نجات او، خود را نجات دهند.

رهائی فردی با رهائی اجتماعی دیالک تیکی را تشکیل می دهد.

رهائی فردی بدون رهائی اجتماعی محال است و رهائی اجتماعی ناگزیر به رهائی فردی منجر می شود.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر